خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_بیستو_هشتم پورياے ولی راوے: ايرج گرائي مسابقات قهرماني باشگاه
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_بیستو_نهم
من ســريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روے تشڪ رفت.
حريف ابراهيــم هم وارد شــد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيــم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام کرد و دست داد. حريف او چيزے گفت ڪه متوجه نشدم.
اما ابراهيم سرش را به عامت تائيد تڪان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاے سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!
من هم برگشــتم و نگاه ڪردم.
ديدم پيرزني تنها، تســبيح به دســت، بالاے سڪوها نشسته.
نفهميدم چه گفتند و چه شــد. اما ابراهيم خيلي بد ڪشــتي را شــروع ڪرد.
همه اش دفاع مي ڪرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي ڪرد ڪه صِدايــش گرفت.
ابراهيم انگار چيزے از فريادهاے مربي
و حتي داد زدن هاے من را نمي شنيد. فقط وقت را تلف میڪرد!
حريف ابراهيم با اينڪه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا ڪرد. مرتب
حمله مي ڪرد. ابراهيم هم با خونسردے مشغول دفاع بود.
داور اوليــن اخطــار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيــم داد.
در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم قهرمان ۷۴ ڪیلو شد!
وقتي داور دســت حريف را بالا مي برد ابراهيم خوشــحال بــود!
انگار ڪه خودش قهرمان شده! بعد هر دو ڪشتي گير يڪديگر را بغل ڪردند.
حريفِ ابراهيم در حالي ڪه از خوشــحالي گريه ميڪرد خم شــد و دست ابراهيم را بوســيد!
دو ڪشــتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاے سڪوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم.
داد زدم و گفتــم: آدم عاقــل، اين چه وضع ڪشــتي بود؟
بعــد هم از زور عصبانيت با مشــت زدم به بازوے ابراهيم و گفتم: آخه اگه نمي خواے ڪشتي بگيرے بگو، ما رو هم معطل نڪن. ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت:
اينقدر حرص نخور!
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم