📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 #قسمت_اول 👇
📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک جانبازمدافع حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد .
⚡️اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...🌞
🌟البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه...🕊
✨در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:
🧒پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم.
🍃در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم.
🕊سالهای آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود.
💠 با اصرار و التماس و دعا و نماز
به جبهه اعزام شدم.
من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند..😢
🌷اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند👌
♦️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.😢
💠یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم...
در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتیها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...!😢
ادامه دارد...
#التماس_دعا🍃🌹
خودسازے و تࢪڪ گناھ
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 #قسمت_اول 👇 📖کتاب سه دق
📝 #متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 #قسمت_دوم👇
.
(حتما بخونید
واقعا رزق معنویتونه و فوق العاده تاثیر گذار و زیباست.)
🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا میکنم.
♦️ نمیدانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.
خسته بودم و سریع خوابم برد..
💠نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم.
🔆بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.
✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده.
فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم.
♦️ اما با خودم گفتم:
اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او میترسند؟
🍀می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود.
✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم..
🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت..
🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!
🔺روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند.
☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.
🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ...
🔷از سمت چپ با من برخورد کرد!
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم.
🔴 راننده پیاده شد و می لرزید
🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد!
🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!
ادامه دارد....
☺️ #التماس_دعا✨🤲✨
خودسازے و تࢪڪ گناھ
📝 #متن_ڪتاب_سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 #تجربه_نزدیڪ_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 #قسمت_سوم 👇 ✅ یاد خواب دی
📝 #متن_ڪتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 #قسمت_چهارم 👇
🔍فهمیدم ڪه منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است.😢
🔮مڪثی ڪردم و پسرعمه اشاره ڪردم و گفتم:
من آرزوے شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟!😭
✅اما اصرارهاے من بی فایده بود باید میرفتم.😭
دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم.😭
🍀 بی اختیار همراه با آنها حرڪت ڪردم لحظهاے بعد خود را همراه این دو نفر در یڪ بیابان دیدم.😢
💥 زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یڪ لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم.😭
🔰آن زمان کاملا متوجه بودم ڪه مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود.😢
♦️در روایات شنیده بودم ڪه دو ملڪ از سوے خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم.
چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند،دوست داشتم همیشه با آنها باشم😢
🔅 در وسط یڪ بیابان خشڪ و بی آب و علف حرڪت می ڪردیم. ڪمی جلوتر چیزے را دیدم. روبروے ما یڪ میز قرار داشت ڪه یڪ نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیڪ شدیم.😱
🔥به اطراف نگاه ڪردم سمت چپ من در دوردست ها چیزے شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله هاے آتش بود.😰
حرارتش را از دور احساس میکردم.
🔺️به سمت راست خیره شدم در دوردستها یڪ باغ بزرگ و زیبا چیزے شبیه جنگل هاے شمال ایران پیدا بود نسیم خنڪی از آن سو احساس میڪردم.😊
✨ به شخص پشت میز سلام ڪردم با ادب جواب داد.
منتظر بودم می خواستم ببینم چه ڪار دارد👌.
♻️ آن دو جوان ڪه در ڪنار من بودند عکس العملی نشان ندادند.
اما همان جوان پشت میز، یڪ ڪتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن ڪتاب اشاره ڪرد و گفت:
ڪتاب خودت هست بخوان امروز براے حسابرسی،هم اینڪه خودت آن را ببینی ڪافی است.👌
🔰 چقدر این جمله آشنا بود.در یڪی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره ڪرده بود:
*."اقرا ڪتابڪ ڪفی بنفسڪ الیوم علیڪ حسیبا"*
♦️نگاهی به اطراف ڪردم و ڪتاب را باز ڪردم:
☘بالاے سمت چپ صفحه اول
با خط درشت نوشته شده بود:
۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز
🔆از آقایی ڪه پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است.😢
شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید.
⚠️در ذهنم بود ڪه این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری ڪمتر است، اما آن جوان ڪه متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه هاے بلوغ فقط این نیست ڪه شما در ذهن دارے. من هم قبول ڪردم.😔👌
🌸 قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادے نوشته شده بود:
از سفر زیارتی مشهد تا نمازهاے اول وقت و هیئت و احترام به والدین و...
♦️پرسیدم: اینها چیست؟
گفت اینها اعمال خوبی است ڪه قبل از بلوغ انجام داده اے. همه این ڪارهاے خوب برایت حفظ شده است.😊👌
🔰 قبل از اینڪه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی ڪلی به ڪتاب من ڪرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،براے همین وارد بقیه اعمال می شویم.☺️
❤️ یاد حدیثی افتادم ڪه پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب ڪرد نماز هاے پنجگانه است و اولین چیزے ڪه از ڪارهاے آنان به سوے خدا بالا می رود نماز هاے پنجگانه است و نخستین چیزے ڪه درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز هاے پنجگانه میباشد.☺️
☘من قبل از بلوغ نمازم را شروع ڪرده بودم و با تشویق هاے پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم.ڪمتر روزے پیش میآمد ڪه نماز صبحم قضا شود.
❎اگر یڪ روز خداے نڪرده نماز صبحم قضا میشد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شڪر همیشه اهمیت می دادم.👌☺️
🌿 وقتی آن ملڪ؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم ڪه معصومین علیه السلام فرمودند:
*🌼 اولین چیزے ڪه مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود...*
🌾خوشحال شدم به صفحه اول ڪتاب نگاه ڪردم، از همان روز بلوغ تمام ڪارهاے من با جزئیات نوشته شده بود. ڪوچڪترین ڪارها حتی ذره اے ڪار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نڪرده بودند.
تازه فهمیدم ڪه *فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره* یعنی چی!👌
💥هرچی ڪه ما اینجا شوخی حساب ڪرده بودیم آنها جدے جدے نوشته بودند.😳
ادامه دارد..
#التماس_دعاےفرج
خودسازے و تࢪڪ گناھ
📝 #متن_ڪتاب_سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 #قسمت_چهارم 👇 🔍فهمیدم ڪه
📝 #متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 #قسمت_پنجم 👇
🔰کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت.😢
وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد، 😢
درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده میکردیم با تمام جزئیات.😳😔
یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم میدیدیم لذا
نمی شد هیچ کدام از این کارها را انکار کرد.😢
غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود.آنها همهچیز را دقیق نوشته بودند.😭😳
✨جای هیچگونه اعتراضی نبود، تمام اعمال ثبت بود.
هیچ حرفی هم نمیشد زد...😭
💠اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم!😌
💥همینطور که به صفحه اول نگاه میکردم و به اعمال خودم افتخار می کردم یک دفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!!😰😰
⚫️ صفحه ای که پر از اعمال خوب بود ناگهان تبدیل به کاغذ سفید شده بود!😭
🔷با عصبانیت به آقایی که پشت میز نشسته بود گفتم: چرا اینها محو شد؟مگه من این همه کارهای خوب نکرده ام؟😭😡
🔰گفت:بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی.اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد.😏
🔘با عصبانیت گفتم چرا، چرا همه اعمال من؟؟😰😰 او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می فرماید:
سرعت نفوذ آتش در گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات بنده نمی رسد.😏😱
🔹رفتم صفحه بعد.
🔮آن روز هم پر از اعمال خوب بود،نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت،رضایت پدر مادر و..
تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود.👌
🔍آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند،خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد،اما با تعجب به یکباره مشاهده کردم که دوباره تمام اعمال من در حال محو شدن است!😭😢
❗️گفتم: این دفعه چرا!
من که در این روز غیبت نکردم؟😱
✅جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیت را مسخره کردی،این عمل زشت باعث نابودی اعمال شد. سپس بدون اینکه حرفی بزند آیه ۳۹ سوره یاسین برایم یادآوری شد:
⛔️ روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است.
"یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون"😱
♻️خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد.
من خیلی اهل شوخی و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه...!😱😢😭
🔷رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم.👌😢
🔆 غیبت نکرده بودم،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده ها به عنوان کار خوب ثبت شده بود.😢
✅با خودم گفتم: خدا را شکر. یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیه السلام می فرماید:
برترین اعمال بعد از اقامه نماز شاد کردن دل مومن است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد..😰
📿خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده!☺️
🔅به آقایی که پشت میز نشسته بود با تعجب و لبخند گفتم: من که در سنین نوجوانی مکه نرفتم.😢
💥گفت:ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و...😌
⚡️ اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم.😢
❄️یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود برخی اعمال باعث حبط و نابودی اعمال خوب انسان میشود...😢
🔆به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد نابود می شود!!😭😭😭
🍃سری به نشانه ناامیدی و این که نمیتوانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند.😔😔
همینطور ورق میزدم و اعمال خوبی را میدیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم اما یکی یکی محو میشد...😭😭
🔴فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دق کنم...😱😱
نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم اما نمی دانستم چه کار کنم...😰😰😱
ادامه دارد...
#التماس_دعا🌹✨
@gasedaak
خودسازے و تࢪڪ گناھ
📝 #متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 #قسمت_پنجم 👇 🔰کنار هر نوش
📝 #متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 #قسمت_ششم 👇
💠خیلی ناراحت بودم،ای کاش کسی بود که میتوانستم گناهانم را گردن او بیاندازم و اعمال خوبش را بگیرم.😢😢
اما هرچی میگذشت بدتر میشد..😔
🔆جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا هیچ ارزشی ندارد. اعمال خالصت را نشان بده تا کارت سریع حل شود.😢😢
✅ همانطور که با ناراحتی کتاب اعمال را ورق می زدم ناگهان دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده:😢
🔅نجات یک انسان🔅👌
🔷خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست.
به خودم افتخار کردم وگفتم: خدا راشکر این کار را واقعاً خالصانه برای خدا انجام دادم.😌👌
🔮 ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای شنا کردن اطراف سد زاینده رود رفته بودیم.
رودخانه پر از آب بود.😢
🛡ناگهان صدای جیغ و داد یک زن و مرد همه را میخکوب کرد.
یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد.😭😔
🔵 من شنا و غریق نجات بلد بودم.
آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدن آنها گفتند اینجا نزدیک سد است و خطرناک...😢😱
🔸 اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب.😔
خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم .او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم.👌👌
♦️پدر و مادرش از من تشکر کردند و شماره تماس و آدرس من را گرفتند.👌
💠 این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود.خوشحال بودم که لااقل یه کار خوب با نیت الهی پیدا کردم.👌
⛔️اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شده است!!😢
❗️ با ناراحتی گفتم:مگر نگفتی فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشد حفظ میشود؟؟ من این کار را فقط برای خدا انجام دادم،پس چرا دارد پاک میشود؟؟😱😱😰😰
☘جوان لبخندی زد و گفت: درست میگویی اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟😰😱
⚡️یکباره فیلم آن لحظات را دیدم.. نیت درونی من مشغول صحبت بود! من با خودم می گفتم: خیلی کار مهمی کردم.. اگر جای پدر و مادر این بچه بودم به همه خبر می دادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش را به خطر انداخت.😢
💥اگر من جای مسئولین استان بودم یک هدیه حسابی تهیه میکردم و مراسم ویژه می گرفتم اصلا باید خبرنگاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کنند..😰😥
❄️خلاصه فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد، روزنامهها با من مصاحبه کردند. استاندار همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند.😰
✨جوان پشت میز گفت: اول برای رضای خدا کار کردی اما بعد خرابش کردی! آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی درسته؟☹️☹️
🍂گفتم راست می گویی.. همه اینها درست است.
بعد با حسرت عظیمی گفتم: چه کار کنم دستم خیلی خالیه.😢😭
☘جوان پشت میز گفت:خیلی ها کارهایشان را برای خدا انجام میدهند اما باید تلاش کنند تا آخر این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه را در همان دنیا نابود میکنند!😩😫😩
🌾حسابی به مشکل خورده بودم.. اعمال خوبم به خاطر شوخی ها و صحبت های پشت سر مردم و غیبتها نابود میشد و اعمال زشت من باقی می ماند.😩😢
🍃البته وقتایی که یک کار خالصانه انجام داده بودم همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت میشد،چرا که در قرآن آمده بود: ان الحسنات یذهبن السیئات..کارهای نیک گناهان را پاک میکند.😢
🌿زیارت های اهل بیت در نامه عمل من بسیار تاثیر مثبت داشت.البته زیارت های با معرفتی که با گناه آلوده نشده بود.😢
🌕اما خیلی سخت بود!
هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی میشد کوچکترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت.😰
🍀به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم اواسط دهه هشتاد!
🥀 یکدفعه جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله الحسین ۵ سال از اعمال شما را بخشیدیم و این ۵ سال بدون حساب طی می شود.😊
💥با تعجب پرسیدم یعنی چی؟
گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوبتان باقی می ماند.😊
❄️نمیدانید چقدر خوشحال شدم.۵ سال بدون حساب و کتاب!!😌
گفتم: علت این دستور آقا برای چه بود؟🙊
🍀 همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند..👌
ادامه دارد..
@gasedaak
خودسازے و تࢪڪ گناھ
📝 #متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 #قسمت_ششم 👇 💠خیلی ناراحت ب
📝 #متن_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 #قسمت_هفتم 👇
💥بعد از سقوط صدام در دهه هشتاد چندبار به کربلا رفته بودم.👌
دریکی از این سفرها پیرمرد کرولالی با ما بود که مسئول کاروان به من گفت:
میتوانی مراقب این پیرمرد باشی؟😰
🔰خیلی دوست داشتم تنها باشم و با مولای خود خلوت کنم اما با اکراه قبول کردم.😐
♦️پیرمرد هوش و حواس درست حسابی هم نداشت و دائم باید مواظبش میشدم تا گم نشود.تمام سفر من تحت شعاع حضور پیرمرد سپری شد.😰
🍃حضور قلب من کم رنگ شده بود، هر روز پیرمرد با من به حرم می آمد و برمیگشت چون باید مراقب این پیرمرد میبودم.🙈
✔️روز آخر قصد خرید یک لباس داشت فروشنده وقتی فهمید متوجه نمی شود قیمت راچند برابر گفت. جلو رفتم و گفتم:چه میگویی آقا؟ این آقا زائر مولاست،این لباس قیمتش خیلی کمتر است...😡
🍀 خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزانتر برای پیرمرد خریدم و او خوشحال و من عصبانی بودم.😐
♦️ با خودم گفتم:عجب دردسری برای خودم درست کردم! این دفعه کربلا اصلاً حال نداد...
🔆یکدفعه دیدم پیرمرد ایستاد روبه حرم کرد و با انگشت دستش من را به آقا نشان داد و با همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد.👌
🌷جوان پشت میز گفت: به دعای این پیرمرد آقا امام حسین علیه السلام شفاعت کردند و گناهان ۵ ساله را بخشیدند.😉
باید در آن شرایط قرار میگرفتید تا بفهمید که بعد از این اتفاق چقدر خوشحال شده بودم.😉
🍃 صدها برگ در کتاب اعمال من جلو می رفت،اعمال خوب این سال ها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود.👌
💥در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم شب های جمعه همه دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن فعالیت نظامی و.. داشتیم.👌
❎ در پشت محل پایگاه، قبرستان شهرستان ما قرار داشت.
ما هم بعضی وقت ها دوستان خودمان را اذیت می کردیم. البته تاوان تمام این اذیت ها را در آن جا دادم.😰
♻️یک شب زمستانی برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی میتواند الان به ته قبرستان و برگردد؟😩
💠 گفتم: اینکه کاری ندارد. من الان می روم. او به من گفت باید یک لباس سفید بپوشی. من از سر تا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم.😰👌
🔷 صدای خس خسِ پای من بر روی برف از دور شنیده میشد. اواخر قبرستان که رسیدم صوت قران شخصی را شنیدم...👌
🔸 یک پیرمرد روحانی از سادات بود شب های جمعه تا سحر داخل یک قبر مشغول قرائت قرآن می شد.👌
🔮فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار با سید شوخی کنند!🙈
می خواستم برگردم اما با خودم گفتم اگر الان برگردم رفقا من را به ترسیدن متهم می کنند.
🛡 برای همین تا انتهای قبرستان رفتم هرچی صدای پای من نزدیکتر میشد صدای قرائت قرآن سید هم بلندتر می شد. از لحنش فهمیدم که ترسیده ولی به مسیر ادامه دادم.👌
📘 تا این که بالای قبر رسیدم که او در داخل آن مشغول عبادت بود.
تا مرا دید فریاد زد و حسابی ترسید.
من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم.
پیرمرد رد پایم را در داخل برف گرفت و دنبال من آمد.👌😢
🌾وقتی وارد پایگاه شد حسابی عصبانی بود .ابتدا کتمان کردم اما بعد معذرت خواهی کردم و با ناراحتی بیرون رفت .😢
🍀حالا چندین سال بعد از این ماجرا در نامه عمل حکایت آن شب را دیدم!😔
🌒نمی دانید چه حالی بود وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عمل می دیدم مخصوصاً وقتی کسی را اذیت کرده بودم از درون عذاب می کشیدم.😔😢
⚡️از طرفی در این مواقع باد سوزان از سمت چپ وزیدن میگرفت.طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد.
وقتی چنین عملی را مشاهده کردم و گونه آتش در نزدیکی خودم دیدم دیگر چشمانم تحمل نداشت.😱😱
💫 همان موقع دیدم که این پیرمرد سید که چند سال قبل مرحوم شده بود از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. 😢
💥سپس به آن جوان گفت:
من از این مرد نمیگذرم او مرا اذیت کرد و ترساند.😡
من هم گفتم به خدا من نمی دانستم که سید در داخل قبر دارد عبادت می کند.😔😢
💮جوان به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که دارد قرآن میخواند چرا برنگشتی؟😢
دیگر حرفی برای گفتن نداشتم...😔
♻️ خلاصه پس از التماسهای من، ثواب دو سال از عبادت هایم را برداشتند و در نامه عمل سید قرار دادند تا از من راضی شود. دوسال نمازی که بیشتر به جماعت بود...دو سال عبادت را دادم فقط به خاطر اذیت و آزار یک مومن...!😒
ادامه دارد..
@gasedaak
خودسازے و تࢪڪ گناھ
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 #تجربه_نزدیک_به مرگ_جانباز_مدافع_حرم 📝 #قسمت #هشتم 👇 ☘اینجا بود
📝 #متن_کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔖 #تجربه_نزدیک_به_مرگ_جانباز_مدافع_حرم
📝 #قسمت #نهم 👇
✅در کتاب اعمال خودم چقدر گناهانی را دیدم که مصداق این ضربالمثل بود آش نخورده و دهن سوخته!😢
♨ شخصی در میان جمع غیبت کرده یا تهمت زده و من هم که غیبت را شنیده بودم در گناه او شریک شده بودم...😒
♨چقدر گناهانی را دیدم که هیچ لذتی برایم نداشت و فقط برایم گناه ایجاد کرد! خیلی سخت بود خیلی...😢😔
🔰 حساب و کتاب خود به دقت ادامه داشت اما زمانی که نقایص کارهایم را میدیدم، گرمای چپ گرمای شدیدی از سمت چپ به سوی من می آمد حرارتی که نزدیک بود و تمام بدنم را میسوزاند!😭
🔥همه جای بدنم می سوخت به جز صورت و سینه و کف دست هایم!😳
💥برای من جای تعجب بود چرا این سمت بدنم نمیسوزد.. جواب سوالم را بلافاصله فهمیدم.😰
💠از نوجوانی در جلسات فرهنگی مسجد حضور داشتم.
پدرم به من توصیه میکرد که وقتی برای آقا امام حسین علیه السلام و یا حضرت زهرا و اهل بیت علیه السلام اشک میریزی
✨قدر این اشک را بدان و به سینه و صورت خود بکش من نیز وقتی در مجالس اهل بیت گریه میکردند اشک خود را به صورت و سینه می کشیدم.😢😢
♦️حالا فهمیدم که چرا این سه عضو بدن نمیسوزد 😭
✔️نکته دیگری که در آن واحد شاهد بودم به اشکال توبه به درگاه الهی بود و دقت کردم که برخی از گناهانم در کتاب اعمال نیست.
آنجا رحمت خدا را به خوبی حس کردم... بعد از اینکه انسان از گناه توبه کند و دیگر سمتش نرود گناهانی که قبلاً مرتکب شده بود کاملا از اعمالش حذف می شود.👌
💥 حتی اگر کسی حق الناس بدهکار است،اما از طلبکار خود بی اطلاع است با دادن رد مظالم برطرف میشود.😢
💠 اما حق الناسی که صاحبش را بشناسد باید در دنیا برگرداند... اگر یک بچه از ما طلبکار باشد و در دنیا حلال نکرده باشد باید در آن وادی صبر کنیم تا بیاید و حلال کند😢
از ابتدای جوانی به حقالناس بیت المال بسیار اهمیت می دادم.👌
لذا وقتی در سپاه مشغول به کار شدم سعی میکردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی مشغول نشوم و یا اگر در طی روز کار شخصی یا تلفن شخصی داشتم، کمی بیشتر اضافه کاری بدون حقوق انجام میدادم.😢
✨ با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و حلال باشد خیلی بهتر است.👌
🌷این موارد را در نامه عمل می دیدم..
🍃 جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر که بیت المال بر گردن نداری وگرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب میکردی!😰
اتفاقا در همانجا کسانی را میدیدم که شدیداً گرفتار هستند گرفتار رضایت تمام مردم،گرفتار بیتالمال!😢
🔴 این را هم بار دیگر اشاره کنم که بُعد زمان و مکان در آنجا وجود نداشت.😩
💠 من به راحتی می توانستم کسانی را که قبل از من وفات کردن ببینم یا کسانی را که بعد از من قرار بود بیایند.😏😢
🌿 یا اگه کسی را میدیدم لازم صحبت نبود به راحتی می فهمیدم که چه مشکلی دارد.
✔️ چقدر افرادی را دیدم که با اختلاس و دزدی از بیت المال و آن طرف آمده بودند و حالا باید از تمامی مردم کشور حتی آنهایی که بعدها به دنیا می آیند حلالیت می طلبیدند!!😱😱
☘اما در یکی از صفحات این کتاب قطور یک مطلبی برای من نوشته شده بود که خیلی وحشت کردم!😭😭😭
ادامه دارد..
@gasedaak