خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_سیو_ششم با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_سیو_هفتم
حوزه حاج آقا مجتهدے
راوے: ايرج گرائي
سال هاے آخر، قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگرے بود. تقريباً ڪســي از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزے نمي گفت.
اما ڪاملا ً رفتار واخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلي معنوےتر شــده بود.
صبح ها يڪ پلاســتيڪ مشڪي دستش مي گرفت و به سمت بازار مي رفت.
چند جلد ڪتاب داخل آن بود. يڪروز با موتور از ســر خيابان رد مي شدم. ابراهيم را ديديم.
پرسيدم: داش ابرام ڪجا میرے؟!
گفت: مي رم بازار. ســوارش ڪردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيڪ رو دستت مي بينم چيه!؟
گفت: هيچي ڪتابه! بين راه، سر ڪوچه نائبالسلطنه پياده شد.
خداحافظي کرد و رفت. تعجب ڪردم، محل ڪار ابراهيم اينجا نبود. پس کجا رفت!؟
بــا ڪنجڪاوے بــه دنبالش آمدم.
تا اينڪه رفت داخل يك مســجد، من هم دنبالش رفتم. بعد در ڪنار تعدادے جوان نشست و ڪتابش را باز کرد.
فهميدم دروس حوزوے مي خونه، از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردے ڪه رد مي شد سؤال ڪردم:
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات
✨🌱✨🌱✨🌱✨
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
━━━ ━━━ ━━━ ━━━