eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.8هزار دنبال‌کننده
688 عکس
813 ویدیو
46 فایل
https://eitaa.com/joinchat/2173240167C847a1cc6ec گروه پاسخ به سؤالات شرعی خانمها‌ ⚘💙 ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
خودسازے و تࢪڪ گناھ
🎧 داستان صوتی #سیاحت_غرب ▫️قسمت هشتم راه پٌر از گِل و لَجن شد!! می بینم ڪه در دو طرف راه تا چشم ڪار
16.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ▫️ زمین و آسمان همچنان عبوس و کِدِر است...هوایی پٌر حرارت و متعفن از سمت چپ ما وزیدن گرفت!! خوکها و خرسها را می بینم که گویی آتش می بلعند!! شکمهایشان بسیار بزرگ اما دست و پایشان بسیار لاغر است!!! چه بد منظره اس ست. L -------------------------- @gasedaak
خودسازے و تࢪڪ گناھ
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هشتم راوی: خواهر شهی
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ آنجا هيئت حضرت علی اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت را داشت. يادم هســت ڪه در همان سال هاے پايانی دبســتان، ابراهيم ڪارے ڪرد ڪه پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند ڪه براے ناهار چه ڪرده. اما روے حرف پدر حرفی نمی‌زدند. شــب بود ڪه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سلام ڪرد. بافاصله سؤال ڪـردم: ناهار چيڪار ڪردے داداش؟! پدر در حالی ڪه هنوز ناراحت نشــان می داد اما منتظر جواب ابراهيم بود. ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو ڪوچه راه می رفتم، ديدم يه پيرزن ڪلي وسائل خريده، نمی دونه چيڪار ڪنه و چطورے بره خونه. من هم رفتم ڪمك ڪردم. وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم ڪلی تشڪر ڪرد و سڪه پنج ريالی به من داد. نمی خواستم قبول ڪنم ولی خيلي اصرار ڪرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت ڪشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندے از رضايت بر لبانش نقش بست . خوشحال بود ڪه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزے حلال اهميت می دهد. دوستی پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشــد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد! ابراهيم نوجوان بود ڪه طعم خوش حمايت هاے پدر را از دســت داد. در يك غروب غم انگيز ســايه ســنگين يتيمی را بر سرش احساس ڪرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن ســال‌ها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه می ڪردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول ڪرد. ✍ادامه دارد... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتم چند دفعه کارهایی که می خواستم برای بسیج انجام دهم رو ، نصفه نیمه رها کر
💖🌸💖🌸💖 شال سبزی داشت که خیلی به آن تعصب نشان می داد. وقتی روحانی کاروان می گفت:(( باندای بلندگو رو زیر سقف اتوبوس نصب کنین تا همه صداروبشنون)) ، من با آن شال باندهارا می بستم😂😁 بااین ترفندها ادب نمی شد و جای مرا عوض نمی کرد☹️ درسفر مشهد ، ساعت یازده شب بادوستم برگشتیم حسینیه. خیلی عصبانی شد. اما سرش پایین بود و زمین را نگاه می کرد.گفت:((چرا به برنامه نرسیدین؟))😒 عصبانی گذاشتم توی کاسه اش:((هیئت گرفتین برای من یا امام حسین(ع)🤨😕؟ اومدم زیارت امام رضا(ع)نه که بند برنامه ها و تصمیمای شمـا باشم! اصلا دوست داشتم این ساعت بیام، به شما ربطی داره؟))😒😐 دق دلی ام را سرش خالی کردم. بهش گفتم:((شما خانمایی رو به اردو آوردین که همه هجده سال رو رد کردن. بچه پیش دبستانی نیستن که!))😐 گفت:((گروه سه چهارنفری بشید، بعد از نماز صبح پایین باشین خودم میام می برمتون.. بعدم یا با خودم برگردین یا بذارین هواروشن بشه گروهی برگردین!))🙂 داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹 🔴 http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd