خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_صدو_هشتادُنهم دشمن اسير شدند. بقيه بچه ها به حركت خودشان ادامه دا
☀️ ☀️ ☀️
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_نودم
روزهاي آخر
راوی: علي صادقي ،علي مقدم
آخر آذر ماه بود. با ابراهيم برگشتيم تهران.
در عين خستگي خيلي خوشحال بود.
مي گفت: هيچ شهيد يا مجروحي در منطقه دشمن نبود،
هر چه بود آورديم.
بعد گفت: امشــب چقدر چشم هاي منتظر را خوشحال كرديم،
مادر هر كدام از اين شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش براي ما هم هست.
من بلافاصله از موقعيت استفاده كردم و گفتم:
آقا ابرام پس چرا خودت دعا مي كني كه گمنام باشي!؟
منتظر اين ســؤال نبود.
لحظه اي ســكوت كرد و گفت:
من مادرم رو آماده كردم، گفتم منتظر من نباشه،
حتي گفتم دعا كنه كه گمنام شهيد بشم! ولي باز جوابي را كه مي خواستم نگفت.
چند هفته اي با ابراهيم در تهران مانديم. بعد از عمليات و مريضي ابراهيم، هر شب بچه ها پيش ابراهيم هستند.
هر جا ابراهيم باشد آنجا پر از بچه هاي هيئتي و رزمنده است.
دي مــاه بود. حــال و هواي ابراهيــم خيلي با قبل فرق كــرده.
ديگر از آن حرف هاي عوامانه و شوخي ها كمتر ديده مي شد!
اكثر بچه ها او را شيخ ابراهيم صدا مي زنند.
✍ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd