خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_چهاردهم فراق راوی: عباس هادی یك ماه از مفقود شدن ابراهيم
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_پانزدهم
روبروي عكس ابراهيم نشســته و اشك مي ريخت! جلو آمدم. گفتم:
مادر چي شده!؟ گفــت: مــن بوي ابراهيــم رو حس مي كنــم!
ابراهيم الان تــوي اين اتاقه!
همينجاست و...
وقتي گريه اش كمتر شد گفت: من مطمئن هستم كه ابراهيم شهيد شده.
مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلي فرق كرده بود، هر چه گفتم: بيا بريم خواستگاري، مي خوام دامادت كنم،
اما او مي گفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنمي گردم.
نمي خواهم چشم گرياني گوشه خانه منتظر من باشه!
چند روز بعد دوباره جلوي عكس ابراهيم ايســتاده بود و گريه مي كرد.
ما بالاخره مجبور شديم دائي را بياوريم تا به مادر حقيقت را بگويد. آن روز حال مادر به هم خورد.
ناراحتي قلبي او شديدتر شد و در سي سي يو بيمارستان بستري شد!
سال هاي بعد وقتي مادر را به بهشت زهرا سلاماللهعلیها مي برديم بيشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار برود. به ياد ابراهيم كنار قبر شهداي گمنام مي نشست. هــر چند گريه براي او بد بود. اما عقده دلــش را آنجا باز مي كرد و حرف دلش را با شهداي گمنام مي گفت.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_پانزدهم روبروي عكس ابراهيم نشســته و اشك مي ريخت! جلو آمدم
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_شانزدهم
تفحص
راوی: سعيد قاسمي و راوي دوم خواهر شهيد
ســال ۱۳۶۹ آزادگان به ميهن بازگشــتند. بعضي ها هنوز منتظر بازگشــت ابراهيم بودند(هر چند دو نفر به نام هاي ابراهيم هادي در بين آزادگان بودند)
ولي اميد همه بچه ها نااميد شد.
ســال بعد از آن، تعدادي از رفقاي ابراهيم بــراي بازديد از مناطق عملياتي راهي فكه شدند.
در اين ســفر اعضاي گروه با پيكر چند شــهيد برخورد كردند و آن ها را به تهران منتقل كردند.
چند روز بعد رفته بوديم بازديد از خانواده شهدا.
مادر شهيدي به من گفت: شما مي دانيد پسر من كجا شهيد شده!؟
گفتم: بله، ما با هم بوديم. پرسيد: حالا كه جنگ تمام شده نمي توانيد پيكرش را پيدا كنيد و برگردانيد؟
با حرف اين مادر خيلي به فكر فرو رفتم. روز بعد با چند تن از فرماندهان و دلسوختگان جنگ صحبت كردم.
با هم قرار گذاشتيم به دنبال پيكر رفقاي خود باشيم،
مدتي بعد با چند نفر از رفقا به فكه رفتيم.
پس از جســتجوي مجدد، پيكرهاي سيصد شهيد از جمله فرزند همان مادر پيدا شد.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
▣⃢ پــــﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ
ﺍﮔﺮﺑﺎﻋـﺚ
" ﺁﺯﺭﺩﮔﯽِ" ڪﺴﯽ ﺷﺪم
ﺑﻪ ﻣﻦ
"ﻗﺪﺭﺕِ ﻋﺬﺭﺧﻮﺍﻫﯽ" ﺑﺪﻩ
ﻭاگر
"ﺩﯾﮕـﺮﺍﻥ
"ﻣﺮﺍ "ﺁﺯﺭﺩﻧﺪ" ﺑـﻪ ﻣﻦ
"ﻗـﺪﺭﺕِ ﺑـﺨﺸـــﺶ "ﺑﺪه
💙
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_شانزدهم تفحص راوی: سعيد قاسمي و راوي دوم خواهر شهيد ســ
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_هفدهم
پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق مختلف مرزي مشغول جستجو شدند.
عشق به شهداي مظلوم فكه، باعث شد كه در عين سخت بودن كار و موانع بسيار، كار در فكه را گسترش دهند. بسياري از بچه هاي تفحص كه ابراهيم را مي شناختند، می گفتند:
بنيان گذار گروه تفحص، ابراهيم هادي بوده. او بعد از عمليات ها به دنبال پيكر شهدا مي گشت.
پنج ســال پس از پايان جنگ، بالاخره با ســختي هاي بسيار، كار در كانال معروف به كميل شروع شد.
پيكرهاي شهدا يكي پس از ديگري پيدا مي شد.
در انتهاي كانال تعداد زيادي از شــهدا كنار هم چيده شــده بودند.
به راحتي پيكرهاي آن ها از كانال خارج شد،
اما از ابراهيم خبري نبود!
علي محمودوند مسئول گروه تفحص لشکر بود.
او در والفجر مقدماتي پنج روز داخل كانال كميل در محاصره دشمن قرار داشت.
علي خود را مديون ابراهيم مي دانســت و مي گفت: كســي غربت فكه را نمي داند،
چقدر از بچه هاي مظلوم ما در اين كانال ها هســتند.
خاك فكه بوي غربت كربلا مي دهد.
يك روز در حين جســتجو، پيكر شــهيدي پيدا شد.
در وســايل همراه او دفترچه يادداشــتي قرار داشت كه
بعد از گذشت ســال ها هنوز قابل خواندن بود.
در آخرين صفحه اين دفترچه نوشــته بود: «امروز روز پنجم است كه در محاصره هستيم.
آب و غذا را جيره بندي كرده ايم.
شهدا در انتهاي كانال كنار هم قرار دارند.
ديگر شهدا تشنه نيستند.
فداي لب تشنه ات اي پسر فاطمه!»
بچه هــا با خواندن اين دفترچه خيلي منقلب شــدند
و باز هم به جســتجوي خودشان ادامه دادند. اما با وجود پيدا شدن پيكر اكثر شهدا،
خبري از ابراهيم نبود.
مدتي بعد يكي از رفقاي ابراهيم براي بازديد به فكه آمد.
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🍃🌼
🔅 امام رضا علیهالسلام:
هرگاه براے شما پیشآمد سختی روے داد؛ به وسیلهے ما اهل بیت از خدا یارے بجویید.
📚مستدرک، ج ۵، ص۲۲۸
🌼 توصیه #آیت_الله_بهجت (ره) براے در امان ماندن در سفر و خطرهاے جادهاے:
▣⃢ دادن صدقه در ابتداے سفر
خواندن سوره قــدر ۶ مرتبه آیتالڪـــرسی ١ مرتبه
📚 بهجت الدعا، ص٨٧
┈┄✾•••✾═✾•••✾┄┈
✨#فوق_کلام_مخلوق_دون_کلام_خالق🌿
#امیرالمؤمنینعلیعلیهالسلام :
🔸الْعَجْزُ آفَةٌ،
🔹ناتوانی، آفتی است،
🔸و الصَّبْرُ شَجَاعَةٌ،
🔹و شڪيبايی، دلاورے
🔸و الزُّهْدُ ثَرْوَةٌ،
🔹 و پارسايی، ثروت
🔸و الْوَرَعُ جُنَّةٌ،
🔹و پرهيزڪارے ، سپرے است،
🔸و نِعْمَ الْقَرِينُ الرِّضَى.
🔹و چه همنشين خوبی است رضايت در زندگی.
📚 #نهج_البلاغه ، #حکمت ۴،
(ترجمه مرحوم علامه محمدتقی جعفرے)
┈┄✾•••✾═✾•••✾┄┈🕊
🌸 قرار ما
هرروز خواندن بخشی از ڪتاب شریف نهج البلاغه
با هم #نهج_البلاغه بخوانیم
#شهیدانه
•♥!
چشمی ڪھ بـھ نگاھ حرامعادت ڪنھ
خیلی چیزهارو از دست میدھ
چشم گنھ ڪار لایق شھادت نیست!
-شهیدمحمدهادےذوالفقارے🌱
📚 نامعلوم بودن صحت قرائت امام جماعت
💠 اگر عدالت امام جماعتی براے من محرز شود اما صحت قرائتش معلوم نباشد؛ آیا میتوانم بنا را بر صحت بگذارم و به او اقتدا ڪنم؟
بله، میتوانید اقتدا ڪنید.
#احکام #نماز_جماعت #قرائت
leader.ir
📚 رعایت پوشش در نمازهای مستحبی
💠 آیا در نمازهاے مستحبی مثل نماز شب، لازم است ڪه زنان همانند نمازهاے واجب، پوشش را رعایت ڪنند؟ اگر رعایت نشود، نماز باطل است؟
✅ فرقی بین نماز واجب و مستحب نیست و اگر عمداً رعایت نشود، نماز باطل است.
#احکام #نماز #پوشش_در_نماز
leader.ir
خودسازے و تࢪڪ گناھ
#توسل #دعای_توسل🍃 🌺#بِسْمِاللهِالرَّحْمٰنِالرَّحیم🌺 ⭕اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ وَاَتَوَجَّهُ
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_هفدهم پس از آن گروهي به نام تفحص شهدا شكل گرفت كه در مناطق
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_هجدهم
ايشان ضمن بيان خاطراتي گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد؟!
او مي خواسته گمنام باشد.
بعيد است پيدايش كنيد.
ابراهيم در فكه مانده تا خورشيدي براي راهيان نور باشد.
اواخر دهه هفتاد، بار ديگر جستجو در منطقه فكه آغاز شد.
باز هم پيكرهاي شهدا از كانال ها پيدا شد، اما تقريباً اكثر آن ها گمنام بودند.
در جريان همين جســتجوها بود كــه علي محمودونــد و مدتي بعد مجيد پازوكي به خيل شهدا پيوستند.
پيكرهاي شهداي گمنام به ستاد تفحص رفت.
قرار شد در ايام فاطميه و پس از يك تشييع طولاني در سراسر كشور، هر پنج شهيد را در يك نقطه از خاك ايران به خاك بسپارند.
شــبي كه قرار بود پيكر شهداي گمنام
در تهران تشــييع شود ابراهيم را در خواب ديدم.
با موتور جلوي درب خانه ايســتاد. با شور و حال خاصي گفت: ما هم برگشتيم! وشروع كرد به دست تكان دادن. بار ديگر در خواب مراســم تشــييع شــهدا را ديدم.
تابوت يكي از شهدا از روي كاميون تكاني خورد و ابراهيم از آن بيرون آمد.
با همان چهره جذاب و هميشگي به ما لبخند مي زد!
فرداي آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصي به اســتقبال شهدا رفتند.
تشــييع با شكوهي برگزار شد.
بعد هم شهدا را براي تدفين به شهرهاي مختلف فرستادند.
من فكر مي كنم ابراهيم با خيل شــهداي گمنام، در روز شــهادت حضرت صديقه طاهره سلام الله علیها بازگشت تا غبار غفلت را از چهره هاي ما پاك كند.
براي همين بر مزار هر شــهيد گمنام كه مي روم به ياد ابراهيم و ابراهيم هاي اين ملت فاتحه اي مي خوانم.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_هجدهم ايشان ضمن بيان خاطراتي گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرد
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_نوزدهم
حضور
از مهم ترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال۷۶
زير پل اتوبان شهيد محلاتي بود.
روزهاي آخر جمع آوري اين مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: آقا سيد من شنيدم تصوير شهيد هادي را شما ترسيم كرديد، درسته؟
ســيد گفت: بله، چطورمگه؟!
گفتم: هيچي، فقط مي خواستم از شما تشكر كنم.
چون با اين عكس هنوز آقاابراهيم توي محل حضور دارد.
ســيد گفت: من ابراهيم را نمي شناختم، براي کشــيدن چهره او هم چيزي نخواستم،
اما بعد از انجام اين كار، به قدري خدا به
زندگي من بركت داد كه نمي توانم برايت حساب كنم!
خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم.
با تعجب پرسيدم: مثلا چي!؟
گفت: زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوه گاه شهدا راه افتاد، يك شــب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:آقا، اين شــيريني ها براي اين شهيد تهيه شده، همين جا پخش كنيد.
فكر كردم كه از بســتگان اين شهيد اســت.
براي همين پرسيدم: شما شهيد هادي را مي شناســيد؟گفت: نه،
تعجب من را كه ديد ادامه داد:
منزل ما همين اطرافه، من در زندگي مشكل سختي داشتم، چند روز پيش وقتي شما مشغول ترسيم عكس بوديد از اينجا رد شدم،
با خودم گفتم: خدايا اگر اين شهدا پيش
✍ادامه دارد...
شهدا را یاد ڪنیم با ذڪر صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🍃🌼
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_نوزدهم حضور از مهم ترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_بیستم
و مقامي دارند به حق اين شهيد مشكل من را حل كن.
بعد گفتم: من هم قول مي دهم نمازهايم را اول وقت بخوانم،
سپس براي اين شــهيد كه اسمش را نمي دانستم فاتحه خواندم.
باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد!
حالا آمدم از ايشان تشكر كنم.
ســيد ادامه داد: پارســال دوباره اوضاع كاري من به هم خورد!
مشــكلات زيادي داشــتم.
از جلوي تصوير آقا ابراهيم رد شدم و ديدم به خاطر گذشت زمان، تصوير زرد و خراب شــده.
من هم داربســت تهيــه كردم و رنگ ها را برداشتم و شروع كردم به درست كردن تصويرِ شهيد.
باوركردني نبود، درست زماني كه كار
تصوير تمام شد،
يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد. خيلي از گرفتاري هاي مالي من برطرف گرديد.
بعد ادامه داد: آقا اين ها خيلي پيش خدا مقام دارند.
ما هنوز اين ها را نشناخته ايم! كوچكترين كاري كه برايشان انجام دهي، خداوند چند برابرش را برمي گرداند.
آمده بود مســجد.
از من، سراغ دوســتان آقا ابراهيم را گرفت!
اين شخص مي خواست از آن ها در مورد اين شهيد سؤال كند.
پرسيدم: كار شما چيه!؟
شايد بتوانم كمك كنم. گفت: هيچي، مي خواهم بدانم اين شهيد هادي كي بوده؟ قبرش كجاست!؟ كمــي فكر كردم.
مانده بودم چه بگويم. بعد از چند لحظه ســكوت گفتم: ابراهيم هادي شهيد گمنام است و قبر ندارد.
مثل همه شهداي گمنام.
اما چرا سراغ اين شهيد را مي گيريد؟ آن آقا كه خيلي حالش گرفته شــده بــود
ادامه داد: منزل ما اطراف تصوير شــهيد هادي قرار داره،
من دختر كوچكي دارم كــه هر روز صبح از جلوي تصوير ايشان رد مي شه و مي ره مدرسه.
يكبار دخترم از من پرسيد: بابا اين آقا كيه!
✍ادامه دارد...
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
🍃🌼
خودسازے و تࢪڪ گناھ
✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_دویستُ_بیستم و مقامي دارند به حق اين شهيد مشكل من را حل كن. بعد گ
🔅 🔅 🔅
✨🌱✨🌱✨🌱✨
#سلام_بر_ابراهیم
#قسمت_دویستُ_بیستویکم
من هم گفتم: اين ها رفتند با دشــمن ها جنگيدند و نگذاشــتند دشمن به ما حمله كنه.
بعد هم شهيد شدند.
دخترم از زماني كه اين مطلب را شــنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشان رد مي شد به عكس شهيد هادي سلام مي كنه.
چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را مي بينه!
شهيد هادي به دخترم مي گويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام
مي كني من جوابت رو مي دم!
براي تو هم دعا مي كنم كه با اين سن كم، اينقدر حجابت را خوب رعايت مي كني.
حالا دخترم از من مي پرسه:
اين شهيد هادي كيه؟ قبرش كجاست!؟ بغض گلويم را گرفت.
حرفي براي گفتن نداشــتم.
فقط گفتم: به دخترت بگو، اگه مي خواي آقا ابراهيم هميشــه برات دعاكنه مواظب نماز و حجابت باش.
بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم.
يادم افتاد روي تابلوئي نوشــته بود:
«رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است.
اگر شما با آن ها باشــي آن ها نيز با تو خواهند بود.»
اين جمله خيلي حرف ها داشت.
نوروز ۱۳۸۸ بود. براي تكميل اطلاعات كتاب، راهي گيلان غرب شــديم.
در راه به شــهر ايوان رســيديم.
موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. از صبح رانندگي و...
هيچ هتل يا مهمانپذيري در شهر پيدا نكرديم!
در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم،
خودت رديفش كن!
همان موقع صداي اذان مغرب آمد.
با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتماً براي نماز به مســجد مي رفت.
ما هم راهي مسجد شديم.
نماز جماعت را خوانديم.
بعد از نماز آقايي حدوداً پنجاه ســال جلو آمد و با ادب سلام كرد.
✍ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd