🍂
🔻 #معجزه_انقلاب 3⃣3⃣
خاطرات مهدی طحانیان
سرگرد طبق معمول که خودش را به نادانی می زد، در حالی که همه چیز را می دانست و میدید، گفت: «ا مهدی تو اینجایی... ها چطوری؟ حالت خوبه؟» به روی خودش نمی آورد که می داند چه کار کرده ام تا مبادا غرورش خدشه دار شود.
حرفی نزدم، دوباره تکرار کرد: «پس چرا حرف نمی زنی؟ خوبی؟ وقتی گفتم: «آره خوبم.» گفت: «خوب حالا درست شد!» از جایش حرکت کرد و گفت: «مهدی دنبال من بیا.» به طرف حانوت (فروشگاه) اردوگاه راه افتاد.
هر ماه یک دینار و نیم حقوق می گرفتیم. کاغذهایی چاپ کرده به جای پول به ما می دادند که می توانستیم با آنها از فروشگاه که همان حانوت عراقی ها بود خرید کنیم. مبلغ ناچیزی بود و جنس زیادی نمیشد با آن خرید. معادل ۴۵ تومان ایران بود.
من و سرگرد وارد حانوت شدیم. سربازها هم دنبالمان آمدند. شنیده بودم حانوت چی می فروشد. اما تا آن موقع واردش نشده بودم، چون هنوز پولی برای خرید کردن به اسرای تازه وارد نداده بودند.
سرگرد رفت نشست پشت میز و من جلویش ایستادم. گفت: «ها... پس چرا ایستادی؟... بیا جلو.... برو هر چی دوست داری برای خودت بردار.
همین طور که سر جایم ایستاده بودم گفتم: نه من چیزی نمی خواهم.
بی توجه به جوابم ادامه داد: «تو را مثل پسرم میدانم، توی سن و سال تو بچه ها دوست دارند خوراکی بخورند. برو جلوی قفسه ها و هر چی لازم داری بردار.»
سکوت کردم و حرفی نزدم، فقط به زمین نگاه می کردم.
👇👇👇
🍂 سرگرد گفت: «مهدی برو خوشحال میشم برای خودت هر چی خوراکی میخوای جمع کنی و ببری.
در شرایط بدی قرار گرفته بودم. نمی توانستم ساکت بایستم و کاری نکنم. به صورت سرگرد نگاه کردم، معلوم بود از اینکه به حرفش گوش نمی دهم راضی نیست. سربازها از دور و نزدیک شاهد این صحنه بودند. سرگرد عادت نداشت از کسی نه بشنود. رفتارم باعث میشد شخصیتش جلوی سربازها خدشه دار شود. او واقعا زرنگ بود. رفتار مرا که دید، معطل نشد زود از پشت میز بلند شد یک کیسه پلاستیکی برداشت و رفت به طرف قفسه ها و گفت: «خوب حالا که تو این قدر خجالتی هستی مجبورم خودم برایت خوراکی بردارم.» هر چی دم دستش می آمد، بر می داشت و می ریخت داخل کیسه. وقتی کیسه پر شد، در آن را بست و گفت: «بگیر مهدی ببر توی آسایشگاه و استفاده کن!»
به کیسه نگاه کردم تا جا داشت پر شده بود. سرگرد کیسه را تکان داد و گفت: «بگیرش دیگر» ولی حرکتی نکردم. منتظر بودم عصبانی شود و سرم فریاد بکشد، اما او مکار بود، امکان نداشت حرکتی انجام بدهد که نشان بدهد کم آورده است.
چند دقیقه همین طور گذشت. سرگرد دوباره کیسه را تکان داد. دست راستم را گرفت و انداخت زیر دسته های کیسه و گفت: «بالا بگیرش تو چقدر تعارف میکنی!»
احساس کردم اگر کیسه را زمین بگذارم، حتما شری به پا خواهد شد و دودش به چشم همه خواهد رفت. او احساس می کرد این کارها را بزرگترها یادم می دهند. با ناراحتی کیسه را گرفتم و به طرف آسایشگاه راه افتادم. توی آسایشگاه بچه ها دویدند طرفم و پلاستیک را از دستم گرفتند. از کله شقی ام در رفتار با عراقی ها خبر داشتند. دلداری ام دادند: «مهدی ناراحت نباش بابا.... یک مو از خرس بکنی غنیمته.) . بچه ها کیسه را خالی کردند وسط آسایشگاه و می گفتند: «ای بابا اینها که به درد تو نمی خورد مهدی، این سرگرد دیوانه است، چرا این ها را برای تو گذاشته. همه چیز داخل پلاستیک بود؛ خمیر ریش، تیغ، سیگار....
هر کس چیزی برداشت و برای خودش برد.
ادامه در قسمت بعد...
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g
- خطرناکتر از روحانی هم داریم؟
+بله ، تفکری که روحانی رو بر کشور حاکم کرد....
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g
🔸 ارزش #وقت
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g
#تمثیل_و_داستان
💢اسب سواری، مرد فلجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست.
🔸 مرد سوار دلش به حال او سوخت، از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند.
مرد فلج وقتی بر اسب سوار شد، دهنه ی اسب را کشید و گفت: اسب را بردم، و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد: تو تنها اسب را نبردی، جوانمردی را هم بردی!
🔹اسب مال تو؛ اما گوش کن ببین چه می گویم!مرد فلج اسب را نگه داشت.
🔸مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛ زیرا می ترسم که دیگر «هیچ سواری» به پیادهای رحم نکند!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g
#همنشینی_با_شهدا
✅ بهخاطر نمازهای اول وقتم، اینجا هم فرماندهام!
🔸جادههای کردستان آنقدر ناامن بود که وقتی میخواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را میگرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمیکردی؛
🔹 اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان، باید میایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند. اصلاً راه نداشت.
🔸 بعد از شهادتش، یکی از بچهها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت میکرده. یک عده هم همراهش بودهاند.
🔹 گفته بود «تو اینجا چی کار میکنی؟» جواب داده بوده «بهخاطر نمازهای اول وقتم، اینجا هم فرماندهام.»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عنایت امام رضا علیهالسلام از دور...🦋
حاج حسین یکتا
#پیشنهاد_دانلود
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g
یارب شب جمعه ڪربلاغوغایے است!
شش گوشه ے حرم تجلےزیبایے است،
امشب دل هر ڪِ هست در کرب وبلا،
معلوم شود ڪِ رزق اوزهرایی است!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g
شب جمعه... سوره کهف
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g
🔸 ششم ربیع الاوّل سالروز رحلت عارف جلیل القدر آیةالله حاج سیّد علی قاضی قدّس الله نفسه الزکیة
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g
🔹از حالات عارف جلیل القدر آیةالله حاج سیّدعلی قاضی رضوان الله علیه🔹
مرحوم علّامه حسینی طهرانی قدّس سرّه به نقل از حاج سیّدمحمّدحسن قاضی میفرمایند:
🍃پدرم بسیار مرد متواضعی بود و نسبت به زوّار که به منزل او می رفتند، نهایت احترام را داشت و گفتگو می کرد؛
🍃و در مجالس روضه که در منزل خود می گرفت، و مردم در روی حصیر می نشستند، خودش دم در اطاق و یا حیاط روی زمین می نشست پهلوی کفشها، بطوریکه تمام بدنش در روی زمین بود؛
🍃و با دست خود کفش های واردین را جفت می کرد، و همه را مرتّب میکرد در جلوی پای آنها بدون استثناء؛
🍃و با همه با مرحمت و ملاطفت و مهر رفتار می کرد، و به مجلس روضه فوق العاده اهمّیت می داد.
📚 «جنگ خطّی ۱۷» ص ۲۸
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
❇️ عزیزان میتوانند با آدرس ذیل، دیگران را به این کانال دعوت کنند...
🔅 قرارگاه فرهنگی_تربیتی سرداردلها 🔅
حوزه مقاومت بسیج۲کمیل_شهرک طرق
🆔 ایتا: https://eitaa.com/garargah_sh_g