حكم انتصاب برادر خانمش دکتر سید علی علم الهدی برای ریاست پیام نور در دولت روحانی به مرحله ابلاغ رسیده بود که دولت تغییر کرد و شهید رئیسی رئیس جمهور شد؛ دستور داد حکم برادر خانمش را لغو کنند و برای هیچ یک از اطرافیانش حکمی صادر نشود.
❇️همین ریزه کاری ها بود ک شهید رئیسی رو از بقیه متمایز میکرد
#رئیس جمهور تراز انقلاب اسلامی
#وعده_صادق3
#بصیرت_افزایی
#تحلیل_سیاسی
🔮 @gamegahanbine 🪩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆نجوای عارفانه شهید جمهور با پیکر دانشمند شهید فخری زاده
🌎
#وعده_صادق3
#بصیرت_افزایی
#تحلیل_سیاسی
🔮 @gamegahanbine 🪩
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ سخنان زیبا و غبطه لوئیس فراخوان، رهبر مسلمانان آمریکا به ایرانیان منتظر امام زمان علیه السلام
🔹مردم دنیا سالهاست که بیدار شده اند اما صهیونیسم جهانی و مجامع مخفی طوری برنامه#وعده_صادق3
#بصیرت_افزایی
#تحلیل_سیاسی
🔮 @gamegahanbine 🪩
ریزی کرده اند که ما ایرانیان همیشه در خواب باشیم و واقعیات را نبینیم.
✍ مهدی گلشنی
✔️
10.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونید چرا قضیه مهاجرین افعانستانی در ایران و افغانستان خیلی باب شده؟!
اسرائیل با تفرقه بین ایران و افغانستان باعث میشه ایران رو در جنوب شرق درگیر کنه که هر وقت بخوان از آذربایجان و کردستان حمله اساسی کنن ما فلج بشیم تو دفاع...
ما نباید تو بازی اسرائیل قرار بگیریم نه ایران و نه افغانستان...
🌎
#وعده_صادق3
#بصیرت_افزایی
#تحلیل_سیاسی
🔮 @gamegahanbine 🪩
♨️ هر روز، یک تجمع!
👈 بنای دولت اصلاحطلب، ایجاد مانع در اجرای عملیات وعده صادق ۳ است و راه را در انحراف اذهان عمومی یافتهاند.
ما هم دقیقاً مقابل همین اقدام باید عمل کنیم؛ یعنی حتی یک روز هم نباید بر کشور بگذرد و تجمعی بابت مطالبه اجرای عملیات وعده صادق ۳ انجام نشود.
🔘 هر روز ، در یک شهر ، یک تجمع!
این موضوع را از بزرگان شهرهای خود بخواهید.
نشود فردای قیامت بابت عدم مطالبه اجرای عملیات، ما را در ظلم صهیونیستها شریک بدانند.
🔴با مطالبات مردمی تعلیق یک هفته ای ثریا منتفی شد
الحمدلله رب العالمین
#مطالبه_اثر_دارد
#سم_مهلک
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_بیست_وپنجم
تا این جمله رو گفت یکدفعه یاد ماجرای هفته ی گذشته افتادم !
بی توجه به اون ماجرا، ایندفعه هم مثل همیشه با مهسا قرار گذاشتیم و آماده شدم و راه افتادم ولی سعی کردم زودتر از مهسا نرسم!
نمیدونم چی یا کی! ولی یه حسی درونم می گفت: تنها نرو صبر کن!
اینقدر طولش دادم که وقتی رسیدم، مهسا یه ربعی بود منتظرم ایستاده بود. با حالت اخم اما با لبخند و یه پلیدی ریزی گفت: هدی خانم مشکوک میزنی! از کی تا حالا دیر میای سر قرار؟!
منم تنها به جمله ی اینکه گاهی پیش میاد ببخش اکتفا کردم و با هم راه افتادیم سمت مزار شهدا...
توی دلم یه حس خیلی بدی داشتم !
یه حس نگرانی! یه آشوب!
همینطور که قدم هام به مزار سید رضا نزدیک و نزدیکتر میشد این حالت رو بیشتر و بیشتر درون خودم احساس میکردم!
و بالاخره رسیدم ...
هنوز ننشسته بودیم که بعععععله دوباره همون آقایون اونجا پیداشون شد!
و مهسا با همون حالت دفعه ی قبل و و حتی با هیجان بیشتر رو به من گفت هددددی: شهید مرتضی اومد...
و امان از نگاهی که دوباره تکرار بشه!
و امان از سمی که دوباره به بدن و فکر تزریق بشه!
و بیچاره من...!
ایندفعه بدون مقاومت ، نگاهش کردم و دیدمش!
وقتی دوباره نگاهم بهش افتاد احساس حرارت عجیبی توی بدنم کردم!
احساسی در حد سوختن از شدت داغی این حرارت!
انگار یه کسی توی وجودم آتش روشن کرده بود و این آتش داشت شعله می کشید و تمام وجودم رو راستی ، راستی می سوزوند...
و منِ گرفتار، توی اون لحظات یادم رفته بود شیطان از جنس آتشه!
اینقدر درونم شعله ور شده بود که از سرخی صورتم مهسا متوجه حالم شد و به شوخی گفت: می بینم که سرخ و سفید میشی خانم!
چی نکنه دلتو برده!
با این حرفش کمی خودم رو جمع و جور کردم و خیلی سریع بلند شدم و مثلا با حالت ناراحتی و خیلی جدی گفتم: از این حرفها بزنی کلاهمون میره تو هم ها!
شاید اون لحظه منم فکر کردم این دلم که داره میره اما بعد ها فهمیدم اشتباه فکر کردم!
با همون حالت ناراحتی گفتم: من میرم پیش شهید مرتضی...
مهسا شیطنتش رو ادامه داد و با حالت اشاره چشم هاش به سمت رو به رو گفت: این طرفی یا اون طرفی؟!
بهش اخم کردم و تنها راه افتادم...
سر مزار شهید مرتضی که رسیدم و نشستم بی اختیار زدم زیر گریه...
واقعا توی اون لحظات نمیدونستم علت گریه ام چیه! ولی از شهیدمرتضی می خواستم این غوغای به پا شده ی درونم رو آروم کنه....
گریه ای که داشت کم کم این حرارت درونی رو با قطرات اشک چشم خاموش میکرد اما... اما... امان از وقتی که شیطان نقطه ضعفت رو پیدا کنه!
و چه راه نفوذی بهتر از نقطه ضعف!
نیم ساعتی شد توی حال خودم و غرق اشک و گریه بودم درست وقتی احساس سبکی کردم و چادرم رو از روی صورتم کنار زدم با صحنه ای که دیدم برای لحظاتی نفس توی قفسه ی سینه ام حبس شد !
ادامه دارد...
نویسنده:#سیده_زهرا_بهادر
#وعده_صادق3
#بصیرت_افزایی
#تحلیل_سیاسی
🔮 @gamegahanbine 🪩