🌻
🕊 رهایی...
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹
📚 نویسنده ی انگلیسی که پس از پژوهش ها و مطالعات اجتماعی زیاد به نتایج جالب توجهی دست یافت و کتاب «امر به معروف و نهی از منکر» را نوشت.
🌃 #آرمانشهر
/ اجتماعی
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
به کسانی که به شما حسادت میورزند احترام بگذارید!
آن ها کسانی هستند که از صمیم قلب معتقدند شما بهتر از آنان هستید.
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
سعی کن پنجرهای رو به پریدن باشی
دیده خواهی شد اگر لایق دیدن باشی
«سیدتقی سیدی»
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
وقتی خودتان باشید و با آنچه که هستید و آنچه که انجام میدهید در جنگ نباشید جذاب و گیرا میشوید.
وقتی برایتان اهمیت نداشته باشد که مورد تأیید دیگران باشید، دیر یا زود تأیید می شوید و در جمع، دوست داشتنی خواهید بود.
شما مورد احترام و تأیید دیگران قرار میگیرید چون نیاز به تأیید دیگران را رها میکنید. این مسئله چنان ارتعاشی به جهان آفرینش می فرستد که از نتیجه آن شگفت زده میشوید.
برای هماهنگی با جهان آفرینش، تنها کسی که باید تأیید و خشنودی او برایتان مهم باشد، آفریننده ی شماست.
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹👌🏼🔹🔹
🔸 بی عُرضه نباش!
📽 #فیلم_کوتاه_خارجی
#تلنگر 👌🏼
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
✨
هیچ کسی بی برنامه وارد زندگی ات نمیشود.
هر کسی در زندگی تو نقشی دارد:
بعضی مجازات و تاوان،
بعضی آزمون و امتحان،
بعضی هدیه و ارمغان!
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
─ ✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
💞 خواهر برادری 😍
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۸۵: هیاهوی ترسناک فضا، فریادهای ملتهب مردم و آن بوی مشمئز
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۸۶:
با لرزی شدید در چهار ستون بدنم چشم باز کردم. خیس عرق بودم، بی اختیار از شدت سرما می لرزیدم. سنگینی پتو بر شانه هایم حکم کوه داشت. یادم نمی آمد که چه از سر گذرانده بودم. نگاهم تار بود. چندین بار پلک زدم بلکه مسیر تماشایم هموار شود و بالأخره در محدوده ی نگاهم، فضایی نیمه تاریک قرار گرفت که اصلاً آشنا به نظر نمی رسید.
عزم برخاستن کردم که جزء به جزء جانم درد را فریاد زد. ناله کنان روی تشک چسبیده به زمین نشستم. از فرط ضعف، چشمانم برای ثانیه ای تاریک شد. سرما امان نمی داد؛ انگار زمستان در اتاق قدم می زد. پتو را حریصانه چسبیدم. نگاهم که بر چادر مچاله ام گوشه ی دیوار نشست، تمام آن مصیبت ها را به خاطر آوردم و آن اتفاقات شوم بر کالبد حافظه ام آوار شدند. وای! فلش! زندگی برادرم در گرو آن فلش بود. دست در جیبم فروبردم. وحشت بر احوالم دوید. خبری از فلش نبود. به سرعت پتو را کنار زدم. تمام جیب ها را زیر رو کردم، اما نشانی از فلش و گوشی وجود نداشت. به حتم، هنگام تصادف از جیبم افتاده بودند.
صدای به هم خوردن دندان هایم از فرط ترس و سرما، در سکوت فضا می پیچید. نگاهی مضطرب به اطراف انداختم. اتاقی موکت پوش که چهار پایه ای کوچک کنج دیوارش قرار داشت. این جا کجا بود؟ اصلاً من این جا چه کار می کردم؟! ته مانده ی اتفاقات را در ذهنم مرور کردم؛ راننده و حالا این چهار دیواری.
نگاهم به باند دور زانویم افتاد. نو بود. دعا می کردم پای پدر برای حفظ جانم در میان باشد. اما نه... نمی توانستم مثبت فکر کنم. خیالم به خباثت ناشناس می پرید؛ این که باز من را به بازی جدیدی هل داده است.
پنجره ای بزرگ روی دیوار پشت سرم قرار داشت. دست به لبه اش گرفتم و دردناک از جایم برخاستم. نمی دانستم شب است یا سحر. پنجره با میله های بلند جوشکاری شده بود. در فضای نیمه تاریک آن طرف پنجره، حیاط خلوتی سرپوشیده قرار داشت که حکایت از خانه ای ویلایی می کرد. با صدایی بی جان فریاد زدم:
_ کمک!
یک بار... دو بار... سه بار... هیچ پاسخی نیامد. آشوب قلبم هزار برابر شد. در کدام جهنم دره گیر افتاده بودم؟ حسی می گفت که این چهار دیواری از درایت پدر نیست که اگر بود این گونه این جا رها نمی شدم. مضطرب به طرف در رفتم. دستگیره را چندین بار تکان دادم. قفل بود. اشک از چشمانم سرازیر شد. انگار که آتش به جانم افتاده باشد، مشت بر در کوبیدم و فریاد زدم، اما هیچ موجود زنده ای در آن حوالی وجود نداشت. عنان زار زدن از کفم پرید. چون مادران کودک مرده، تکیه زده به در روی زمین لیز خوردم و های های ضجه زدم؛ آن قدر عمیق که ته مانده ی توانم محو شد و جنین شده روی موکت سرد اتاق آرام گرفتم.
نمی دانم چه قدر در آن حالت بودم که ناگهان صدایی از بیرون در من را به خود آورد. ضربان قلبم سر به فلک می کشید. کسی پشت در بود. به سرعت از جایم بلند شدم. دندان هایم از فرط درد روی هم ساییده می شد. نگاهی فرز به اطراف انداختم. چهار پایه ی کوچک را از کنار دیوار برداشتم. آشوب اعصاب، اجازه ی درست فکر کردن را نمی داد. چسبیده به دیوار، کنار در پناه گرفتم. صدای نشستن کلید را در قفل شنیدم. سلول به سلولم از وحشت می لرزید. سرما در جانم دوید. کلید چرخید. چهار پایه را بالا آوردم. دستگیره پایین آمد. در باز شد. مردی پا در حریم اتاق گذاشت. هیبت مردانه اش را در چهار چوب دیدم، دستانم نیرو گرفت. چشم بستم و جیغ کشان، چهار پایه را با تمام توان بر سرش کوبیم. آخی بلند گفت و تعادل از کف داد. بی تعلل هلش دادم. نقش زمین شد.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
عشق یعنی تشنه ای خود نيز اگر
واگذاری آب را بر تشنه تر
«مولوی»
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🍀 آسوده باش!
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ایرانی عصر عاشورا
در کربلا
در رکاب حضرت سید الشهدا!
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در پاسخ به کسانی که می گویند:
هر کسی را با هر شرایطی و به هر نحوی باید به اماکن مذهبی، مساجد و هیئت ها جذب کرد!
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌸🌿
زندگی، عمر کردن نیست،
رشد کردن است.
عمر کردن کاری است که از همه ی موجودات زنده برمیآید.
اما رشد کردن هدف والای انسان است
که عده ی معدودی میتوانند ادعایش را داشته باشند.
زندگی بدون رشد کردن بی معناست
و رشد کردن، بدون رنج، ناممکن!
خدا در قرآن فرمود:
«لَقَد خَلَقنَا الإنسانَ فی کَبَد»
«ما انسان را در رنج آفریدیم!»
از رنج های زندگی ات مرنج و رو برمتاب.
با آن ها مبارزه و از آن ها عبور کن که رشد تو در همین است!
🌊 #اقیانوس_آرام
آقای روان شناس
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌿🌿🌹🌿🌿
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی
تا شب نرود صبح پدیدار نباشد
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق
با آن نتوان گفت که بیدار نباشد
مرغان قفس را اَلَمی باشد و شوقی
کان مرغ نداند که گرفتار نباشد
دل آینه ی صورت غیب است و لیکن
شرط است که بر آینه زنگار نباشد
آن را که بصارت نبود یوسف صدیق
جایی بفروشد که خریدار نباشد
«سعدی»
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃 🦅 🍃🌲
یک دقیقه پرواز بر بال های عقاب
🌿 #آفرینش
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿
«بدانید که دوستان خدا نه میترسند و نه غمگین میشوند.»
📖 «سوره ی یونس / آیه ی ۶۲»
🤲🏼 #نیایش
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
دو مسئله در کیفیت زندگی هر فرد تأثیر زیادی دارد:
~ کتاب هایی که می خواند
~ انسان هایی که ملاقات می کند
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
📱
یک زن فرانسوی به دلیل این که در صفحه ی فیس بوک خود در مورد مکرون کلمه ی کثافت را به کار برده است، ۱۲۰۰۰ یورو (۶۵۰ میلیون تومان) جریمه شد!
#حکمرانــی_مجازی
#سواد_رسانه_ای
#آزادی_بیان
#جهان_جادو
/جهان رسانه 📡 💻 📱
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۸۶: با لرزی شدید در چهار ستون بدنم چشم باز کردم. خیس عرق ب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «مثـل بیـروت بود»
⏪ بخش ۸۷:
بدون این که برگردم لنگ لنگان به بیرون اتاق دویدم. وارد یک سالن بزرگ شدم. انگار فرد دیگری نبود. هراسان سر چرخاندم تا راه خروج را بیابم. اطراف سالن سه در قرار داشت. اضطراب اجازه ی حلاجی نمی داد و نمی توانستم بفهمم کدامشان درِ اصلی است. وحشت زده به سمتشان شتافتم. اولی به یک اتاق باز شد و دومی به حیاط خلوت. دیگر اطمینان داشتم که سومی راه رهایی است. بدون فکر کردن به این که چه چیزی آن طرفش انتظارم را می کشد، دستگیره را پایین کشیدم و آه از نهادم بلند شد. در قفل بود. چندین و چند بار دیگر، با گریه ای که حالا به هق هق افتاده بود، دستگیره را تکان دادم و بر در مشت کوبیدم. چرا این بازی به انتها نمی رسید؟!
صدای مچاله ی مرد از چارچوب اتاق بلند شد.
_ با مشت و لگد باز نمی شه.
ترس نفسم را بند آورد. چرخیدم. از آن چه می دیدم خشکم زد. گریه ام خفه شد. چه طور باید باور می کردم؟!
او... دانیال بود. کلیدی را بالا آورد و تکان داد.
_ دست از سر اون فلک زده بردار، قفله.
با صورت جمع شده از درد، دستی به پشت سرش کشید. مبهوت ماندم. با ابرویی گره خورده، انگشتان خونی اش را تماشا کرد.
_ ببین چه کار کردی!
منجمد بودم. نمی دانستم چه حسی باید داشته باشم. امنیت یا ناامنی؟! آخرین چیزهایی که از این مرد موطلایی در خاطرم بود را مرور کردم؛ ناپدید شدن ناگهانی اش، اخبار عجیب رسانه های معاند در رابطه با افشاگری اش، اسنادی که حکم به خیانتش میدادند، خبر کشته شدنش توسط سپاه پاسداران و حالا این جا، رو در رو و چشم در چشم من...
این بازی، زیادی پیچ و خم داشت.
پاسخ طاها در روز تدفین سارا به این سؤالم که تا چه زمانی قرار است در مورد مرگ دانیال به بقیه دروغ بگویند در خاطرم مرور شد.
«تا وقتی که بهمون ثابت شه که دانیال واقعاً زنده نیست.»
جورچین ها یکدیگر را کامل نمی کردند. دل پریشانی ام بیشتر شد. نه، نمی توانستم اعتماد کنم. حسی فریاد می زد که شاید آن ناشناس خود دانیال است.
حواسش پی بررسی شکستگی سرش بود. نگاهم به آشپزخانه ی نزدیک در کشیده شد. چند چاقو به همراه قاشق و چنگال درون ظرفی استوانه ای شکل کنار لگن ظرفشویی قرار داشت. نمی دانستم دقیقاً چه می خواهم انجام دهم، فقط می خواستم که دستم به یکی از آن چاقو های دسته سیاه برسد. از بی توجهی اش سود جستم و به سمت آشپزخانه دویدم. با حرکت ناگهانی ام به خود آمد. فرز و سریع، یکی از چاقو ها را بیرون کشیدم. ظرف استوانه ای و محتویاتش با سر و صدا پخش زمین شدند.
با آرامشی عصبی کننده به آشوبم زل زد. چاقو را بالا آوردم و با حنجرهای که میلرزید فریاد زدم؛
_ تو... تو واقعاً کی هستی؟!
هیچ تغییری در چهرهاش رخ نداد.
_ واقعاً دانیالم.
من را مسخره میکرد؟ دیوانه وار فریاد زدم.
ــــ مسخرهام نکن!
دندانهایم تق تق روی هم کوبیده میشدند.
_ فلش... فلش کجاست؟!
نرم به سمت آشپزخانه گام برداشت.
_ پیش منه.
آتش اضطرابم ثانیه به ثانیه شعله ورتر میشد. اخطار دادم که نزدیکتر نیاید. متوقف شد.
_ اون رو بهم برگردون!
به مبلهای کهنه ی وسط سالن اشاره کرد و گفت:
_ بشین، حرف میزنیم.
چشمانم از شدت ضعف دو دو می زد. حال جنون زدگان را داشتم. اختیاری بر فریادهای دیوانه وارم حکومت نمیکرد.
_ می گم اون فلش لعنتی رو بهم برگردون!
چند گام نزدیکتر شد و در درگاه آشپزخانه قرار گرفت.
_ باشه... باشه.
دست به سمت گرم کن مشکیاش برد. نعره زدم؛
_ میخوای چی کار کنی؟!
جا خورد.
_ مگه فلش رو نمیخوای؟!
حس میکردم که جویی از آب یخ در رگهایم جاری است. تهوع ته مانده ی توانم را میمکید و عرق سرد بر تیغه ی کمرم مینشست. با احتیاط، فلش را از جیبش بیرون آورد و دست تسلیم بالا برد.
_ دارید از حال میرید... بشینید.
چشمانم پیچ و تاب دار میدیدند. به زور، تعادلم را حفظ میکردم تا پخش زمین نشوم.
_ بزارش روی میز، برو عقب.
همان کاری را کرد که خواستم. لی لی کنان خود را به میز رساندم و فلش را برداشتم.
_ در رو باز کن، میخوام برم.
فقط چشم به تماشایم دوخت. بار دیگر جملهام را فریاد زدم.
_ مگه کری؟! می گم در این جهنم رو باز کن میخوام برم.
در نگاهش نگرانی بود.
_ پات رو از این در بذاری بیرون، اگر افت فشار بلایی سرت نیاره، اون هایی که دنبال این فلش هستن حتماً می کشنت؛ پس عاقل باش!
چشمانم سیاهی میرفت. نفسهایم تند شده بود و باران باران عرق سرد بر جانم مینشست. دست به لبه ی سنگ مرمرین گرفتم تا ایستادگیام را حفظ کنم.
_ کیا... کیا دنبال این فلش هستن؟!
سعی داشت آرامشش را حفظ کند.
_ همونهایی که تو رو هل دادن وسط این بازی. همون که این بلاها رو سرت آورد.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹تقدیم به شهدای 8 سال دفاع مقدس
🌹نام حسین است سربند آنان....جان های عاشق چشم انتظار این سرگذشتند.....
🎙حاج صادق آهنگران
#شبتون_شهدایی
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻انتقادات صریح صالح اسکندری عضو فهرست امنا از عملکرد مجلس یازدهم در آنتن زنده سیما
♦️همه داخل یک کشور هستیم و میدانیم مسائل اصلی و اعتراض مردم چیست اما مجلس یازدهم طرح نظارت بر اجارهبها و یا ساماندهی نیروهای شرکتی را به روزهای پایانی موکول میکند و این یعنی عدم اولویتبندی!
♦️ قانونی خردمندانه است که با مشارکت ذینفعان تدوین شود
♦️طنز تلخ اینجاست کسانی که نمی دانند چادر مشکی را چگونه متر می کنند می خواهند با مافیای چادر مشکی مبارزه کنند
♦️از عجایب است که کشاورزان میگویند در کمیسیون کشاورزی کسی حرف تخصصی ما را نمی فهمد!
♦️در داستان خودرو مردم را از آروزهایشان دور کردیم
♦️قانون واردات خودرو با تاکید بر خودروهای برقی باید به نفع مردم اصلاح شود
♦️نمایندگان تهران نباید در طبقه ۵ ساختمان بهارستان و از پشت گیتهای امنیتی با مردم سخن بگویند
💠 به ما بپیوندید:
✍#صالح_اسکندری #کد_نامزد_۲۴
💠 eitaa.com/saleheskandari_ir