#رمان_فرار_از_جهنم🔖📚
#پارت44
این قسمت : مسیر آتش
مقصد دوممون یکی از مراکز موادی بود که قبلاً پیش شون بودم...
اینجا هم اوضاع و احوالش فرق چندانی با جای قبلی نداشت...
چشمهاش میلرزید...
اگر یک تلنگر بهش میزدی گریهاش در میومد... 😢😨
جایی بودیم که اگر کسی سرمان را هم می برید یک نفر هم نبود به دادمون برسه...
تنها چیزی که توی محاسباتم درست از آب در نیومد...
درگیری توی مسیر برگشت بود... . ⚔️
درگیری مسلحانه بود...🔫
با سرعت دنده عقب گرفتم...
توی همون حالت ویراژ می دادم و سر ماشین رو توی یه حرکت چرخوندم اما از بد بیاری...
همزمان یکی از ماشین هاشون از تقاطع چرخید سمت ما و ماشین بین ماشین ها قفل شد...🔒
اسلحه را کشیدم و از ماشین پریدم پایین...
شوکه شده بود و کپ کرده بود... 😟
سریع چرخیدم سمتش...
در ماشین را باز کردم و کشیدمش بیرون...
پشت گردنش رو گرفتم...
سرش رو کشیدم پایین حائلش شدم تیر نخوره...
سریع از بین ماشین ها ردش کردم و دور شدیم... 🏃♂️
از شوک که درامد تمام شب را بالا می آورد... 🤮
براش داروی ضد تهوع خریدم...💊
روی تخت هتل ولو شده بود...
روی تخت دیگه نشسته بودم و نگاهش میکردم... 👀
مراقب بودم حالش بدتر نشه...
حالش افتضاح بود خیس عرق شده بود...😨
دستم را بردم سمت پیشونیش با عصبانیت زدش کنار...
نیم خیز شد سمتم...
توی چشم هام زل زد و بریده بریده گفت...
_ چرا با من اینطوری می کنی؟...
یهو کنترلش را از دست داد و حمله کرد سمت من... .
#ادامه_دارد...
#اینداستانواقعیاست...
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff