✨🌱✨🌱✨🌱
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_صدو_پنجاهم
افسر عراقی را به بچههای گردان تحویل داد
پرسیدم: آقا ابرام این کی بود؟ جواب داد اطراف مقر گشت میزدم یک دفعه این افسر به سمت من آمد بیچاره نمیدانست تمام این منطقه آزاد شده. من به او گفتم اسیر بشه اما او به سمت من حمله کرد او اسلحه نداشت من هم با او کشتی گرفتم و زدمش زمین بعد دستش را بستم و آوردم.
نماز صبح را اطراف توپخانه خواندیم با آمدن نیروهای کمکی به حرکتمان در دشت ادامه دادیم
هنوز مقابل ما به طور کامل پاکسازی نشده بود یک دفعه دو تانک عراقی به سمت ما آمد! بعد هم برگشتند و فرار کردند ابراهیم با سرعت به سمت یکی از آنها دوید بعد پرید بالای تانک و در برجک تانک را باز کرد بعد و به عربی چیزی گفت تانک ایستاد و چند نفر خدمه آن پیاده شدند و تسلیم شدند
هنوز هوا روشن نشده بود آرایش مجدد نیروها انجام شد و به سمت جلو حرکت کردیم بین راه به ابراهیم گفتم: دقت کردی که ما از پشت به توپخانه دشمن حمله کردیم با تعجب گفت: نه چطور مگه؟ ادامه دادم دشمن از قسمت جلو با نیروهای زیادی منتظر ما بود ولی خدا خواست که ما از راه دیگری آمدیم که به پشت مقر توپخانه رسیدیم
به همین خاطر توانستیم این همه اسیر و غنیمت بگیریم.
از طرفی دشمن تا ساعت ۲ بامداد آماده باش کامل بود بعد از آن مشغول استراحت شده بودند که ما به آنها حمله کردیم.
دوباره اسرای عراقی را جمع کردیم و به همراه گروهی از بچهها به عقب فرستادیم
بعد به همراه بقیه نیروها برای آخرین مرحله کار به سمت جلو حرکت کردیم.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd