eitaa logo
خودسازے و تࢪڪ گناھ
1.8هزار دنبال‌کننده
688 عکس
813 ویدیو
46 فایل
https://eitaa.com/joinchat/2173240167C847a1cc6ec گروه پاسخ به سؤالات شرعی خانمها‌ ⚘💙 ﷽ ✍پیامبر اڪرم صلی الله علیه و آله و سلم: گنهڪارے ڪه به رحمتِ خدا اميدوار است از عابدِ مأيوس، به درگاهِ خدا نزديڪتر است ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
مشاهده در ایتا
دانلود
خودسازے و تࢪڪ گناھ
سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_چهارم زندگینامه ابراهيم در اول ارديبهشــت ســال ۱۳
♥️ سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ ابراهيــم در آن دوران همچون معلمی فداڪار به تربيت فرزندان اين مرز و بوم مشغول شد. او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعنی ورزش باســتانی شــروع ڪرد. در واليبال و ڪشــتی بی‌نظيربود. هرگز در هيچ ميدانی پا پس نڪشيد و مردانه می ايستاد. مردانگــی او را می توان در ارتفاعات ســر به فلک ڪشــيده بازے دراز و گيلان غرب تا دشت هاے سوزان جنوب مشاهده ڪرد. حماســه هاے او در اين مناطق هنــوز در اذهان ياران قديمی جنگ تداعی می‌ڪند. در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه هاے گردان هاے ڪميل و حنظله در ڪانال‌هاے فڪه مقاومت ڪردند. اماتسليم نشدند. ســرانجام در 22 بهمن سال ۱۳۶۱ بعد از فرســتادن بچه هاے باقی مانده به عقب، تنهاے تنها با خدا همراه شد. ديگرڪسی او را نديد. او هميشه از خدا می‌خواســت گمنام بماند، چرا ڪه گمنامی صفت ياران محبوب خداست. خدا هم دعايش را مســتجاب ڪرد. ابراهيم سال هاست ڪه گمنام و غريب در فڪه مانده تا خورشيدے باشد براے راهيان نور. ✍ادامه دارد....
خودسازے و تࢪڪ گناھ
♥️ سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_پنجم ابراهيــم در آن دوران همچون معلمی فداڪار ب
♥️ سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ محبت پدر راوے: رضا هادے درخانه‌اے ڪوچڪ و مســتاجرے درحوالی ميدان خراسان تهران زندگی می‌ڪرديم. اولين روزهاے ارديبهشت سال ۱۳۳۶ بود. پدر چند روزے است ڪه خيلی خوشحال است. خدا در اولين روز اين ماه، پســر‌ے به او عطا ڪرد. او دائماً از خدا تشــڪر می‌ڪرد. هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براے اين پسر تازه متولد شده خيلۍ ذوق می‌ڪند. البته حق هم دارد. پسر خيلی با نمڪی است. اسم بچه را هم انتخاب ڪرد: «ابراهيم» پدرمان نام پيامبــرے را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توڪل و توحيد بود. و اين اسم واقعاً برازنده او بود. بســتگان و دوســتان هر وقت او را می ديدند با تعجب می گفتند: حســين آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم دارے، چرا براے اين پســر اينقدر خوشحالی می‌ڪنی ؟! پــدر با آرامش خاصی جواب می داد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من مطمئن هســتم ڪه ابراهيم من، بنده خوب خدا می شــود، اين پسر نام من را هم زنده می‌ڪند. ✍ادامه دارد...
خودسازے و تࢪڪ گناھ
♥️ سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_ششم محبت پدر راوے: رضا هادے درخانه‌اے ڪوچڪ و م
سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ راست می گفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبی بود. هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا ڪرد، اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزے ڪم نشد. ابراهيم دوران دبســتان را به مدرســه طالقانی در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصی داشت. توے همان دوران دبستان نمازش ترك نمی شد. يڪبار هم در همان ســال هاے دبســتان به دوستش گفته بود: باباے من آدم خيلی خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توے خواب ديده. وقتي هم ڪه خيلي آرزوے زيارت ڪربلا داشــته، حضرت عباس را در خواب ديده ڪه به ديدنش آمده و با او حرف زده. زماني هم ڪه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم می گه، آقاے خمينی ڪه شاه، چند ساله تبعيدش ڪرده آدم خيلی خوبيه. حتــی بابام میگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل ڪنند. چون مثل دستورات امام زمان(عج) می مونه. دوســتانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاے ناظم بفهمه اخراجت می‌ڪنه. شــايد براے دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرف ها عجيب بود. ولی او به حرف هاے پدر خيلی اعتقاد داشت. ✍ادامه دارد... ♥️
خودسازے و تࢪڪ گناھ
سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هفتم راست می گفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجي
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ راوی: خواهر شهید پيامبراعظم(ص) مي فرمايــد: «فرزندانتان را در خوب شدنشــان يارے ڪنيد، زيرا هر ڪه بخواهد مي تواند نافرماني را از فرزند خود بيرون ڪند.» بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا ڪوتاهی نڪرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حال بسيار اهميت می داد. او خوب می دانست پيامبر مي فرمايد: «عبادت ده جزء دارد ڪه نه جزء آن به دست آوردن روزے حلال است». براے همين وقتی عده اے از اراذل و اوباش در محله اميريه (شاپور) آن زمان، اذيتش ڪردند و نمی گذاشتند ڪاسبۍ حلالی داشته باشد، مغازه‌اے ڪه از ارث پدرے به دست آورده بود را فروخت و به ڪارخانه قند رفت. آنجا مشــغول ڪارگرے شد. صبح تا شــب مقابل ڪوره می ايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اے ڪوچك بخرد. ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاے خوبي تربيــت ڪرد. به خاطر سختی هایی بود ڪه براے رزق حلال ميی‌ڪشيد. هــر زمان هم از دوران ڪودڪی خودش يــاد می‌ڪرد می‌گفت: پدرم با من حفــظ قرآن را ڪار می‌ڪرد . هميشــه مرا با خودش به مســجد مي برد. بيشــتر وقت ها به مسجد آيت الله نورے پائين چهارراه سرچشمه می رفتيم. ✍ادامه دارد.... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
🌷 از آیت الله بهجت (ره) : پرسیدند : در زندگیمان گره افتاده است ، یڪ دعاے مشڪل گشا بفرمایید. 🖋 آیت الله بهجت(ره) فرمودند : زیاد و با اعتقاد ڪامل ، استغفار ڪنید. 🌸 🌸
خودسازے و تࢪڪ گناھ
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات سلام بر ابراهیم ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_هشتم راوی: خواهر شهی
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ آنجا هيئت حضرت علی اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت را داشت. يادم هســت ڪه در همان سال هاے پايانی دبســتان، ابراهيم ڪارے ڪرد ڪه پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند ڪه براے ناهار چه ڪرده. اما روے حرف پدر حرفی نمی‌زدند. شــب بود ڪه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سلام ڪرد. بافاصله سؤال ڪـردم: ناهار چيڪار ڪردے داداش؟! پدر در حالی ڪه هنوز ناراحت نشــان می داد اما منتظر جواب ابراهيم بود. ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو ڪوچه راه می رفتم، ديدم يه پيرزن ڪلي وسائل خريده، نمی دونه چيڪار ڪنه و چطورے بره خونه. من هم رفتم ڪمك ڪردم. وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم ڪلی تشڪر ڪرد و سڪه پنج ريالی به من داد. نمی خواستم قبول ڪنم ولی خيلي اصرار ڪرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت ڪشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندے از رضايت بر لبانش نقش بست . خوشحال بود ڪه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزے حلال اهميت می دهد. دوستی پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشــد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد! ابراهيم نوجوان بود ڪه طعم خوش حمايت هاے پدر را از دســت داد. در يك غروب غم انگيز ســايه ســنگين يتيمی را بر سرش احساس ڪرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن ســال‌ها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه می ڪردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول ڪرد. ✍ادامه دارد... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
💠 آزاده باش... قیمتی خواهی شد... آنقدر قیمتی ڪه خداوند خریدارت شود آن هم به بالاترین قیمت؛ یعنی «ولایت» 🍃 سلمانش را با «مِنّا اهلَ البِیت» خرید حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِک» و یقین بدان تو را با «انتظار» خواهد خرید ❤️و چه مقامیست این انتظار ... اللهم عجل لولیک الفرج
خودسازے و تࢪڪ گناھ
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ #سلام_بر_ابراهیم #قسمت_نهم آنجا هيئت حضرت علی اصغر بر پا بو
شهدا را یاد ڪنید با ذڪر صلوات ✨🌱✨🌱✨🌱✨ راوے جمعی از دوستان شهید اوايل دوران دبيرســتان بود ڪه ابراهيم با ورزش باستانی آشنا شد. او شب ها به زورخانه حاج حسن می رفت. حاج حســن توڪل معــروف به حاج حســن نجار، عارفی وارســته بود. او زورخانه‌اے نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يڪی از ورزشڪاران اين محيط ورزشی و معنوے شد. حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع می‌ڪرد. سپس حديثی می‌گفت و ترجمه می‌ڪرد. بيشتر شب ها، ابراهيم را می فرستاد وسط گود، او هم در يك دور ورزش، معمولاً يك ســوره قرآن، دعاے توسل و يا اشعارے در مورد اهل بيت می خواند و به اين ترتيب به مرشد هم ڪمك می‌ڪرد. از جملــه ڪارهاے مهم در اين مجموعه اين بود ڪه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب می‌رســيد، بچه ها ورزش را قطع می‌ڪردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت می‌خواندند. به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در ڪنار ورزش به جوان ها می آموخت. فرامــوش نمی‌ڪنم، يڪبــار بچه ها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظی بودند. يڪ‌باره مرد سراسيمه وارد شد! بچه خردسالی را نيز در بغل داشت. ✍ادامه دارد... الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
⚠️ گفتـم اگـر در ڪـــربلا بـودم تـا پـاے جــان بـراے حسیـن تلاش می‌ڪـردم... گـفت یڪ حسیـن زنده داریـم❗️ نـامش مهــــــــــدے است تاحـالا بـرایش چـه ڪرده‌اے سڪـوت ڪـردم...!!!