خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سیو_یکم شڪستن نفس راوے: جمعي از دوستان شهيد باران شــديدےدر تهرا
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_سیو_دوم
دادزد: بچه ها ڪجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد! بعد هم پلاستيک را گذاشت ڪنار دروازه فوتبال و حرڪت ڪرديم.
توے راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه ڪارے بود!؟
گفــت: بنده هاے خدا ترســيده بودند.
از قصد ڪه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض ڪرد!
اما من میدانســتم انســان هاے بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل میڪنند.
در باشگاه ڪشتی بوديم. آماده می شديم براے تمرين. ابراهيم هم وارد شد.
چند دقيقه بعد يڪی ديگر از دوستان آمد. تا وارد شد بی مقدمه گفت: ابرام جون، تيپ وهيڪلت خيلی جالب شده! تو راه ڪه میاومدے دو تا دختر پشــت ســرت بودند.
مرتب داشتند از تو حرف میزدند! بعد ادامه داد:
شــلوار و پيراهن شــيك ڪه پوشيدے، ساڪ ورزشی هم ڪه دست گرفتی.
ڪاملا مشخصه ورزشڪارے! به ابراهيم ڪردم. رفته بود تو فڪر.
ناراحت شد!
انگار توقع چنين حرفی را نداشت.
جلسه بعد رفتم براے ورزش.
تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت! پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار
گشاد! به جاے ساك ورزشی لباس ها را داخل ڪيسه پلاستيڪی ريخته بود!
از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد! بچه ها میگفتند: بابا تو ديگه چه جور آدمی هستي؟! ما باشگاه میايم تا هيڪل ورزشڪارے پيدا ڪنيم.
بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيڪل قشنگ و رو ُفرم،
آخه اين چه لباس هائيه ڪه میپوشی؟! ابراهيم به حرف هاے آن ها اهميت نمی داد.
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━