خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_سیزدهم نمي دانستيم چه كار كنيم. دست و پايمان را گم كرديم.
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_چهاردهم
فراق
راوی: عباس هادی
یك ماه از مفقود شدن ابراهيم مي گذشت.
هيچكدام از رفقاي ابراهيم حال و روز خوبي نداشتند.
هــر جــا جمــع مي شــديم از ابراهيــم مي گفتيــم و اشــك مي ريختيــم.
براي ديدن يكي از بچه ها به بيمارســتان رفتيم.
رضا گوديني هم آنجا بود. وقتي رضا را ديدم انگار كه داغ دلش تازه شده، بلندبلند گريه مي كرد.
بعد گفت: بچه ها، دنيا بدون ابراهيم براي من جاي زندگي نيســت!
مطمئن باشيد من در اولين عمليات شهيد مي شم!
يكي ديگر از بچه ها گفت: ما نفهميديم ابراهيم كه بود. او بنده خالص خدا بــود.
بين ما آمد و مدتي با او زندگــي كرديم تا بفهميم معني بنده خدا بودن چيست.
ديگري گفت: ابراهيم به تمام معنا يك پهلوان بود،
يك عارف پهلوان.
پنج ماه از شهادت ابراهيم گذشت. هر چه مادر از ما مي پرسيد: چرا ابراهيم مرخصي نمي آيد، با بهانه هاي مختلف بحث را عوض مي كرديم!
مــا مي گفتيــم: الان عملياته، فعاً نمي تونه بيــاد و...
خلاصه هر روز چيزي مي گفتيم. تا اينكه يكبار مادر آمده بود داخل اتاق.
✍ادامه دارد...
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🍃🌼