گاندو
. رمان امنیتی #ضاحیه / قسمت ۱۴ علیهان چند ثانیه به صفحه سفید میز نگاه میکند و به آرامی میگوید: -ا
.
رمان امنیتی #ضاحیه | قسمت ۱۵
یک لحظه خیال میکنم که در یکی از کابوسهای شبانه لعنتیام گیر افتادهام و قرار است با شنیدن این اسم با فریادی بلند از خواب بیدار شوم؛ اما اینطور نیست...
با نوک انگشت شقیقهام را فشار میدهم تا بتوانم اسمی که از زبان علیهان شنیدهام را هضم کنم، سپس زیر لب تکرار میکنم:
-هیثم محمد؟ از این حرفی که داری میزنی مطمئنی؟ میدونی اون... اون...
علیهان با حرکت سر گفتههایش را تایید میکند و همین موضوع نیز باعث میشود تا ناخودآگاه دستم به لیوان آبی که روی میز قرار گرفته بند و لیوان واژگون شود.
سرگیجه بیرحمانه گریبانگیرم میشود و چشمهایم سیاهی میرود. دستم را به لبهی میز چنگ میزنم و سعی میکنم تا تعادلم را حفظ کنم. سپس چند نفس عمیق میکشم و در حالی که به چشمهای علیهان خیره شده ام، میپرسم:
-خودت مستقیم با هیثم محمد کار میکردی یا واسطه داشتی؟
علیهان معطلم نمیکند:
-واسطه داشتم. یکی از اعضای درون دفترش واسطه ما بود؛ اما هیثم محمد به طور کامل در جریان کاری که داره انجام میده بود... منظورم اینه طوری نبود که ناخواسته وارد این بازی شده باشه... اون کاملا در جریان فعالیتهای ما بود و پول خوبی هم بابت این کار میگرفت.
لبم را از زیر فشار دندانهایم خارج میکنم و تکه کاغذی که زیر دستم دارم را جلوی علیهان میگذارم و از او میخواهم تا تمام اطلاعات و مسیرهای ارتباطی که با هیثم محمد دارد را بدون هیچ کم و کاستی برایم بنویسید. سپس از روی صندلی بلند میشوم و همانطور که مامور خیالی دوم صحبت میکنم از اتاق خارج میشوم:
-حاج آقا شما بفرمایید تا ببینم باید چی کار کنیم... بفرمایید!
بیرون از اتاق مهندس همچنان مشغول سر و کله زدن با هاردی است که به دست ما افتاده است. کنارش مینشینم:
-چی کار کردی بزرگوار؟ تونستی چیز به درد بخوری پیدا کنی؟
مهندس متعجب میگوید:
-آقا تموم اطلاعاتی که اینجا هست به درد بخوره؛ اما نمیدونم باید...
حرفش را قطع میکنم:
-باید دنبال سر نخ بگردی، دنبال نفری که با این یارو لینک شده و این سطح از اطلاعات طبقه بندی شده رو بهش رسونده. از حلقهی اولیهی سیدحسن شروع کن تا دیر نشده.
از کنار مهندس بلند میشوم و به خاطر استرس فراوانی که به جانم افتاده در اتاق راه میروم. باید دنبال راهی بگردم تا جلوی یک فاجعه بزرگ را بگیرم؛ اما هیچ چیزی به ذهنم نمیرسد. گوشی همراهم را برمیدارم و شماره حاج صادق را میگیرم. رئیس با تجربه بالا و حضور پر رنگ در پروندههای درگیر با موساد میتواند کمک حالم شود.
بعد از سلام و احوالپرسی کوتاه و ارائه یک گزارش مختصر از اتفاقاتی که رخ داده است، اسم فردی را که از زبان علیهان شنیدهام به زبان میآورم. چند ثانیه سکوت در مکالمه ما اتفاق میافتد و حاج صادق این سکوت مرگ بار را میشکند:
-اینطور که تو میگی اوضاع پرونده اصلا خوب نیست عماد!
لبم را از زیر فشار دندانهایم خارج میکنم:
-چی کار باید بکنیم آقا؟ احساس میکنم سر کلاف رو گم کردم... به نظرتون باید...
حاج صادق با صدایی گرفته ادامه میدهد:
-نباید واسه نجات علیهان پیش قدم میشدیم... موساد حالا اطلاعات ناب و مهمی از حزب الله و سیدحسن داره؛ اما منبع دریافت اطلاعاتش رو گم کرده... طبیعی که توی چنین شرایطی بنا روی این بگذارند که طرف سوخت شده و اطلاعات رو هم لو داده... میدونی توی چنین شرایطی اونا چیکار میکنند؟
آه عمیقی میکشم و همانطور که سرعت قدمهایم در اتاق را بیشتر میکنم، میگویم:
-قبل از اینکه بتونیم سازمان رو تسویه و جاسوسی که اونجا دارن رو دستگیر کنیم وارد فاز عملیاتی میشن...
مکث کوتاهی میکنم و به جملاتی که میگویم فکر میکنم و سپس ناخواسته ادامه میدهم:
-یازهرا... یازهرا... حاجی اینطوری که...
حاج صادق همانطور گرفته و در حالی که مشخص است ذهنش به طول کامل درگیر جزئیات این پرونده شده، میگوید:
-عماد باید دو تا مسیر رو به طور همزمان پیگیری کنیم. اول اینکه بریم سراغ ابوجواد... اون مطمئنترین و نزدیکترین فرد به سیده و میتونه توی این شرایط بهترین تصمیم رو برای حفاظت از جون سید بگیره... باید اطلاعاتی که گرفتیم رو بهش بدیم تا بدونه وضعیت فوق العاده ضروری و حساسه که خدایی نکرده تو بحث حفاظت از جون سید حسن کم کاری اتفاق نیافته. بعدش هم با کمک اون مامور موساد... همون گارسنی که میخواست علیهان رو حذف کنه باید بتونیم روی شبکهشون تو اسرائیل سوار بشیم. اینا برای ترور هر شخص یک گروه عملیاتی تشکیل میدن. گروههای سه تا پنج نفره که تو اتاق عملیات حضور دارند و کارهای عملیاتی و اطلاعاتی رو انجام میدن. باید به گروهی که واسه ترور سیدحسن نصرالله تشکیل شده ضربه بزنیم عماد... من میدونم خیلی سخته؛ اما چارهی دیگه ای نداریم.
نویسنده: علیرضاسکاکی @RomanAmniyati
.
.
رمان امنیتی #ضاحیه | قسمت ۱۶
لبهای خشکم را باز و بسته میکنم:
-چشم آقا. ما تموم تلاشمون رو میکنیم، اگر اجازه بدید مقدمات انتقال علیهان به تهران رو انجام بدیم تا بعدش من خودم برای ملاقات با ابوجواد برم لبنان.
حاج صادق در حالی که مشخص است میخواهد همهی جوانب را بسنجد، جواب میدهد:
-فعلا علیهان رو بیارید تهران تا برای بعدش هماهنگیهای لازم انجام بشه. یاعلی.
بعد از خداحافظی با حاج صادق، از مهندس میخواهم تا با درخواست یک تیم ویژه و کاربلد دستور انتقال علیهان را صادر کند. باید فکر کنم، این پرونده خیلی زود به مشکل بزرگی بر خورده است که حتی ممکن است با پیدا کردن و نفوذ به تیم ترور سید حسن نصرالله هم حل نشود.
اطلاعاتی که علیهان به موساد رسانده بدون شک حالا وارد سیستمهای موساد در تلآویو شده و ما حتی اگر بتوانیم به این تیم ترور نیز ضربه بزنیم، یقیناً تیم دیگری جایگزین خواهد شد. در تاریکی مطلقی گیر افتادهام که نمیدانم از کدام سمت باید به دنبال نور بگردم. با خط امنی که دارم شماره شخصی ابوعلی جواد را میگیرم.
او سرتیم محافظان و فرماندهی نوزده فرماندهای است که وظیفه محافظت از سید حسن نصرالله را به عهده دارند و علاوهبر جایگاه سازمانی، به واسطهی ازدواج با دختر سید حسن روابط فامیلی نزدیکی با او دارد. او فوق العاده در کارش جدی است و همین موضوع نیز خیال ما را از این بابت که در جهت حفظ منافع سیدحسن با کسی شوخی و مماشات ندارد راحت میکند.
به دلیل فعالیتهای مستمر و ایدههای تازهای که در راستای حفاظت از سیدحسن میدهد، با حضور او خیال ما نیز از بابت سلامت سید حسن راحت است و حالا که در این پیچ مبهم و سخت تاریخی گیر افتادهایم بعد از خدا و نگاه ویژهی حضرت ولیعصر ارواحنافداه تمام امیدمان در لبنان به ابوعلی جواد است که بتواند گره از این مشکل بزرگ باز کند.
اطلاعاتی که در ذهنم از نفر اول تیم حفاظت از سید مقاومت دارم را مرور میکنم. من خیلی خوب میدانم که ابوعلی جواد حاضر است جان خود را بدهد تا "سیدحسن نصرالله" آسیبی نبیند. دبیر کل حزب الله لبنان نیز وی را بسیار دوست دارد و با وجود کم سن بودن او به وی اعتماد کامل دارد.
محافظ اول سیدحسن نصرالله اصلا نمیخندد؛ خوشچهره و دارای سیمای کودکانه است. وی بسیار حرفهای آموزش دیده و دوران آموزشیاش را مدت زیادی در پادگانهای مخفی پشتسر گذاشته است. داماد دبیرکل حزبالله از محبوبیت بالایی نزد مقاومت اسلامی و مردم لبنان قرار دارد و همچنین رسانههای رژیم صهیونیستی توجه ویژه ای به وی دارند.
«آقای سپر» لقبی است که به او دادهاند؛ زیرا همیشه در کنار سید دیده می شود و آنقدر به کارش مسلط است که تا زمان حیات او بعید به نظر می رسد کسی بتواند خدشه ای به دبیر کل حزب الله لبنان وارد کند. من نیز تا به حال چند باری موفق به دیدار و گفتگو با او شدهام و حتی یک بار در دل جنگ با داعش در سوریه درون ماشینی حضور داشتم که او نیز آنجا بود و از همانجا آشنایی ما با هم عمق بیشتری به خود گرفت.
بعد از چند بار بوق خوردن تلفنم را جواب میدهد:
-سلام و رحمهالله.
سلام و علیکی کوتاهی میکنم و بدون آن که بخواهم فرصت را از دست بدهم از او میخواهم تا در اولین فرصت زمانی فراهم کند که بتوانیم دیداری تازه کنیم. حدس میزدم که بعد از شنیدن این درخواست نگران شود و راستش خیلی هم سعی نمیکنم که نگرانیاش را برطرف کنم؛ اما تاکید میکنم که هیچ کس نباید از این قرار ملاقات مطلع شود و حتی اگر قرار است این موضوع را با سید درمیان بگذارد، تاکید کند که این خبر به هیچ عنوان پخش نشود. ابوعلی جواد به قدری باهوش و با تجربه است که با شنیدن صحبتهایم دلیل این دیدار را حدس بزند و من نیز دقیقا همین را میخواهم.
اینطور خیالم کمی از بابت سلامت سیدحسن راحت میشود تا بتوانم روی این پرونده متمرکزتر باشم.
بعد از خداحافظی با ابوعلی جواد هنذفریهایم را درون گوشم میگذارم تا مکالمهی امروزم با علیهان را دوباره گوش کنم. در نقطهای قرار گرفتهام که نمیدانم میشود به او اعتماد کرد یا خیر... اصلا اگر او هیثم محمد را طعمه کرده باشد تا اسرائیل به شبکه امن ما و حزب الله دسترسی پیدا کند چه؟ هزار سوال و اما و اگر در سرم پرسه میزنند که برای پاسخ به هر کدام از آنها به ساعتها فکر و وقت نیاز دارم. هنوز نیمی از مکالماتم با علیهان را گوش نکردهام که تلفنم میلرزد. کمیل است، بلافاصله جوابش را میدهم:
-سلام و ارادت! چطوری بزرگوار؟
کمیل نفس زنان حرف میزند:
-خوب که نیستم؛ اما گمونم تونستم رد لونه زنبور موساد تو باکو رو بزنم... فقط... چجوری بگم، اینطور که بوش میاد اگه دیر بجنبیم از دستمون میپرن!
نویسنده: علیرضاسکاکی @RomanAmniyati
کپی بدون قید آیدی کانال و ذکر نام نویسنده، به هیچ عنوان مورد رضایت صاحب اثر نیست
🔻سرویسهای جاسوسی پشت موسسات غیرمجاز اعزام دانشجو
🔹مدیر کل بورس و اعزام دانشجویان سازمان امور دانشجویان گفت: ما آمار داریم که بعضاً پشت برخی از موسسات غیرمجاز اعزام دانشجو، سرویسهای جاسوسی نشستند. یعنی آمار داریم که فلان مجموعه پول دریافت میکند که فلان تعداد مشخص را از کشور خارج کند!
#جاسوسی
🇮🇷@ganndo
🇮🇷@ganndo