#پندانه
✍ با صالحان دوستی کن
🔸چه نیک است ما نیز برای برندهشدن در آزمون زندگی با صالحان دوستی کنیم و همنشین شویم. اگر خودمان هم چیزی بلد نیستیم از وجود آنان و نعمات آنها به فضل خداوند متنعم شویم.
🔰 در روایت است که از حضرت عیسی علیه السَّلام سؤال کردند:
🔹یا رُوحَ اللهِ مَنْ نُجالِسُ؟ فَقالَ عیِسی علیهالسلام: جَالِسُوا مَنْ یذَکرُکمُ اللهَ رُؤْیتُهُ، وَ یزِیدُ فِی عِلْمِکمْ مَنْطِقُهُ، وَ یرَغبُکمْ فِی الآخِرَةِ عَمَلُهُ؛
ای روحالله! با چه کسی مُجالست و همنشینی کنیم؟ عیسی علیهالسلام فرمود: با کسی که دیدن او، شما را به یاد خدا میآورد و سخن او بر دانش شما میافزاید و عمل او شما را به آخرت علاقهمند میکند.
کانال : گنجینه دعا
👇👇👇
🌷 @ganjinedoa 🌷
👆👆👆
#پندانه
✍ راز موفقیت
✍مرد جوانی از سقراط پرسید: رمز موفقیت چیست؟ سقراط به مرد جوان گفت: صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه بیا. وقتی هر دو به رودخانه رسیدند، سقراط از مرد جوان خواست که همراه او وارد رودخانه شود. بعد از اینکه وارد رودخانه شدند و آب به زیر گردنشان رسید، سقراط سر مرد جوان را زیر آب برد و او را شگفتزده کرد.
مرد تلاش میکرد تا خود را رها کند اما سقراط قویتر بود و او را تا زمانی که رنگ صورتش کبود شد، محکم نگاه داشت. سقراط سر مرد جوان را از آب خارج کرد و اولین کاری که مرد جوان انجام داد، کشیدن یک نفس عمیق بود. سقراط از او پرسید: در آن وضعیت تنها چیزی که میخواستی چه بود؟
پسر جواب داد: هوا. سقراط گفت:این راز موفقیت است! اگر همان طور که هوا را میخواستی در جستوجوی موفقیت هم باشی، به دستش خواهی آورد. رمز دیگری وجود ندارد.
💖💖 💖💖
💖 ✨ 💖 💖 ✨ 💖
💖✨✨✨✨✨✨💖
💖@ganjinedoa
💖✨✨✨✨💖
💖 ✨ 💖
💖
هدایت شده از گنجینه دعا
#پندانه
✍ با صالحان دوستی کن
🔸چه نیک است ما نیز برای برندهشدن در آزمون زندگی با صالحان دوستی کنیم و همنشین شویم. اگر خودمان هم چیزی بلد نیستیم از وجود آنان و نعمات آنها به فضل خداوند متنعم شویم.
🔰 در روایت است که از حضرت عیسی علیه السَّلام سؤال کردند:
🔹یا رُوحَ اللهِ مَنْ نُجالِسُ؟ فَقالَ عیِسی علیهالسلام: جَالِسُوا مَنْ یذَکرُکمُ اللهَ رُؤْیتُهُ، وَ یزِیدُ فِی عِلْمِکمْ مَنْطِقُهُ، وَ یرَغبُکمْ فِی الآخِرَةِ عَمَلُهُ؛
ای روحالله! با چه کسی مُجالست و همنشینی کنیم؟ عیسی علیهالسلام فرمود: با کسی که دیدن او، شما را به یاد خدا میآورد و سخن او بر دانش شما میافزاید و عمل او شما را به آخرت علاقهمند میکند.
کانال : گنجینه دعا
👇👇👇
🌷 @ganjinedoa 🌷
👆👆👆
🔅 #پندانه
✍ خراشهای عشق خداوند
🔹در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه زد.
🔸مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا میکرد.
🔹مادر وحشتزده بهسمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.
🔸مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید، ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
🔹کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و بهطرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
🔸پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند. پاهایش با آروارههای تمساح سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
🔹خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
🔸پسر با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:
این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
🔹گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوستداشتنی هستند.
کانال : گنجینه دعا
🔅 @ganjinedoa
🔅#پندانه
✍️ تعادل، راه رسیدن به حضرت حق
🔹روزی عارف کبیری در خانهاش نشسته بود. پیرمردی از روستایی دور به دیدن او آمد و گفت:
چه بگویم که به خدا برسم و محبوب او شوم؟!
🔸عارف نگاهی به او کرد و گفت:
خوش بگذران، با شادیات خدا را نیایش کن.
🔹لحظاتی بعد مرد جوانی به حضور عارف رسید و گفت:
چه کنم تا به خدا برسم؟
🔸عارف گفت:
زیاد خوشگذرانی نکن!
🔹جوان تشکر کرد و رفت.
🔸یکی از شاگردانش که آنجا نشسته بود گفت:
استاد بالاخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه!
🔹عارف گفت:
سیروسلوک روحانی و رسیدن به حضور حق مانند بندبازی است که چوبی در دست دارد، گاهی آن چوب را بهطرف راست و گاهی بهطرف چپ میبرد تا تعادل خود را روی بند نگه دارد. آن چوب را چوب تعادل گویند!
💢به خاطر بسپار که تعادل و میانهروی یگانهراه حصول به خلوت حق میباشد.
#گنجینه_دعا
@ganjinedoa🌸🌸🕌
🔅#پندانه
✍️ حکمت چون طلاست
🔹مردی از حکیمی سؤال کرد:
اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟
🔸حکیم گفت:
روزی در کاروانی مالالتجاره میبردم که در نیمروزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسبها را میشنوم، بیتردید راهزنان هستند.
🔹هرکس هر مالالتجارهای از طلا و نقره داشت آن را در گوشهای چال کرد.
🔸من نیز دنبال مکانی برای چالکردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم.
🔹پیرمرد گفت:
قدری جلوتر برو، زبالههای کاروانسرا را آنجا ریختهاند. زبالهها را کنار بزن و مالالتجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن.
🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگتر از اهل کاروان بودند. وجببهوجب اطراف کاروانسرا را گشتند.
🔹پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمیداد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند.
🔸آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گرانقدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمیشوند.
🔹از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازهای باز کردم و مسگری که حرفه پدرانم بود راه انداختم.
🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مسگران دیدم که دنبال کار کارگری میگشت و کسی به او اعتمادی نمیکرد تا مغازهاش به او بسپارد.
🔹وقتی علت را جویا شدم، گفتند:
از اشرار بوده و بهتازگی از زندان حکومت خلاص شده است.
🔸وقتی جوان مأیوس بازار را ترک میکرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند.
🔹پس گفتم:
شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است.
🔸او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود.
🔹یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت.
💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد.
#گنجینه_دعا
@ganjinedoa🌸🌸🕌
#پندانه
#تفکر
🌺 فقط خدا کریم است و بس
🔹درویشی تهیدست از کنار باغ کریمخان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریمخان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
🔸کریمخان گفت:
این اشارههای تو برای چه بود؟
🔹درویش گفت:
نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
🔸آن کریم به تو چقدر داده است و به من چه داده؟
🔹کریمخان که در حال کشیدن قلیان بود، گفت:
چه میخواهی؟
🔸درویش گفت:
همین قلیان، مرا بس است!
🔹چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریمخان رفته و تحفه برای خان ببرد! پس جیب درویش را پر از سکه کرد و قلیان را نزد کریمخان برد!
🔸روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
🔹ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریمخان زند کرد و گفت:
نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
#گنجینه_دعا
@ganjinedoa🌸🌸🕌
#امام_زمان #ماه_شعبان #انتخابات #میلاد_حضرت_رقیه #حجاب
#دعا #ذکر #مهرومحبت #زبانبند #بختگشا
#استخاره #سرکتاب
https://eitaa.com/ganjinedoa
✨﷽✨
#پندانه
🌺هر کس گمانش به خدا خوب باشد، ناامیدش نمیکند
✍مردی ثروتمند کارگرانش را برای صرف شام فراخواند. بعد از مراسم، جلوی آنها یک جلد قرآن و مقداری پول گذاشت و از آنها پرسید: قرآن را انتخاب میکنند یا پول؟! به نگهبان مجموعه تجاری گفت: یکی را انتخاب کند. نگهبان گفت: خیلی دلم میخواهد که قرآن را انتخاب کنم ولی قرآن خواندن را نمیدانم پس پول را میگیرم که فایدهاش برایم بیشتر است و پول را برداشت. از کشاورزی که باغچهها را آب میداد خواست یکی را انتخاب کند.
کشاورز گفت: زنم مریض است و نیاز به پول دارم، اگر مریضی همسرم نبود حتما قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا پول را انتخاب میکنم. مرد ثروتمند نوبت را به آشپز داد که کدام را انتخاب میکند؟ آشپز گفت: من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من دائم مشغول کار هستم، وقتی برای قرائت قرآن ندارم، پول را بر میدارم. نوبت رسید به پسری کارگر که خیلی فقیر بود. پسر گفت: درسته که من نیاز دارم، خیلی هم نیاز دارم ولی من قرآن را انتخاب میکنم.
قرآن را برداشت و بوسید. مرد ثروتمند لبخندی زد و گفت که قرآن را باز کند. پسر قرآن را باز کرد و دو پاکت دید. با اجازه مرد ثروتمند، یکی از پاکتها را باز کرد. مبلغ زیادی داخل پاکت بود. و در پاکت دوم وصیتنامهای بود که او را وارث اموال و دارایی خودش کرده بود چون او فرزندی نداشت و همسرش نیز فوت کرده بود.
مرد ثروتمند گفت: هر کس گمانش به خدا خوب باشد، ناامیدش نمیکند. رويگردانی و اعراض از ياد خدا عامل اصلی تنگدستی و سختی در زندگی انسانهاست:«وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى»
📚سوره طه، آیه 114
#تفکر
#ماه_رمضان #امام_زمان #حجاب #رمضان #ماه_مبارک_رمضان
استفاده با ذکر اسم کانال بلامانع است✅
کانال : #گنجینه_دعا
@ganjinedoa🌸🌸🕌
🔅#پندانه
✍ راهی غیرتکراری برای ابراز عشق
🔹یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید:
آیا میتوانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟
🔸برخی از دانشآموزان گفتند:
با بخشیدن، عشقشان را معنا میکنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرفهای دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «باهمبودن در تحمل رنجها و لذتبردن از خوشبختی» را راه بیان عشق میدانند.
🔹در آن بین، پسری برخاست و پیش از اینکه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد.
🔸یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیستشناس بودند، طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.
🔹آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک ببر بزرگ، جلوی زنوشوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری بههمراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
🔸رنگ صورت زنوشوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرئت کوچکترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.
🔹همان لحظه، مرد زیستشناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر بهسمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجههای مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
🔸داستان به اینجا که رسید دانشآموزان شروع کردند به محکومکردن آن مرد.
🔹راوی اما پرسید:
آیا میدانید آن مرد در لحظههای آخر زندگیاش چه فریاد میزد؟
🔸بچهها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
🔹راوی جواب داد:
نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»
🔸قطرههای بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد:
همه زیستشناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله میکند که حرکتی انجام میدهد یا فرار میکند.
🔹پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فداکردن جانش پیشمرگ مادرم شد و او را نجات داد.
🔸این صادقانهترین و بیریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
فروارد کردن مطالب کانال حسنه جاریه
#جمعه_نصر #وعده_صادق #سید_حسن_نصرالله #لبنان #مشکل_گشایی #انتقام_سخت
@ganjinedoa
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
🔅 #پندانه
✍ هرچه داریم و هرچه نداریم همه از اوست
🔹همسر جوان پادشاهی، پسری زیباروی به دنیا آورد.
🔸پدر را جمال پسر بر دل نشست و همواره در تخت جلوس، پسر را کنار خود مینشاند و مادر همیشه به زیبایی فرزند در هر بزم خلوت و جلوتی افتخار میکرد و به سلطان ناز و تبختر مینمود که چه پسر زیبایی برای او به دنیا آورده است.
🔹غرور شاهبانو بسیار فزون گشت تا فرزند دیگری از پادشاه آبستن گردید، ولی این بار چرخ ایام معکوس چرخید و تفاخر و تبختر سلطانبانو درهم شکست و خداوند دختری با چشمانی لوچ و دوبین به او داد.
🔸سلطان با دیدن فرزند خویش خنده تلخی کرد و مادر مغرورش را به تحقیر نگریست.
🔹سلطانبانو به شاه گفت:
کار خداست؛ بر کار خدا خرده مگیر و بر خلقت او مخند.
🔸سلطان گفت:
در شگفتم از این خلایق ناسپاس که هرچه زیبایی و نیکی در آفرینش که از آنِ خداست به نام خود مصادره و ثبت میکنند و هرچه عیب و نقص در خلقت است به آن حکیم بیعیب و نقص نسبتش میدهند.
🔹پسری که زیباست تو زاییدهای و معاذالله دختری که نازیباست چنان گویی که خدا او را به دنیا آورده است.
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
فروارد کردن مطالب کانال حسنه جاریه
#جمعه_نصر #وعده_صادق #سید_حسن_نصرالله #لبنان #مشکل_گشایی #ایران_همدل #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
@ganjinedoa
🔅#پندانه
✍ امروز را از دست ندهید
🔹شخصی دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است. تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خطنخورده باقی بود.
🔸پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد.
🔹داد زد و بدوبيراه گفت اما خدا سكوت كرد. جيغ زد و جاروجنجال راه انداخت اما خدا سكوت كرد. آسمانوزمين را بههم ريخت اما خدا سكوت كرد. به پروپای فرشته و انسان پيچيد اما خدا سكوت كرد. كفر گفت و سجاده دور انداخت اما خدا سكوت كرد.
🔸دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد. خدا سكوتش را شكست و گفت:
عزيزم، يک روز ديگر هم رفت. تمام روز را به بدوبيراه و جاروجنجال از دست دادی. تنها يک روز ديگر باقیست، بيا و لااقل اين يک روز را زندگی كن.
🔹لابهلای هقهقش گفت:
اما با يک روز چهكار میتوان كرد؟
🔸خدا گفت:
کسی كه لذت يک روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را درنمیيابد هزار سال هم به كارش نمیآيد.
🔹آنگاه سهم يک روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت:
حالا برو و يک روز زندگی کن.
🔸او ماتومبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش میدرخشيد، اما میترسيد حركت كند. میترسيد راه برود. میترسيد زندگی از لابهلای انگشتانش بريزد.
🔹قدری ايستاد، بعد با خودش گفت:
وقتی فردايی ندارم، نگهداشتن اين زندگی چه فايدهای دارد؟ بگذار اين مشت زندگی را مصرف كنم.
🔸آن وقت شروع به دويدن كرد. زندگی را به سر و رويش پاشيد. زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد. چنان به وجد آمد كه ديد میتواند تا ته دنيا بدود. میتواند بال بزند. میتواند پا روی خورشيد بگذارد.
🔹او در آن يک روز آسمانخراشی بنا نكرد. زمينی را مالک نشد. مقامی را به دست نياورد.
🔸اما در همان يک روز دست بر پوست درختی كشيد. روی چمن خوابيد. كفشدوزكی را تماشا كرد. سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد.
🔹به آنهايی كه او را نمیشناختند، سلام كرد و برای آنهایی كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد. او در همان يک روز آشتی كرد و خنديد و سبک شد. لذت برد و سرشار شد و بخشيد. عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.
🔸او در همان يک روز زندگی كرد.
💢 زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن میانديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است.
🔺امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
فروارد کردن مطالب کانال حسنه جاریه🌀
#وعده_صادق #مشکل_گشایی #ایران_همدل
@ganjinedoa
✨﷽✨
#پندانه
✅رزق و روزی دست خداست
✍دوستی میگفت:
در یکی از روزهای زمستان، از منزل خود به سوی محل کارم که دور بود خارج شدم. برف بود اما وسیلهای نبود.
🔸برای اینکه دستهایم گرم شود، آنها را در جیب گذاشتم. یک دانه تخمه آفتابگردان پیدا کردم، آن را بیرون آورده و با دندان شکستم.
🔹ناگهان بذر وسط آن بیرون پرید و روی برفها افتاد. ناخواسته خم شدم که آن را بردارم، پرندهای بلافاصله آمد آن را به نوک گرفت و پرید.
🔸به نظر تو چه درسی در آن است؟
🔹من گفتم:
رزق و روزی ما آن نیست که در دست ماست بلکه آن است که در دست خداست.
🔰 این حکایت زندگی و دنیای ماست که به آنچه در جیب و در دست و جلوی چشم ماست، دلخوشیم و خیال میکنیم که همهاش رزق و روزی ماست ولی همین که میخواهیم آن را در دهانمان بگذاریم و لذتش را ببریم، از ما میگیرند و به کسی دیگر میدهند.
▫️تمام عمر کار و تلاش میکنیم تا مالی پسانداز کنیم و راحت زندگی کنیم، ولی گاهی آنچه اندوختهایم رزق و روزی ما نیست. اندوخته ما رزق و روزی کسانی میشود که بعد از ما میخورند یا در زمان حيات، نصیب آنها میشود و میخورند.
▫️رزق و روزی ما آن چیزی است که بخوریم و لذت استفاده آن را ببریم، نه اینکه رنج فراوان بر خود و خانواده تحمیل کنیم و در انتها لذتش برای دیگران شود.
✨💫💫💫💫
#شهید_مقیسه #انجمن_حجتیه #اعمال_منتظران #نفوذ #امام_زمان(عج)
🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/ganjinedoa