✨🌷
💠از آیتالله #بهجت (ره) سوال ڪردند⇩
《براے ازدیاد محبت به حضرت حقتعالے و ولےعصر (عج) چه ڪنیم؟》
در جواب فرمودند:
۱↻《گناه نکنید》
۲↻《نمـــــاز اولِ وقت بخوانید》 •』🕊
حاج آقا دولابی (ره) :
هرگاه مومن طغیان ڪند
و گل آلود شود،
خداوند گودالی سدّ راه او قرار میدهد،
تا گلهایش ته نشین شده
دوباره صاف شود.
یعنی با حوادث و ابتلاءات جلوے او سد میزند تا زلال شود
البته اگر استغفار ڪنیم نیازے به این راه بندانها و گیرها نخواهد بود.
📖مصباح الهدی صفحه54
امام حسن علیهالسلام:
ڪسى ڪه در دلش هوايى جز خشنودے خدا خطور نڪند، من ضمانت میڪنم ڪه خداوند دعايش را مستجاب ڪند.
📚کافى : ج ۲، ص ۶۲
رسول اللّه(ص) :
لِکلِّ داءٍ دواءٌ، ودواءُ الذُّنوبِ الاستِغفارُ.
هر دردے را دارویی است و داروے گناهان، استغفار است.
ثواب الأعمال: ص ۱۹۷ ح ۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجت الاسلام و المسلمین انصاریان
👌سعی ڪنید با مهرے ڪه از خاڪ ڪربلا درست شده نماز بخوانید چون....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بجاے سواستفاده از سخنرانی حاج قاسم ڪه فرموده بودند:
"این دختر بی حجاب هم دختر منِ"
اینم بشنوید...
•┈┈••••✾••••┈┈•
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_یکم بعــد از شــهادت اصغر، ابراهيــم را ديدم كه با صداي بلنــ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نودو_دوم
ظاهر ساده
راوی: جمعي از دوستان شهيد
در ايام ابتداي جنگ، ابراهيم الگوي بســياري از بچه هاي رزمنده شده بود.
خيلي ها به رفاقت با او افتخار مي كردند. اما او هميشــه طوري رفتار مي کرد تا كمتر مطرح شود.
مثلا به لباس نظامي توجهي نداشت، پيراهن بلند و شلوار كردي مي پوشيد. تا هم به مردم محلي آنجا نزديك تر شود، هم جلوي نفس خود را گرفته باشد.
ساده و بي آلايش بود.
وقتي براي اولين بار او را ديديم فكر كرديم كه او خدمتكار و... براي رزمندگان اســت.
اما مدتي كه گذشــت به شخصيت او پي برديم. ابراهيم به نوعي ساختارشكن بود.
به جاي توجه به ظاهر و قيافه، بيشتر به فكر باطن بود.
بچه ها هم از او تبعيت مي كردند.
هميشــه مي گفت: مهم تر از اينكه براي بچه ها لباس هاي هم شــكل و ظاهر نظامي درست كنيم
بايد به فكر آموزش و معنويت نيروها باشيم و تا مي توانيم بيشتر با بچه ها رفيق باشيم.
نتيجه اين تفكر، در عمليات هاي گروه،كاملاً ديده مي شد.
هر چند برخي با تفكرات او مخالفت مي كردند.
پارچه لباس پلنگي خريده بود. به يكي از خياط ها داد وگفت: يك دســت لباس كُردي برايم بدوز.
روز بعد لباس را تحويل گرفت وپوشــيد. بسيار زيبا شده بود. از مقر گروه خارج شد.
ساعتي بعد برگشت. با لباس سربازي!
✍ادامه دارد....
✨🌱✨🌱✨🌱
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━
ـ#وقت_بندگی •
« صَمْت و جوع و سَهَر و عُزلَت و ذڪرے به دوام
ناتمامان جهان را ڪند این پنج ، تمام✨»
-سَهَر یعنی شب بیدارے!
یعنی وقتی همهے اهالی دنیا
خوابن ، تو بیدار شی و به آسمون
وصل بشی و توے سڪوت شب ،
بیشتر رنگِ خدا رو بگیرے💛:)
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّاے هاجـر در صفـا و مروه..
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
🌹 امام باقر(ع):
✨براے طلب رزق، این ذڪر رو تو سجدهے نماز واجبت بخون:
«يا خَيْرَ اَلْمَسْئُولينَ و يا خَيْرَ اَلْمُعْطِينَ اُرْزُقْنِی و اُرْزُقْ عِيالی مِنْ فَضْلِكَ اَلوَاسِع فَإِنَّكَ ذُو الفَضلِ العَظیم »
الکافی، ۲، ۵۵۱
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_دوم ظاهر ساده راوی: جمعي از دوستان شهيد در ايام ابتداي جنگ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نودو_سوم
پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خوشش آمد. من هم هديه دادم به او!
ســاعتش را هم به يك شخص ديگرداده بود.
آن شخص ساعت را پرسيده بود و ابراهيم ساعت را به او بخشيده بود!
اين كارهاي ساده باعث شد بسياري از كردهــاي محلي مجذوب اخلاق ابراهيم شــوند و به گروه اندرزگو ملحق شــوند.
ابراهيم در عين ســادگي ظاهر، به مســائل سياســي كاملا ً آگاه بود.
جريانات سياسي را هم خوب تحليل مي كرد.
مدتي پس از نصب تصاوير امام راحل و شهيد بهشتي در مقر، از طرف دفتر فرماندهي كل قوا در غرب كشور كه زير نظر بني صدر اداره مي شد دستور تعطيلي و بستن آذوقه گروه صادر گرديد،
اما فرمانده ارتش در آن منطقه اعلام كرد كه حضور اين گروه در منطقه لازم است.
تمامي حملات ما توسط اين گروه طراحي و اجرا میشود.
بعد از مدتي با پيگيري هاي اين فرمانده،جلوي اين حركت گرفته شد.
يك روز صبح اعلام كردند كه بني صدر قصد بازديد از كرمانشاه را دارد.
ابراهيم و جواد و چند نفر از بچه ها به همراه حاج حسين عازم كرمانشاه شدند.
فرماندهان نظامي با ظاهري آراســته منتظر بني صدر بودند.
اما
قيافه بچه هاي اندرزگو جالب بود. با همان شلوار كردي و ظاهر هميشگي به استقبال بني صدر رفتند!
هر چند هدفشــان چيز ديگري بود. مي گفتند : ما مي خواهيم با اين آدم صحبت كنيم و ببينيم با كدام بينش نظامي جنگ را اداره مي كند!
آن روز خيلي معطل شديم.
در پايان هم اعلام كردند رئيس جمهور به علت آسيب ديدن هلي كوپتر به كرمانشاه نمي آيد.
مدتي بعد حضرت آيت الله خامنه اي(حفظه الله) به كرمانشاه آمدند. ايشان در آن زمان امام جمعه تهران بودنــد.
ابراهيم تمام بچه ها را به همراه خود آورد. آن ها با همان ظاهر ساده و بي آلايش با حضرت آقا ملاقات كردند
و بعد هم يك يك، ايشان را در آغوش گرفتند و روبوسي كردند.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
💚امام باقرعلیه السلام :
🍃افزایش نعمت
ازجانب خدا قطع نمیشود،
مگر آنڪه شڪر نعمت از جانب بنده قطع شود.🍃
📗بحارالانوار ۵۶/ ۷۱
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_سوم پرسيدم: لباست كو!؟ گفت: يكي از بچه هاي كُرد از لباس من خ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نودو_چهارم
چم امام حسن ع
راوی: حسين الله كرم
براي اولين عمليات هاي نفوذي در عمق مواضع دشمن آماده شديم.
ابراهيم، جواد افراســيابي، رضا دستواره و رضا چراغي و چهار نفر ديگر انتخاب شدند.
بعد دو نفر از كردهاي محلي كه راه ها را خوب مي شناختند به ما اضافه شدند.
به اندازه يک هفته آذوقه كه بيشتر نان و خرما بود برداشتيم.
سلاح و مواد منفجره و مين ضد خودرو به تعداد كافي در كوله پشتي ها بسته بندي كرديم و راه افتاديم.
از ارتفاعات و بعد هم از رودخانه امام حسن عبور كرديم.
به منطقه چم1 امام حســن ع وارد شديم.
آنجا محل اســتقرار يك تيپ ارتش عراق بود. ميان شيارها و لابه لاي تپه ها مخفي شديم.
دشمن فكر نمي كرد كه نيروهاي ايراني بتوانند از اين ارتفاعات عبور كنند.
براي همين به راحتي مشغول تهيه نقشه شديم.
سه روز در آن منطقه بوديم.
هرچند بارندگي هاي شديد كمي جلوي كار ما را گرفت،
اما با تلاش بچه ها نقشه هاي خوبي از منطقه تهيه گرديد.
پس از اتمام كارِ شناسايي و تهيه نقشه، به سراغ جاده نظامي رفتيم.
چندين مين ضد خودرو در آن كار گذاشتيم. بعد هم سريع به سمت مواضع نيروهاي خودي برگشتيم.
هنوز زياد دور نشــده بوديم که صــداي چندين انفجارآمــد. خودروها و
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
✨ ✨ ✨
.پاڪ شدن گناهان با ڪمترین رنج
رسول اللّه(ص) : ما أصابَ المؤمنَ مِن نَصَبٍ ولا وَصَبٍ ولا حَزَنٍ حتّی الهَمُّ یهِمُّهُ إلّا کفَّرَ اللّهُ بهِ عَنهُ مِن سیئاتِهِ.
پیامبر خدا(ص): هیچ رنج و درد و اندوه و حتّی نگرانی خاطرے به مؤمن نمیرسد، جز این ڪه خداوند، بِدان، گناهانش را میزداید.
تحف العقول: ص ۳۸،
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_چهارم چم امام حسن ع راوی: حسين الله كرم براي اولين عمليات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نودو_پنجم
نفربرهاي دشمن را ديديم كه در آتش مي سوخت. مــا هم ســريع از منطقه خطر دور شــديم.
پس ازچند دقيقه متوجه شــديم تانك هاي دشمن به همراه نيروهاي پياده، مشغول تعقيب ما هستند.
ما با عبور از داخل شيارها و لابه لاي تپه ها خودمان را به رودخانه امام حسن ع رسانديم.
با عبور از رودخانه، تانك ها نتوانستند ما را تعقيب كنند.
محل مناسبي را در پشــت رودخانه پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم.
دقايقي بعد، از دور صداي هلي كوپتر شنيده شد! فكر اين يكي را نكرده بوديم.
ابراهيم بلافاصله نقشه ها را داخل يك كوله پشتي ريخت و تحويل رضا داد و گفت: من و جواد مي مانيم شما سريع حركت كنيد.
كاري نمي شــد كرد، خشاب هاي اضافه و چند نارنجك به آن ها داديم و با ناراحتي از آن ها جدا شديم و حركت كرديم. اصلا همه اين مأموريت براي به دست آوردن اين نقشه ها بود.
اين موضوع به پيروزي در عمليات هاي بعدي بسيار كمك مي كرد.
از دور ديديم كه ابراهيم و جواد مرتب جاي خودشان را عوض مي كنند
و با ژ3 به سمت هلي كوپتر تيراندازي مي كردند. هلي كوپتر عراقي هم مرتب با دور زدن به سمت آن ها شليك مي كرد.
دو ساعت بعد به ارتفاعات رسيديم.
ديگر صدايي نمي آمد. يكي از بچه ها كه خيلي ابراهيم را دوســت داشــت گريه مي كرد،
ما هيــچ خبري از آن ها نداشتيم. نمي دانستيم زنده هستند يا نه.
يادم آمد ديروز كه بيكار داخل شــيارها مخفي بوديــم،
ابراهيم با آرامش خاصي مسابقه راه انداخت و بازي مي كرد.
بعد هم لغت هاي فارسي را به كردهاي گروه آموزش مي داد.
آنقدر آرامش داشت كه اصلا فكر نمي كرديم در ميان مواضع دشمن قرار گرفته ايم.
وقتي هم موقع نماز شد مي خواست با صداي بلند اذان بگويد!
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
{ 🌻' }
.
.
.
حواست باشہ! 🔍
باید توے مسیر خدا عاشق باشی❤️
چون این محبتہ ڪہ بہ اعمال صالح ظاهرےت ارزش میده 📈
نماز با عشق ، صدقہ با عشق...
اصلاً ارزش هر چیزے با عشق صد چندان میشہ 🧮
خلاصہ ، عاشق ڪہ بشی ، خریدنی میشی :)
عاشق باش!🕊
.
.
.
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نودو_پنجم نفربرهاي دشمن را ديديم كه در آتش مي سوخت. مــا هم ســر
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_نودو_ششم
امــا با اصرار بچه ها خيلــي آرام اذان گفت و بعد بــا حالت معنوي خاصي مشغول نماز شد.
ابراهيم در اين مدت شجاعتي داشت كه ترس را از دل همه بچه ها خارج مي كرد.
حالا ديگر شب شده بود.
از آخرين باري كه ابراهيم را ديديم ساعت ها مي گذشت.
به محل قرار رسيديم، با ابراهيم و جواد قرار گذاشته بوديم كه خودشان را تا قبل از روشن شدن هوا به اين محل برسانند.
چند ساعت استراحت كرديم ولي هيچ خبري از آن ها نشد.
هوا كم كم در حال روشن شدن بود.
ما بايد از اين مكان خارج مي شديم.
بچه ها مرتب ذكر مي گفتند و دعا مي خواندند. آماده حركت شــديم کــه از دور صدايي آمد. اسلحه ها را مسلح كرديم و نشستيم. چند لحظه بعد، از صداها متوجه شديم كه ابراهيم و جواد هستند.
خوشحالي در چهــره همه موج مي زد.
با كمك بچه هاي تازه نفس به كمكشــان رفتيم.
سريع هم از آن منطقه خارج شديم. نقشــه هاي به دســت آمده از اين عمليات نفوذي در حمله هاي بعدي بسيار كارســاز بود.
اين جز با حماسه بچه هاي شجاع گروه از جمله ابراهيم و جواد به دســت نمي آمد.
فردا ظهر ابراهيم و جواد مثل هميشه آماده و پرتوان پيش بچه هــا بودند.
با رضــا رفتيم پيش ابراهيــم.
گفتم: داش ابــرام، ديروز وقتي هلي كوپتر رسيد
چه كار كرديد؟
با آرامش خاص و
هميشــگي خودش گفت: خدا كمك كرد.
من و جواد از هــم فاصله گرفتيم و مرتب جاي خودمان را عوض مي كرديم و به ســمت هلي كوپتر تيراندازي مي كرديم.
او هم مرتب دور مي زد و به سمت ما شليك مي كرد.
وقتي هم گلوله هايش تمام شد برگشت. ما هم سريع و قبل از رسيدن نيروهاي پياده به سمت ارتفاع حركت كرديم.
البته چند تركش ريز به ما خورد تا يادگاري بمونه!
✍ادامه دارد...
✨🌱✨🌱✨🌱✨
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━