❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
بعد از شهادت علی خوابش رو دیدم.
بهم گفت:' اگه میدونستم این دنیا بخاطر صلوات این همه ثواب و پاداش میدن، حالا حالاها آرزوے شهادت نمی ڪردم، می موندم توے دنیا و صلوات می فرستادم...'
پیامبراڪرم فرمود: 'بهترین مقامی ڪه خدا به بهترین بنده هاش میده، شهادته!'
•
•
حالا ببینین صلوات چقدر ثواب داره ڪه شهید حاضره بخاطر اون، شهادتش به عقب بیفته❕🌱
#شهیدعلیموحددوست
@gasedaak
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
دو حرف زیبا از دو بزرگ مرد:
#شهیدقاسم_سلیمانی: براے شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی ڪرد
#شهیدمرتضی_آوینی: تنها ڪسانی مردانه میمیرند ڪه مردانه زیسته باشند
#یادشهداباصلواتC᭄
🌷شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات🌷
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
خــودســازے تـرڪ گنــاهـ
@gasedaak
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
و سلام بر او ڪه میگفت:
«دانشجو هستی یا ڪارمند
ڪارگر هستی یا ڪشاورز
طلبه هستی یا ڪاسب بازار
آنچه از همه اینها فراتر میرود
انسانیت توست»
شهید سیدمرتضی آوینی❣🍃
┈┅═✾•••✾✾•••✾═┅┈
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_پنجم غروب خونین راوی: علی نصرالله عصــر روز جمعه 22 بهمـ
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_ششم
حال حرف زدن نداشــت. كمي مكث كرد و دهانش كه خالي شد گفت:
مــا اين دو روز اخير، زير جنازه ها مخفي بوديم.
اما يكي بود كه اين پنج روز كانال رو سر پا نگه داشت!
دوباره نفسي تازه كرد و به آرامي گفت:
عجب آدمي بود!
يك طرف آرپي جي مي زد،
يك طرف با تيربار شليك مي كرد.
عجب قدرتي داشت.
ديگري پريد توي حرفش و گفت: همه شهدا رو در انتهاي كانال كنار هم چيده بود.
آذوقه و آب رو تقسيم مي كرد،
به مجروح ها مي رسيد،
اصلا اين پسر خستگي نداشت!
گفتم: مگه فرماندها و معاون هاي گردان شــهيد نشدند!؟
پس از كي داري حرف مي زني؟!
گفت: جواني بود كه نمي شناختمش.
موهايش كوتاه بود.
شلور كُردي پاش بود.
ديگري گفــت: روز اول هم يه چفيه عربــي دور گردنش بود.
چه صداي قشنگي هم داشت.
براي ما مداحي مي كرد و روحيه مي داد و...
داشــت روح از بدنم خارج مي شد، سرم داغ شــد. آب دهانم را فرو دادم.
اين ها مشخصاتِ ابراهيم بود.
با نگراني نشستم و دستانش را گرفتم.
با چشماني گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو مي گي درسته!؟
الان كجاست!؟
گفت: آره انگار، يكي دو تا از بچه هاي قديمي آقا ابراهيم صِداش مي كردند.
دوباره با صداي بلند پرسيدم: الان كجاست؟!
يكي ديگر از آن ها گفت: تا آخرين لحظه كه عراق آتيش مي ريخت زنده بــود.
بعد به ما گفت: عــراق نيروهاش رو برده عقــب.
حتماً مي خواد آتيش سنگين بريزه.
شــما هم اگه حال داريد تا اين اطراف خلوته بريد عقب.
خودش هم رفت كه به مجروح ها برسه. ما هم آمديم عقب.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd