غزه آری کربلا گشته
. #خبر حضور عزیزان عراقی درپیادهروی زیارت حاجقاسم خدا میدونه اومدم یه لحظه بنویسم حضور مردم عرا
.
🖋 #سعید_صاعدی
در روزگار ما، در همان دیروز جنگمان ـ جنگ ایران و عراق ـ مردی در لطافت مادرانه شهادتش، قاتل بعثی خویش را اینگونه به آغوش کشید که «...اما تو ای برادر عراقی، اگر چه تو مأموری و قاتل جان من، اما من تو را برادر خودم میدانم. از تو خواهم گذشت. اگر خدا اجازه بدهد، اولین کسی را که شفاعت کنم، تو هستی. آماده باش و غمی به دل راه مده. وحشتی نداشته باش. سینه من آماده است. تو تفنگت را آماده کن... .»
آن روزهای جنگمان، همان اکنونِ مهر و برادریِ ایران و عراق بود که قهر بعث رفت و بعثتی آمد، ولی آن روزها باورمان نمیشد که در آغوش مهر مادریم و با همین مهر مادر است که قهرها میرود و مهرها میآید. سیدمرتضی آوینی در آن ایام که صدام بعثی اهل قهر در اوج قدرت بود، در یکی از روایتهای فتح، چندین بار گفت که صدام آخرین جبار عراق است. آن زمان شاید ما به ذهنمان، خندهدار و باورنکردنی میآمد که صدام و بعثش برود و بعثتی بیاید، اما دیدیم که شد، آنچه شد.
اما امروزِ جنگمان هم رسید. مردی آمد که از قضا او هم مردانگیاش در قامت مادری است. همه ما را فرزند خویش میبیند. میخواست چشممان به بهشت قیامتی باز شود که لحظهای باورش نمیکردیم. کارش را هم کرد. به چشممان آورد که میشود و هست و همه در آغوشش هستیم. او این قیامت مهر مادری را چنین نشانمان داد که قاتلش را هم عاشقانه دوست دارد و با تمام خون دلی که از جنس مادری است، میخواهد قاتلش را تا بهشت همراهی کند: «... من به دنبال قاتلم میگردم و چقدر مشتاق دیدارش هستم، او مرا به قله سعادت خواهد رساند. خواهش میکنم بیا، تحملم تمام شد، بیا؛ بیا با تیغ برهنه برنده. گلوی من آماده بریدن و خون من آماده جهیدن از جسم است. بیا و از زندان مرا رها کن، این کلید قفل اسارتم، بیا من مقلد آن آزادهام که گفت، قسم به خدا که اگر مرا شهید کنی، شفاعتت میکنم. خداوندا، تو شاهدی در این بیابانها و شهرها به دنبال چه میگردم. ای عزیز مقتدر، مرا به گمشدهام برسان... .» چنین شهادت و مادرانههایی را ببین که آدم را به طمع طلبی محال میاندازد.
#به_نام_مادر
🇵🇸 @gaze_karbala