#رمان_فرار_از_جهنم 🔖📚
#پارت24
این قسمت: رمضان
زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود یه آدم عادی بین آدم های عادی دیگه شده بودم😇
کم کم رمضان سال 2010 میلادی از راه رسید، مسلمان ها برای استقبالش جشن گرفتن
برای من عجیب بود که برای شروع یک ماه گرسنگی و تشنگی خوشحال بودند😕
توی فضای مسجد میز و صندلی چیده بودن چند نوع غذای ساده و پرانرژی درست می کردن🍞🥞
بعد از نماز درها رو باز می کردن
بدون اینکه از کسی دینش رو بپرسن از هر کسی که میومد استقبال می کردن😍
من رو یاد مراسم اطعام و شکرگزاری کلیسا می انداخت⛪️
بچه که بودم چندباری برای گرفتن غذا به اونجا رفته بودم
تنها تفاوتش این بود که اینجا فقیر و غنی سر یک سفره می نشستن و غذا می خوردن😳
آدم هایی با لباس های پاره و مندرس که مشخص بود خیابان خواب هستند
کنار افرادی می نشستند و غذا می خوردند که لباس هاشون واقعا شیک بود
بدون تکلف، سیاه و سفید …
این برام تازگی داشت 🤩
و من برای اولین بار به عنوان یک انسان عادی و محترم بین اونها پذیرفته شده بودم🤠
این چیزی بود که من رو اونجا نگه می داشت و به سمت مسجد می کشید 🤗
بودن در اون جمع و کار کردن با اونها لذت بخش بود
من مدام به مسجد می رفتم، توی تمام کارها کمک می کردم
با وجود اینکه به خدا اعتقادی نداشتم و باور داشتم خدا قرن هاست که مرده بودن در کنار اونها برام جالب بود 🤩
مسلمان ها برای هر کاری، قانون و آداب خاصی داشتند
و منم سعی می کردم از تمام اون آداب و رفتار تبعیت کنم😌
#ادامه_دارد...
#اینداستانواقعیاست...
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff