eitaa logo
غزه آری کربلا گشته
113 دنبال‌کننده
99 عکس
204 ویدیو
0 فایل
🇵🇸 راه قدس‌ از کربلای غزه واگشته‌ #خبر #نگاره #غزه 📎 @fatherevayat سرای هنر و اندیشه(سُها)
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🖋 داعش داعش خبیث یادمان که خوب هست ؟ یادتان که هست داعش تمام شد بازنده بود نباخت فراموش شد این فرش بدقواره بی‌تار و پود شد راستی چه ماند؟ راستی چگونه دود شد داعش چه شد که یک‌باره ناپدید شد؟ خوب یادم است با یک شهید با چشم‌های او و منظره‌ای پیش رویمان کدام منظره ؟ [ غروب بیابان یک خیمه هم یادم است بود می‌سوخت و یک بی‌سرشت پست زخم‌خورده یک نانجیب سیاه‌دل او را اسیر کرده بود از پشت سر ] نامش چه بود هان!؟ محسن حجت خدا یادتان که هست از یادمان برد ترس‌ها را ناامیدی‌ها را حق داشتیم پیش از او شاید حجت نداشتیم کم‌کم نگاه‌ها سینه به سینه دست به دست آشنا شدند رد و بدل شدند آهن‌ها مس‌ها [انگار کیمیا بود انگار سیمیا] طلا شدند آه ای نگاه گم‌شده در بین چشم‌ها آه ای خبر ! ایستاده منتظر ! پشت درب‌های خانه‌مان ایستاده‌ای چرا تو بیا! 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 مرداب عمرم زندگانی را نچسب و راکد و تیره در گوشه افتاده همچون گوشه‌‌، گوشه‌گیر و تلخ و دور از چشم می‌انگاشت بی‌جر و جوشی و خردک موج بی‌جانی حاصلِ یک جامانده از طوفان گریزان باد تنهایی دریغ اما اگر بادی از این‌جا بگذرد بی‌اعتنا باطعنه می‌گردانَد از من رو و نفرین می‌کند تقدیر شومش را نمی‌بینم ببالای سر خود سایه‌‌ای جز سایه‌ی یک کاج خشکیده بروی شاخه‌هایش جای برگ و بار نشسته چشم در چشمم کلاغی پیر و افسرده که نشناسد بجز رخت عزایش هیچ رختی و نمی‌بیند در این اطراف [چشمان ورم‌کرده‌اش که خون می‌ریزد از آن] دور یا نزدیک سایه‌ی شاخ و درختی را اگر گم‌کرده راهی خسته‌ای افتاده‌ای سویم پناه آرد [ به‌محض دیدن و بشنیدن آواز این بددل و شاخ کاج خشکی که نشسته چشم در چشمم بروی آن ] کشد از دور آهی و کند دور از من و اینجا مسیرش را که او در جستجوی زندگی آواره است و خوب می‌داند که اینجا زندگانی نیست مرداب عمرم [پیش از این گفتم] زندگی را گوشه‌‌‌ای تنها و دور از چشم می‌پنداشت اما خوشا ناگه چه شد انگار آن کلاغ پیر[ آن ناخجسته، بددلِ بدلحنِ دشمن‌شاد کن] بر زیر گامش مرد بوی تعفن رفت و نفرین رفت بجای آه شکر آمد پدید و جای نفرین حمد بسان سرو شد سرسبز آن خشکیده کاج بی‌بر و بی‌بار انگار خواب است این کجا دیده‌است چشم این را به‌بیداری ؟ ولی دانم هم این‌را خوب نبیند خواب مردابی بسان کاج خشکیده ندارد کار با رویا فرامش کرده بودم پیش از این دریا و جان و جنبش و باد و پی و پیوند را باهم که این طوفان زنده این جان را نوازنده درون گوش‌ من می‌خواند شیرین مثل لالایی مرا خواب خودش می‌کرد اما ماجرا این بود سلامش کردم و گفتم: سلام ای گشته از جان سیر و سیر از جان سلام ای باد ای باران که هستی از کجا می‌آیی ای‌توفنده ای طوفان؟ بگو با من که دانم خوب نمی‌آید به اینجا هرکسی که در پی سودی است نمی‌آید به‌اینجا کاروانی تشنه‌ای خسته‌دلی تا استراحت گیرد و آتش برافروزد کز شبی تا صبح میهمان عمر من باشد همه دنبال برخورداری و نفع خود و خویشند واگر جایی نباشد بهره‌ای چیزی به‌چشم هرکسی بدیمن و منفور است و می‌گویند بر زیر زبان باهم (خدا داند چه کرده کاین چنین بدبخت و مهجور است؟) و ایشی می‌کنند و نیش دندان پیش‌ می‌آرند جای دست جآی دست بخشنده مهربان دست نوازنده کجا شد خضر فرخنده کجا شد آن دم پاک مسیحایی که می‌بخشید جان را در تنی مرده هلا مردم کجا کو آن پر رحمت گشاینده به کردار شهیدانی که آهنگ بیابان ساز می‌کردند و بر زیر قدم‌هاشان زمین سرسبز می‌گشت و می‌زد هریک از آن‌ها به جامی که پر از خون بود جامش را و می‌نوشید و می‌افشاند آخر_جرعه‌ی آن‌را بروی خاک بیاد آن قفس‌زاد قفس‌پرورد حزین مرغی که همچون مردم آزاد سر می‌داد آواز و سرودش را (در عالم طرفه رازی هست شورانگیز نگردد فاش هرگز هیچ مگر با خون) و می‌افکند خود را در میان آتشی سوزان بهنجار پرستویی و جا می‌ماند از او در بین خاکستر یکی دست نوازشگر بگو طوفان کجا پیغمبر پاکی دوباره ساز کشتی‌سازیی را کوک کرده‌ست چه طوفانی به‌پا کرده‌ست بگو طوفان مرا هم می‌بری با خود و طوفان [آن سفرزاد سفرپروردِ از دور آمده نزدیک] یکی جامی بدستم داد و گفتم نوش چون نوشیدم از آن سیر یکی آیات صبرم خواند و شد دور از من آن نزدیک 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 چند شب پیش به گمانم مادرم می‌توانست برایم دوباره قصه بگوید برای من که نه حالا شاید برای فرزندم البته نه خوب مگر چه اشکالی دارد دوباره برای خودم باشد بگذریم به هر حال راستش را بخواهید سال‌ها قبل مادرم برایم قصه می‌گفت از گذشته‌های دور خبر می‌داد امیدوار می‌کرد دل می‌دادیم خوشحال می‌شدیم ناراحت می‌شدیم غصه می‌خوردیم تعجب می‌کردیم بالا می‌رفتیم ماست بود پایین میومدیم دوغ بود هم راست بود هم دروغ بود اصلا شاید مشکل از اینجا شروع شد که یکباره سر راست همگی به سراغ راستش خواستیم برویم مادرم زحمت می‌کشید کار می‌کرد بچه داری می‌کرد معلمی می‌کرد معلم بود درس می‌داد فراتر از بچه‌های خودش بود قصه می‌گفت برای همه قصه بود آینده بود پناه بود مهربان بود آشنا بود حتی وقتی عصبانی بود شاید دلت می‌خواست تو را بزند به خودم آمدم دیدم ناگهان شب است و من تنها گوشه ی اتاقی سرم زیر پتو برده ام تا به زور خوابم ببرد وگرنه فردا مدرسه ام دیر میشد مادر دیگه خسته است معلمیش صرف کسب درآمد شده بود مسابقه ای راه افتاده بود دروغ زندگی که فراموش شد مادرم زود خسته می‌شد عصبانی می‌شد فریاد می‌زد غصه می‌خورد قصه نمی‌گفت شب سیاه شده بود دلتنگ شده بودم مادرم تنها شده بود دیگر تنها یک تن بیشتر نداشت که آنهم صد پاره شده بود کار کردن در خانه معلمی کردن برای بچه‌های مردم سر و سامان دادن به بچه‌های خودش همه چیز به هم ریخته بود قصه نمی‌گفت گذشت همه چیز درگذشت تا عادی شد فراموش شد کنار آمدیم کناری بسراغ ما آمد خوب ما اهل قصه بودیم ولی به نظرم شاید این روزها حداقل چند روز پیش می‌شد که صدای قصه مادرم را دوباره شنید باشد بله من دیگر بزرگ شدم باید زندگیم را سر و سامان بدهم اما شاید دوباره می‌توانست همه چیز از اول شروع شود لبخندها غصه‌ها گریه‌ها چشم دوختن‌ها سکوت کردن‌ها حرف زدن‌ها و همه و همه از مادرم دوباره شنیده شود مادرم برایمان قصه می‌گفت خبر از دور و نزدیکی می‌داد دیروز و امروز و فردا را به هم می‌دوخت به گمانم بشود برای من دوباره قصه بگویند مادرم یک معلم است برای بچه‌های مردم بسیار زحمت می‌کشید هم برای بچه‌های خودش هم برای خانه مادرم خدایی بود آخرتی از نزدیک دیدنی صدایی لالایی شبانه اش در گوشهایم زنگ زده اند شب و روز عجیبی است مادرم تنهاست کاش دوباره قصه میگفت کاش دوباره بالای سرم شب را می شکست درد فردا را سهل می کرد مادرم طوفانی در دل داشت مادرم یک معلم بود بازنشسته اش کردند با حقوق مکفی و پاداش نه چندان بد به نظرم این شب ها آی آدمها صدای قصه گفتنش را می توانستم دوباره از نو بشنوم... 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 گمان کنم هنر هنوز کارزار جنگ هاست و ماندگار تر ز هرچه موشک و فشنگ هاست هنر اگر که عهد خویش را به یاد آورد جهان تازه آورد، جهان کهنه را بَرَد هنر اگر چنانچه قالوی دلش بلیٰ شود درون جان مردمان هزار کربلا شود هزار کربلای زینبی و شاعرانه ای که جز «جمیل» نیست در نگاه او نشانه‌ای چه زینبی؟! که شعر پیش او به زانو آمد است و فتح استوار اوست از یزید بسته دست روایت شهیدِ سید قلم به یاد هست ؟ که فتح شاعرانه اش به قلبها چه می نشست روایتی ز فتح های شاعرانه ی جهاد و شاعرا ! هنر هر آنچه غیر از این، هنر مباد 🇵🇸 @gaze_karbala
. سلام خدمت دوستان عزیز قرار شد متن هایی که رفقا در رابطه با «کربلای غزه» به نگارش در آورده‌اند، در این کانال گردآوری شود. شاید این کانال مثل جلساتی که در گلستان شهدا برگزار میشود، باشد. همان که اقای فاطمی دائما تکرار میکند: «هر کس صندلی اش را بردارد و بیاید اینجا، دور این میز و حرفش را بزند» این کانال هم حکم همان میز را دارد و بیشتر مثل یک گروه است و یا کانالی‌ست که گروهی اداره میشود. اکثر متن‌ها در مورد یکسری تصاویر و یا ویدیوهایی‌ست که از غزه دارد میرسد و دوستان، با نوشتن آنها معنای خاصی به این تصاویر و ویدیوها داده‌اند. شاید این کار نوعی خبرنگاری باشد. البته نه خبرنگاری که به تحلیل‌های هرروزی می‌پردازد بلکه با زبان روزنامه و یا با زبان مردم، خبر از آینده‌ می‌دهد. 🗒 ارسال متن، شعر و یا خبر: 📎@fatherevayat 🇵🇸 @gaze_karbala
غزه آری کربلا گشته
. سلام خدمت دوستان عزیز قرار شد متن هایی که رفقا در رابطه با «کربلای غزه» به نگارش در آورده‌اند،
. 🖋 خبر، خبرِ کسی است که ما در انتظار او چشم به درش نشسته‌ایم. از در درآمدی و من از در به‌در شدم گویا از این جهان به جهان دگر شدم گوشم به‌راه تا که خبر می‌دهد ز یار صاحب‌خبر بیآمد و من بی‌خبر شدم و کسانی که چشم به‌در خبری از یار نشسته‌اند یا خبر را و یا خود یار را در می‌یابند. خبرها جدا از خود یار نیستند و بالاخره دست ما را به دامن او و خاک ما را به زیر قدمش می‌رسانند. اویس، پیامبر را ندیده‌بود و از ایشان دور بود ولی در انتظار جان او، با پیامبر یگانه شده بود. آنها هم که به دنبال گشایش راه آینده می‌گردند، اخبارش را می‌جویند و آینده را در می‌یابند. 🇵🇸 @gaze_karbala
8.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻 پس از بمباران وحشیانه مدرسه پناهجویان در اردوگاه بوریج، مادری به دنبال فرزندان شهیدش می گردد... 🇵🇸 @gaze_karbala
غزه آری کربلا گشته
. #خبر 📻 مادر دو شهید . 🇵🇸 @gaze_karbala
. 🖋 بدون هیچ روزنی، بدون هیچ نوری طی می‌شود این زندگی طوری بعد از طور، لحظه‌ای بعد از لحظه‌ای ما کجا، کی می‌رویم سوی کربلا؟ خسته از روال بی خطّ و خشِّ زندگی به دنبال راهی برای فرار از این آسودگی ذکر هر شام و روزمان، رهایی‌است رهایی محبسی گشته‌ایم هریک برای خویش و دیگری ما کجا، کی می‌رویم سوی کربلا هر بار بارقی از امید می‌تابد به رویمان و باز تا می‌رویم به سویش، می‌زند دست رد بر سینه‌مان گاه دل کرخت و خسته‌ام، طلب می‌کند راه دیگری همان که قمار میکنی و می‌بازی تمام عمر تمام داشته و نداشته را همان که راز سر به مهر زندگیست و تو هنوز نمیدانی که چیست آن همان که اشتیاق صد دل در جان توست، همان که شاید نامش شهادت است مادر غزه‌ای که مادر و دخترت یعنی که جانِ جانت را داده‌ای بدان تویی که زنده‌ای و در این هزارتوی خستگی، این تویی که ملال از ره ما گذارده‌ای ما کجا، کی می‌رویم سوی کربلا؟ 🇵🇸 @gaze_karbala
27.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 📻 🖋 چقدر سینمایی! سینما را انکار نکنیم سینمایی یعنی آرزوهای ما که در جایی ساخته شده و ماهم دلمان می‌خواهد به آنجا سفر کنیم موسیقی و باران و زندگی من دلم با دیدن سیمان‌های مخروبه نمی‌لرزد کاری هم به نوشته‌های روی کلیپ ندارم اجالتا حرف‌های خود مردم هم نشان از شکایت ندارد و سلمنا شکایت از زنده بودن نیست مطمئن باشید هرکس در راهی سختی کشیده در انتها دلش برای روزگار سختی‌اش تنگ می‌شود ای‌کاش مردم ماهم قدرت اعجاب‌انگیز نان و پنیر را باور می‌کردند صفا و صدق و صمیمیت را ای‌کاش کسی جرات می‌کرد بگوید حالمان بد است تا دیگرانی هم که حالشان بد است زبان باز کنند و بر راستی و بی‌ریایی و نداری اتفاق می‌کردند و از گفتن و عواقب گفتن نمی‌ترسیدند. 🇵🇸 @gaze_karbala
غزه آری کربلا گشته
. 📻 #خبر 🖋 #نقطه‌ی_جیم چقدر سینمایی! سینما را انکار نکنیم سینمایی یعنی آرزوهای ما که در جایی ساخت
14.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. مطمئن باشید هرکس در راهی سختی کشیده در انتها دلش برای روزگار سختی‌اش تنگ می‌شود. 🎥 «گشاینده‌ی این راه باشید...» صحبت‌های حاج قاسم در جمع مدافعان حرم و در میان بمباران دشمن. 🇵🇸 @gaze_karbala
غزه آری کربلا گشته
. #خبر 📻 کودکان غزه اکنون نامشان را روی بدن خود می‌نویسند تا در صورت کشته‌شدن توسط نامشان شناخته شون
. 🖋 لحظه ی اولی که چشم گشودی برای این که تبارت گم نشود دست بندی به دستان کوچکت زدند که اسم پدر و مادرت بر رویش حک شده بود؛ آری با این دست بند معنا پیدا کردی و ریشه‌داریت آغاز شد. در اربعین هم گردن بندی که نام و نام خانوادگیت و شماره ای که در صورت گم شدنت با آن تماس گرفته شود را مشاهده کردم و از دیدن چنین خلاقیتی به شعف آمدم، بخصوص وقتی دیدم چگونه از آن محافظت می‌کنی زیرا بودنت را با پدر و مادر و وطن خودت معنا می‌کردی. اما امان از روزی که دیدم به انتخاب خودت و با کمال حریت دستت را می‌آوری که اسمت بر آن حک شود زیرا بودنت را در رفتنت دیدی و ارباً اربا شدنت را با چشم دلت دیدی و تمنا و طلبش را با وجودت خواستی. راستی مادر چقدر با شعف تو را نظاره‌گر بود که به این زیبایی بزرگ شدی، باورش نمیشد که تو همان بچه‌ی دیروزش باشی، یک شبه چطور ره هزارسالانه را طی کردی هنوز مبهوت بزرگ شدنت هستم آیا تو همانی...؟ اینجا بود که به خودم نگریستم و خلإ تمنای چنین بودنی را در وجودم حس کردم، اشک بود که امان نمی داد،، آری به امید چنین تمنایی و معنای چنین انسانیتی لحظه ها را به انتظار نشسته ام. زیرا انسان فقط طلب است و تاریخ به گونه ای رقم می خورد که سرآغازم را در شما به نظاره نشسته‌ام. 🇵🇸 @gaze_karbala