خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصتوهفتم من هم حسابی می افتادم روی دنده لج که از خر شیطان پیاده شود . . هم
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_شصتوهشتم
از زیر آینه قرآن ردش کردم
خداحافظی کرد ، رفت کلید آسانسور را زد ، برگشت و خیلی قربان صدقه ام رفت : هم من ، هم امیرحسین
چشمش به من بود که رفت داخل آسانسور .
برایش پیامک فرستادم :
« لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ... ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین»
۴۵ روزش پرشد ، نیامد
بعد از شصت هفتاد روز زنگ زد که « با پدرم بیا توی منطقه که زودتر بیام پیشتون!»
قرار بود حداکثر تا یک هفته همه کارهایش را راست و ریس کند و خودش را برساند ، بعد هم باهم برگردیم ایران
بابچه جمع و جور کردن و مسافرت خیلی سخت بود
از طرفی هم دیگر تحمل دوری اش را نداشتم
با خودم گفتم : « اگه برم ، زودتر از منطقه دل می کنه! »
از پیام هایش می فهمیدم خیلی سرش شلوغ شده ، چون دیر به دیر به تلگرام وصل می شد ، وقتی هم وصل می شد ، بددموقع بود و عجله ای
زنگهایش خیلی کمتر و تلگرافی شده بود . .
اعتراض کردم که: «این چه وضعیه برام درست کردی ؟ »
نوشت : « دارم یه نفری بار پنج نفر رو می کشم!»
اهل قهر و دعواهم نبودیم ، یعنی از اول قرار گذاشت .
در جلسه خواستگاری به من گفت : « توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم ، نهایت نیم ساعت! »
بحث های پیش پا افتاده را جدی نمی گرفتیم .
قهرهایمان هم خنده دار بود .
سر اینکه امشب برویم مجلس حاج محمود کریمی یا حاج منصور ارضی؟
خیلی که پافشاری می کرد ، من قهر می کردم
می افتاد به لودگی و مسخره بازی
خیلی وقت ها کاری می کرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم .
می گفت :« آشتی ، آشتی !» و سروته قضیه را به هم می آورد
اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو میری ها بود ، می رفت جلوی ساعت می نشست ، دستش را می گذاشت زیر چانه اش ومیگفت :
« وقت گرفتم از همین الان شروع شد»
باید تا نیم ساعت دیگر آشتی میکردم وگرنه میگفت :«قول دادی باید پاشم وایسی»
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصتوهشتم از زیر آینه قرآن ردش کردم خداحافظی کرد ، رفت کلید آسانسور را زد
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_شصتونهم
از آن آدم هایی نبود که خیلی اسم امام زمان را بیاورد ، ولی در مأموریت آخر قشنگ می نوشت : « واقعا اینجا حضور دارن! همون طور که امام حسین (ع) شب عاشورا دستشون رو گرفتن و جایگاه یارانشون رو نشون دادن ، اینجاهم واقعا همون جور ..
اینجا تازه میتونی حضورشون رو پررنگ تر حس کنی! »
در کل ۲۹ روزی که در منطقه بودم ، سه بار زنگ زد .
آنجا اینترنت نداشتم ، ارتباط تلگرامی مان هم قطع شد ، خیلی محترمانه و مؤدبانه صحبت می کرد و مشخص بود کسی پهلویش ایستاده که راحت نبود
هیچ وقت این قدر مؤدب ندیده بودمش
گاهی که دلم تنگ می شد ، دوباره به پیام هایش نگاه می کردم..
می دیدم آن موقع به من همه چیز را گفته ، ولی گیرایی من ضعیف بوده و فهوای کلامش را نگرفته ام . .
از این واضح تر نمی توانست بنویسد :
_قبل از اینکه من شهید بشم ، خدا به تو صبر و تحمل میده !
_مطمئنم تو و امیرحسین سپرده شدین دست یکی دیگه !
سفرم افتاده بود در ایام محرم .
خیلی سخت گذشت
از طرفی بلاتکلیف بودم که چرا این قدر امروز و فردا می کند ..
از طرفی هم هیچ کدام از مراسم آنجا به دلم نمی چسبید
سال های قبل با محمد حسین ، محرم و صفر سرمان را می گرفتی هیئت بود ، تهمان را می گرفتی هیئت
عربی نمی فهمیدم ، دست وپاشکسته فرازهای معروف مقتل را متوجه می شدم..
افسوس می خوردم چرا تهران نماندم .
ولی دلم را صابون می زدم برای ایام اربعین ..
فکر می کردم هر چه اینجا به ظاهر کمتر گذرم می افتد به هیئت و روضه ، به جایش در مسیر نجف تا کربلا جبران یادم نمی رود
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصتونهم از آن آدم هایی نبود که خیلی اسم امام زمان را بیاورد ، ولی در مأموری
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتاد
یکشنبه بود که زنگ زد
بهش گفتم : « اگه قرار نیست بیای ، راست و پوست کنده بگو ، برمی گردم ایران!»
گفت : « نه هرطور شده تا یکشنبه هفته بعد خودم رو میرسونم!»
نمیدانم قبل از نماز ظهر بود یا بعد از نماز ، شنبه هفته بعد ، چشمم به در و گوشم به زنگ بود ..
با اطمینانی که به من داده بود ، باورم نمیشد بدقولی کند
یک روز دیگر وقت داشت . .
۲۸ روز به امید دیدنش ، در غربت چشمم به در سفید شد
حاج آقا آمد .
داخل اتاق راه می رفت . تا نگاهش می کردم چشمش را از من میدزدید ..
نشست روی مبل ، فشارش را گرفت ..
رفتارش طبیعی نبود
حرف نمیزد ، دور و بر امیرحسین هم آفتابی نشد..
مانده بودم چه اتفاقی افتاده
قرآن روی عسلی را برداشتم که حاج آقا ناگهان برگشت و گفت :
« پاشو جمع کن بریم دمشق ! »
مکث کرد ، نفس به سختی از سینه اش بالا آمد ، خودش را راحت کرد:
« حسین زخمی شده ! »
ناگهان حاج خانم داد زد : « نه ، شهید شده به همه اول می گن زخمی شده »
سرم روی صفحه قرآن خشک شد
داغ شدم ، لبم را گاز گرفتم ، پلکم افتاد .
انگار بدنم شده بود پر کاه و وسط هوا و زمین می چرخید ..
نمیدانستم قرآن را ببندم یا سوره را تمام کنم
یک لحظه هم فکر نکردم ممکن است شهید شده باشد . .
سریع رفتم وضو گرفتم ایستادم به نماز ..
نفسم بند آمده بود!
فکر می کردم زخمی شده و دارد از بدنش خون می رود ..
تابه حال مجروح نشده بود که آمادگی اش را داشته باشم
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتاد یکشنبه بود که زنگ زد بهش گفتم : « اگه قرار نیست بیای ، راست و پوست ک
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتادویکم
نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم ..
مستأصل شده بودم و فقط نماز می خواندم!
حاج آقا گفت : « چمدونت رو ببند ! » اما نمی توانستم .
حس از دست و پایم رفته بود ..
خواهر کوچک محمدحسین وسایلم را جمع کرد . .
قرار بود ماشین بیاید دنبالمان
در این فرصت ، تندتند نماز می خواندم .
داشتم فکر می کردم دیگر چه نمازی بخوانم که حاج آقا گفت : ماشین اومد ! »
به سختی لباسم را پوشیدم .
توان بغل کردن امیرحسین را نداشتم
یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین ..
انگار این اتوبان کش می آمد و تمامی نداشت!
نمیدانم صبرمن کم شده بودیا دلیل دیگری داشت
هی میپرسیدم : « چرا هرچی میریم ، تموم نمیشه ؟ »
حتی وقتی راننده نگه داشت ، عصبانی شدم که « الان چه وقت دستشویی رفتنه ؟ »
لبهایم می لرزید و نمی توانستم روی کلماتم مسلط شوم
می خواستم نذر کنم .
شاید زودتر خونریزی اش بند می آمد
مغزم کار نمی کرد .
ختم قرآن ، نماز مستحبی ، چله ، قربانی ، ذکر ، به چه کسی ؟ به کجا ؟
می خواستم داد بزنم
قبلا چند بار می خواستم نذر کنم سالم برگردد که شاکی شد و گفت :
« برای چی ؟
اگه با اصل رفتنم مشکل نداری ، کار درستی نیست!
وقتی عزیزترین چیزت روبه راه خدا می فرستی که دیگه نذرنداره!
هم می خوای بدی هم می خوای ندی ؟ »
می گفتم : « درسته که چمران شهید شد و به آرزوش رسید ، ولی اگه بود شاید بیشتر به درد کشور می خورد !
زیر بار نمی رفت : می گفت:« ربطی ندارد!»
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
✍ آیتالله بهجت قدسسره:
خدا ڪند این توجّه و ارادت و محبّت به اهلبیت علیهمالسلام در دلهاے ما باقی بماند و با محبّت آنها از دنیا برویم.
📚 در محضر بهجت، ج١، ص٣٣۴
💠
حَسْبِيَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ 🤍
وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ🤍
بگو خدا مرا بس است هيچ معبودے جز او نيست بر او توڪل ڪردم و او پروردگار عرش بزرگ است🤍
🌻 •
آیت الله حقشناس:
شما شب از خواب بیدار شوید و سجاده را پهن ڪنید و بنشینید سر سجاده...
حتی چرت زدن سر سجادهے نمازشب در زندگی اثر میگذارد...
✨تو را بایـد خواند؛
شبیھ تمنّای هاجـر در صفـا و مروه..
❋
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتادویکم نمی توانستم جلوی اشکم را بگیرم .. مستأصل شده بودم و فقط نماز
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتادودوم
جمله آوینی را می خواند:
((شهادت لباس تک سایزیه که بایدتن ادم به اندازه اون دربیاد .
هروقت به سایز این لباس تک سایز دراومدی،دپرواز می کنی، مطمئن باش!))
نمی خواست فضای رفتن را از دست بدهد.
می گفت:((همه چی روبسپار دست خدا.
پدرمادرخیر بچه شون رو می خوان.
خدا که دیگه بنده هاش رو از پدر و مادرشون بیشتردوست داره!))
حاج اقا وحاج خانم حالشان را نمی فهمیدند..!
باخودشان حرف می زدند ، گریه می کردند
آن قدر دستانم می لرزید که نمی توانستم امیرحسین را بغل کنم ..
مدام می گفتم:
((خدایا خودت درست کن! اگه تو بخواس بایه اشاره کارا درست می شه!))
نگران خونریزی محمد حسین بودم.
حالت تهوع عجیبی داشتم ..
هی عق می زدم می دانم از استرس بود یاچیز دیگر ..
حاج آقا دلداری ام می داد و می گفت:
((گفتن زخمش سطحیه! باهواپیما آوردنش فرودگاه .
احتمالاباهم می رسیم بیمارستان!))
باورم شده بود..
سرم را به شیشه تکیه دادم. صورتم گر گرفته بود
می خواستم شیشه را بدهم پایین ، دستانم یاری نمی کرد..
چشمانم را بستم ، چیزی مثل شهاب از سرم رد شد ..
انگار درچشمم لامپی روشن کردند ..
یک نفر در سرم دم گرفت شبیه صدای محمدحسین:
((از حرم تا قتلگه زینب صدامی زد حسین/
دست وپا می زدحسین/ زینب صدا می زد حسین))
بغضم ترکید ..
می گفتم:((خدایا چرا این روضه اومده توی ذهنم!))
بی هوا یاد مادرم افتادم ، یاد رفتارش در این گونه مواقع ..
یاد روضه خواندن هایش
هرموقع مسئله ای پیش می آمد ، برای خودش روضه می خواند..
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔅
اَݪٰلّہُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمدﷺوَعَجِّل فَرَجَهُم
خودسازے و تࢪڪ گناھ
اے خدا یاد مرا از شھدا دور نڪن هر شب ¹⁰صلوات هدیه به روح مطھر یڪی از شھدا ..:) هدیه
اے خدا یاد مرا از شھدا دور نڪن
هر شب ¹⁰صلوات هدیه به روح مطھر
یڪی از شھدا ..:)
هدیه به شھید والامقام:
شھید عباس دانشگر🕊
هدایت شده از خودسازے و تࢪڪ گناھ
✍مرحوم آیت الله میرزا علیآقا قاضی طباطبائی :
هيچگاه پس از نمازهاے واجب خود ، تسبيحات حضرت صدّيقهفاطمه (صلوات الله عليها) را ترڪ ننماييد ؛ زيرا اين تسبيحات ، يڪى از انواع ذڪر بزرگ شمرده شده است .
📗 مهر تابناک ، ص ۲۳۴ .
💠
💠 نورِ عَملِ خیر
✍ استاد فاطمی نیا میفرمودند:
اعمال و عبادات ما همگی نور دارد، باید اثر و نور اینها را با مراقبه و محافظت نگهداریم و از دست ندهیم. ماها متاسفانه غالبا ولخرج هستیم، ولخرج نـور. اگـر از عبادتی نور ڪسب ڪنیم ، آن را حفـظ نمیڪنیم.
فورا با رفتارمان آنرا خرج میڪنیم و از بین میبریم نماز شب میخوانیم و بعد غیبت میڪنیم و نور نمازشب ازبین میرود، یڪ نورانیت هم اگـر شب به ما بـدهند، صبح خـرجش میڪنیـم. یڪ دعا میخوانیـم ، با جـواب تلخی ڪـه مثلا به مادرمان میدهیم ، از بین میبریم خلاصه هـر عمل خیرے نور دارد ، اگر نورها را حفظ ڪنیـم ، به تـدریج این نورها جمع شـده و قوے می شـوند و داراے آثار عالیه میشوند.
💠
✍آیت الله #بهجت
آیا میتوانیم سالم، بار به منزل ببریم و در عین حال به امور مسلمانان و مومنین بیتفاوت باشیم؟!
آیا امڪان دارد بدون اهتمام به امور مسلمانان، به مقصود برسیم؟!
«مَنْ أَصْبَحَ وَ لا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ، فَلَیسَ بِمُسْلمٍ؛ هر کس صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست».
📚کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 2، ص 163
✅خودتان را اصلاح ڪنید !
✍ آیتالله بهجت(ره):
[اینجا] دار امتحان است. شما در فڪر این باشید ڪه خودتان را اصلاح ڪنید؛
[طورےڪه] بین خودتان و خدایتان عایقی، مانعی، پیدا نشود.
اگر [رابطه] بین خود و خدا و وسائط - انبیا و اوصیا - را اصلاح ڪردید، رفع مانع ڪردید، خدا [هم] بین شما و خلق را اصلاح میڪند.
📚 رحمت واسعه، ویراست سوم، ص١٢٢
💠
✍آیت الله جوادی آملی :
در دستور هاے دینی آمده است ڪه اگر سیّئهاے (گناهی) مرتڪب شدید،
فوراً حسنه اے انجام دهید تا آن سیّئه را جبران ڪند.
عمل عرفانی در پرتو علم وحیانی،ص۱۲۴
💠
🤲 دعای محافظت در بلایا ..
✍ آیتالله بهجت(ره):
براے حفظ سلامتی، این دعا را هر صبح و شب بخوانید:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه مرتبه)
خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوے خود _ ڪه هر ڪس را بخواهی در آن قرار میدهی _ قرار بده!
🔸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.
📚بهجتالدعاء، ص ٣۴٧
✍آیتالله بهجت (ره) :
حرم مطهر حضرت امام رضا علیهالسلام نعمت بزرگ و گرانقدرے است ڪه در اختیـــار ایرانـیهـاست،
عظمتش را خـدا میدانـــد، بهحدے ڪـــه امام جواد علیهالسلام میفرماید:
«زیارت پدرم از زیارت امام حسین علیهالسلام افضل است؛
زیرا امام حسین علیهالسلام را عامه و خاصه زیارت میڪنند، ولی پدرم را جز خاصه (شیعیان دوازده امامی) زیارت نمیڪنند».
📚در محضر بهجت ج۱ ص ۳۲۸
✨
💌 از خدا نترس
✍امام علی عليهالسلام به مردے نگريستند و در چهره او نشانه ترس ديدند. از او پرسیدند:
«از چه می ترسی؟»
مرد پاسخ داد: «از خدا مى ترسم.»
امام علیه السلام فرمودند: اے بنده خدا !
از گناهانت و از عدالت خدا درباره ظلمهايى ڪه به بندگان خدا ڪردهاے بترس.
از خدا اطاعت ڪن.
پس از آن، از خدا نترس؛ زيرا او به هيچ ڪس ظلم نمىڪند و هرگز ڪسى را بيش از استحقاقش مجازات نمىڪند
📚 تفسير امام حسن عسڪرے(ع) ص۲۶۵
🔴
﷽
حاجاسماعیلدولابے:
استغفار امانگاه انسان است؛
یعنے پناهگاه
وقتی گفتے استغفرالله در پناه خدا هستے
و ڪجا امنتر و آرامش بخشتر
از آغوش خـدا❤️
اَستَغفِر الله رَبے وَ اتوب الیه
┈┈••••✾•🌿•✾•••┈┈
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتادودوم جمله آوینی را می خواند: ((شهادت لباس تک سایزیه که بایدتن ادم به
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتاوسوم
دیدم نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم ، وصل کردم به روضه ارباب..
نمی دانم کجابود ..
باید ماشین را عوض می کردیم.
دلیل تعویض ماشین راهم نمی دانم!
حاج آقا زود تراز ما پیاده شد.
جوانی دوید جلو ، حاج اقا را گرفت درذبغل وناغافل به فارسی گفت:
((تسلیت می گم!))
نفهمیدم چی شد...
اصلا این نیرو از کجا امد که توانستم به دو خودم راذبرسانم پیش حاج اقا...
یک حلقه از اقایان دوره اش کرده بودند ..
پاهایش سست شد و نشست!
نمی دانم چطوراز بین نامحرمان رد شدم.
جلوی جمعیت یقه اش را گرفتم!
نگاهش را از من دزدید..
به جای دیگر نگاه می کرد ..
بادستم چانه اش را گرفتم وصورتش را اوردم طرف خودم!
برایم سخت بود جلوی مردها حرف بزنم .
چه برسد به اینکه بخواهم داد بزنم ..
گفتم:((به من نگاه کنید!))
اشک هایش ریخت
پشت دستم خیس شد...
با گریه دادزدم:((مگه نگفتین خونریزی داره؟ اینا دارن چی می گن؟))
اشکش را پاک کرد ..
باز به چشم هایم نگاه نکرد و گفت:((منم الان فهمیدم!))
نشستم کف خیابان ..
سرم را گذاشتم روی سنگ های جدول و گریه کردم
روضه خواندم ..
همان روضه ای که خودش درمسجد راس الحسین علیه السلام برایم خواند:
((من می روم ولی ، جانم کنار توست ..
تاسال های سال ، شمع مزار توست ..
عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان قدکمانم ..
نگرانم عمه جانم ، عمه جانم ، عمه جان مهربانم..!
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd
خودسازے و تࢪڪ گناھ
💖🌸💖🌸💖 #قصه_دلبری #قسمت_هفتاوسوم دیدم نمی توانم جلوی اشک هایم را بگیرم ، وصل کردم به روضه ارباب..
💖🌸💖🌸💖
#قصه_دلبری #قسمت_هفتادوچهارم
انگار همه بی تابی و پریشانی ام راهمان لحظه سرحاج اقا خالی کردم ..
بدنم شل شد ، بی حس بی حس!
احساس می کردم یکی ارامشم داد!
جسمم توان نداشت ، ولی روحم سبک شد.
مارا بردندفرودگاه ..
کم کم خودم راجمع کردم. بازی ها جدی شده بود!
یاد روزهایی افتادم که هی فیلم آن مادر شهید لبنانی را می گرفت جلویم که((توهم همین طورمحکم باش!))
حالا وقتش بود به قولم وفا کنم . کلی ادم منتظرمان بودند.
شوکه شدند که از کجا باخبر شده ایم ..
به حساب خودشان می خواستند نرم نرم به ما خبر بدهند!
خانمی دلداری ام می داد
بعد که دید ارام نشسته ام ، فکر کرد بهت زده ام ..
هی می گفت:((اگه مات بمونی دق می کنی!گریه کن ، جیغ بکش ، دادبزن!))
با دو دستش شانه هایم را تکان می داد:((یه چیزی بگو!))
گفتند:
((خانواده شهیددباید برن ..
شهید روفردا صبح زود یا نهایتا فردا شب میاریم!))
از کوره در رفتم.
یک پا ایستادم که:((بدون محمد حسین از اینجا تکون نمی خورم!))
هرچه عزو جزکردند ، به خرجم نرفت🚶🏻♀
زیر بار نمی رفتم ..
با پروازی که همان لحظهدحاضر بود برگردم میگفتم:((قراربودباهم برگردیم!))
گفتند:((پیکر رو باید باهواپیمای خاصی منتقل کنن!
توی اون هواپیما یخ می زنی!
اصلا زن نباید سوارش بشه ، همه کادر پرواز مرد هستن!))
می گفتم:((این فکر رو از سرتون بیرون کنین که قراره تنها برگردم!))
مرتب ادم ها عوض می شدند.
یکی یکی می امدنددراضی ام کنند ..
وقتی یک دندگی ام را می دیدند ، دست خالی برمی گشتند!
داستان زندگی شهید مدافع حرم از زبان همسرش🕊🌹
#محمدحسین_محمدخانی
🔴
http://eitaa.com/joinchat/2374696992C9e217bcccd