Alireza Ghorbani - Az Khoone Javanane Vatan.mp3
3.08M
از خون جوانان وطن لاله دمیده
#علیرضا_قربانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✏️جان نیروی امنیتی ارزان شود؛
بدست آوردن امنیت گران میشود...
✍#محمدجوادمحمودی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
نویسندهای مشهور، در اتاقش تکوتنها نشسته بود. با دلی مالامال از اندوه، قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
«سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسه ی صفرایم را درآوردند. مدتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال ۶٠ساله شدم و شغل مورد علاقهام از دستم رفت. ۳۰ سال از عمرم را در این مؤسسه ی انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت.
در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکیاش محروم شد. مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود.
از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد.»
...و در پایان نوشت:
«خدایا، چه سال بدی بود پارسال!»
در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجه شود، وارد اتاق شد و همسرش را غرق افکار و چهرهاش را اندوهزده یافت.
از پشتسر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه ی کاغذ نقش بسته بود، خواند. بیآن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اتاق را ترک کرد.
اندکی گذشت و دوباره وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
«سال گذشته از شر کیسه ی صفرا که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
سال گذشته در سلامت کامل به سن ۶۰ رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزونتر صرف نوشتن کنم.
در همین سال بود که پدرم، در ۹۵سالگی، بدون آن که زمینگیر شود یا متکی به کسی گردد، بیآن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
در همین سال بود که خدا به پسرم زندگی دوباره بخشید.
اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بیآنکه معلول شود، زنده ماند.»
...و در پایان نوشته بود:
«سال گذشته از مواهب گسترده ی خداوند برخوردار بودیم و چه قدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!»
نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرمکننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته، بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیر شد.
📎 در زندگی روزمره باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند بلکه شاکر بودن است که ما را مسرور میسازد.
🌱 #داستانک
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
16.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔️ برای بهره مندی از این مزایا کسب و کارهای خود را به زیرساخت (پلتفرم) های ایرانی منتقل کنید.
#چُرتکه 🧮
/آگاهی های اقتصادی 📉📊📈
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مدعیان آزادی خواهی کجا هستند تا مدعی خون #آدام_تولدو باشند!
#وحشی_های_کراواتی
#تمدن_نکبت
#شیکاگو
………………………………………
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
آیا میدونستید اگر اینستاگرام و توییتر و دیگر زیرساخت های مجازی محتواهای خشونت آمیز فرانسه رو
در کمتر از یک ساعت حذف نکنند ۱/۲۵ میلیون یورو یعنی ۴۴ میلیارد
تومن جریمه می شن؟
🔘 قانونمندی فضای مجازی در یک کشور یعنی این؛ ادعاهای آزادی بیان غربی یعنی این!
🔸 آیا قالیباف و نمایندگان مجلس و غربگرایان، از این قوانین خبر ندارند؟
🔹 #سواد_رسانه_ای
#جهان_جادو
/جهان رسانه 📡 💻 📱
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔺 هر آغوش بازی دوستانه نیست!
#تلنگر 👌🏼
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📖
💠آگاه باشید! گاهی تیرانداز، تیر افکند و تیرها به خطا می رود؛ سخن نیز چنین است. درباره کسی چیزی می گویند که واقعیت ندارد.
گفتار باطل تباه شدنی است و خدا شنوا و گواه است.
[خطبه ١۴١]
🌌 #راه_روشن
/ نهج البلاغه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش هشتم: ... ترسیدم. تقلا فایده ای نداشت. دستان عاص
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش نهم:
رو به روی من، زن ۲۱ ساله آلمانی نشسته بود که به طمعِ بهشت مسلمانان، راهی جنگ و جهاد شد. جنگی که حتی تکه ای از جورچین آن مربوط به آن نمی شد... اما مسلمان وار رفت... و از فهرستِ جهاد نکاحش را انتخاب کرد... نکاحی که وقتی به خود آمد، فاحشه اش کرده بود در میان مردانی مست و به اصطلاح مبارز... و او هر روز و هر ساعت پذیرایی می کرد از شهوت مردانی که نصفشان اصلاً مسلمان نبودند و به طمع پول، خشاب پر می کردند و وقتی درماندگی، افسارِ جهاد در راه خدایش را برید، هدایایی کوچک نصیبش شد از مردانی که نمی دانست کدام را پدر نوزادش بخواند و کدام را عاملِ ایدزِ افتاده به جان خود و کودکش.
دلم لرزید... وقتی از دردها و لحظه های پشیمانیش گفت، درست وقتی راهی برای بازگشتش نبود و او دست و پا می زد در میان مردهایی که گاه به جان هم می افتادند محض یک ساعت داشتنش.
تنم یخ زد وقتی از دختران و زنانی گفت که دیگر راهی جز خفه شدن در منجلاب نکاح برایشان نمانده و هر روز هستند زنانی که به طمع بهشت خدا می روند و سر از جهنم در می آورند... و من چه قدر از بهشت ترسیدم وقتی پوشیه از صورت کنار زد و باز مانده زخم های ترمیم شده از چاقوی مردان پست روی گونه و چانه و گردنش، سلامی هیتلروار روانه ام کرد. یعنی دانیال هم یکی از این مردان بود؟
وامانده و متحیر از آن خانه خارج شدم. راستی چه قدر فضایش سنگین بود. پشت در بسته ایستادم و حریصانه نفس گرفتم. چشمم به عاصم افتاد، تکیه زده به دیوار روی زمین، کنار در نشسته بود. به محض دیدنم مقابلم ایستاد و با لحنی نرم صدایم زد:
- سارا... حالت خوبه؟
آرام در خیابان ها قدم می زدیم، زیر بارش ملایم باران. بی هیچ حرفی. سرمای عصر، استخوانم را هدف گرفته بود. انگار قدم هایم را حس نمی کردم، چیزی شبیه به بی حسی مطلق.
عاصم تا نزدیک خانه همراهیم کرد.
- اگه ترسوندمت، من رو ببخش... اما باور کن که لازم بود... روز به خیر!
بدون انتظار پاسخی، رفت. ماندم در حبابی از سؤال و ابهام و وحشت... و باز حصر خودساخته ی خانگی؛ خانه ای بدون خنده های دانیال... با نعره های مستانه ی پدر... و گریه های بی امان مادر، محض دلتنگی...
چند روز گذشت و من فکر کردم و فکر کردم. دقیقاً بین هزار راهی از بی فکری گم شده بودم. دیگر نمی دانستم چه کنم. باید آرام می شدم؛ پس از خانه بیرون زدم. بی اختیار و بی هدف گام بر می داشتم. درختان زمستان زده در وسط پاییز از دو طرف خیابان برایم دست تکان می دادند. صدای خنده ی چند کودک از حیاط خلوت یک خانه حسادتم را بر انگیخت. بیچاره خانه ی ما، هیچ وقت حتی لبخندی بی درد به خود ندید. سرگردان در مسیر ابری پیاده رو قدم می زدم. کجا باید می رفتم؟ دانیال کجا بود؟ یعنی او طبع درنده خوی مسلمان ها را از پدر به ارث برده بود؟ کاش مانند مادر ترسو می شد... حداقل، داشتمش برای خود.
ناگهان دستی متوقفم کرد. عاصم بود با نفس هایی تند، که خبر از دویدن می داد. از عطر تلخش، کامم تلخ تر شد.
- معلوم است کجایی؟ گوشیت که خاموشه... از ترس پدرت هم که نمی شه جلوی خونه تون ظاهر شد... الآن هم که هی صدات می کنم جواب نمی دی.
با مکثی پر از نگرانی، به چشمانم نگاه کرد و صدایش آرام شد.
- سارا خوبی؟
این بار راست گفتم:
- نه... بدتر از این هم مگر می شود بود؟
عاصم خوب بود... نه مثل دانیال... اما از هیچی، بهتر بود... نمی دانم چه قدر طول کشید تا به نرده های کنار رودخانه رسیدیم... باد مشت مشت، سرما و عطر دریا را از سطح رودخانه چنگ می زد و به صورتمان می کوبید. این جا همیشه آرامش داشت. این را بازیگوشی مرغان دریایی و صدای خرناس قایق ها تأیید می کرد. ملودی ساز دهنی مرد کولی به گوش هایم تلنگر می زد. مثل همیشه پر از سوز و آه. انگشتانم را دور نرده های سرد و محکم فشار دادم. تلفیق عطر خنکای رودخانه، با تلخی رایحه ی ساطع شده از بارانیِ سیاه رنگ عاصم در یک قدمی ام، نفسم را عمیق کرد. کاش دنیا کمی می نشست و شقیقه هایش را ماساژ می داد.
⏪ ادامه دارد ...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔴 انقلاب پولکی یعنی یکی از اغتشاشگرا تو بابل بعد از دستگیری تو حسابش ۲۰ میلیارد تومن ارز دیجیتال از طرف سعودی داشته تا بین رزمندگان راه شیطان پخش کنه.
👤 خرقـانی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تجمع مردم مشهد در محل شهادت دو مدافع امنیت
🔹مردم مشهد در محل شهادت دو مدافع امنیت که قصد داشتند از کسبه درمقابل آشوبگران محافظت کنند اجتماع کردند.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🛑📸 حمایت صریح نخست وزیر سابق اسرائیل از اغتشاشگران مسلح و داعشی های در ایران/ به زودی به تهران میآیم!
پینوشت: به قبر تو هم خواهیم خندید. و هم خواهیم شا.... و به زودی در سرزمین های اشغالی خانه به خانه دنبال شما قوم سرکش میگردیم و نابودتان میکنیم
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff