eitaa logo
گنجینه های جنگ
103 دنبال‌کننده
648 عکس
67 ویدیو
14 فایل
کتابخانه تخصصی دفاع مقدس استان همدان در این کانال کتاب های دفاع مقدس و زندگینامه شهدای کشور به شما معرفی می گردد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴فــــرار از گــنــاه باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچه ها به ابراهیم گفت: «ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملا معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر. بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگه‌ای باشه، فقط ضرره». 📚کتاب سلام بر ابراهیم، ص41 شهید 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
نام کتاب : اینک شوکران - جلد سوم ایوب بلندی به روایت همسر شهید مولف : زینب عزیزمحمدی تحقیق و تنظیم کتاب : آذردخت داوری با همکاری : مریم برادران ناشر کتاب : روایت فتح کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان @ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ مامان با اینکه وسواس داشت ،اما به ایوب فشار نمی اورد.... یک بار که حال ایوب بد بود، همه جای خانه را دنبال قرص هایش،گشت حتی توی کمد دو در قدیمی مامان ... ظرف های چینی را شکسته بود .... دستش بریده بود و کمد خونی شده بود .... مامان بی سر و صدا کمد را برد حیاط تا اب بکشد.... حالا ایوب خودش را به اب و اتش میزد تا محبتشان را جبران کند... تا میفهمید به چیزی احتیاج دارند حتی از راه دور هم ان را تهیه میکرد... بیست سال از عمر یخچال مامان میگذشت و زهوارش در رفته بود... بدون انکه به مامان بگوید برایش یخچال قسطی خریده بود و با وانت فرستاد خانه ایوب فهمیده بود اقاجون هر چه میگردد کفشی که به پایش بخورد پیدا نمیکند ... تمام تبریز را گشت تا یک جفت کفش مناسب برای اقا جون خرید... ایوب به همه محبت میکرد.... ولی گاهی فکر میکردم بین محبتی که به هدی میکند با پسر ها فرق دارد... بس که قربان صدقه ی هدی میرفت.... هدی که مینشست روی پایش ایوب انقدر میبوسیدش ک کلافه میشد ،بعدخودش را لوس می کرد و میپرسید -بابا ایوب ،چند ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
گنجینه های جنگ
خدایا... هیچ نسبتی با شهدا ندارم... اما دلم به دلشان بند است... خون سرخشان بد جوری پاگیرم کرده... میدانم لایق شهادت نیستم... اما آرزویش را داشتن که عیب نیست... فریاد میزنم تو را... در لابلای شعر هایم... شاید انعکاسش جواب تو باشد... اما میدانم پاسخی نمیدهی... وقتی شرمنده تر از همیشه بگویم... شهدا شرمنده ایم...😔 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 👉 @ganjinehayejang
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣4⃣ تا بچه داری؟ جوابش را خودش میدانست....دوست داشت از زبان ایوب بشنود -من یک دختر دارم و دوتا پسـر..... هدی از مدرسه امده بود... سلام کرد و بی حوصله کیفش را انداخت روی زمین ... ایوب دست هایش را از هم باز کرد"سلام دختر بانمکم ،بدو بیا یه بوس بده " هدی سرش را انداخت بالا "نه،دست و صورتم را بشویم ،بعد" -نخیر ،من این طوری دوست دارم ،بدو بیا.... و هدی را گرفت توی بغلش... مقنعه را از سرش برداشت.... چند تار موی افتاد روی صورت هدی ... ایوب روی موهای گیس شده اش دست کشید و مرتبشان کرد.... هدی لب هایش را غنچه کرد و سرش را فشرد ب سینه ی ایوب "خانم معلممان باز هم گفت باید موهایم را کوتاه کنم" موهای هدی تازه به کمرش رسیده بود.... ایوب خیلی دوستشان داشت ،به سفارش او موهای هدی را میبافتم که اذیت نشوند.... با اخم گفت"من نمیگذارم ....اخر موهای ب این مرتبی چه فرقی با موهای کوتاه دارد؟اصلا یک نامه مینویسم به مدرسه ...میگویم چون موهای دخترم مرتب است،اجازه نمیدهم کوتاه کند..... فردایش هدی با یک دسته برگه امد خانه .... گفت معلمش از دستخط ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
🍃🌸﷽🌸🍃 الهے من چه مے بينم ز احمد چه زيبا منظرے دارد محمد«ص» مبارڪ بر علے و دخت احمد طلوع صادق«ع»وجشن محمد«ص» 🍃🌸🍃🌸🍃 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
اینگونہ زیستند کہ ثمره آن امنیــــــــــت برای ما شد... 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
نام کتاب : بچه های ممد گره 🌹خاطرات دیده بانی گردان های ادوات و توپخانه لشکر 32 انصارالحسین🌹 مولف : حمید حسام نویسنده مقدمه کتاب : عباس نوریان ناشر کتاب : فاتحان سال نشر : 1395 شمارگان : 3000 تعداد صفحات : 528 #کتاب_بچه_های_ممد_گره 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
گرا یعنی با دوربین دنیا ، شیطان های متجاوز را به تماشا بنشینی ، یک درجه پلک های غرورت را کم کنی تا چشم سرت ببندد ، چهارده درجه سیم قلبت را اضافه کنی تا به منبع عالم هستی متصل شود بعد آدرس چپ و راست مواضع دشمن را به توپخانه بدهی سهم ما از چشمان دیده بان ، لحظه ای مهربانی بود و عمری امنیت... 📢📢📢📢از این پس ان شاءالله هر شب با کتاب صوتی در خدمت اعضای بزرگوار هستیم. 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang
گنجینه های جنگ
کتاب : بچه های مَمّد گِره🌹 نگارش : حمید حسام🌹 قسمت : چهل و یکم🌹 راوی : جلال یونسی🌹 🌹کتابخانه تخصصی دفاع مقدس همدان🌹 @ganjinehayejang