eitaa logo
🌹صاحب الامر🇵🇸
71 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
162 ویدیو
4 فایل
ارتباط باخادم کانال⬅️ @Seyedalialipour1373 خادم دوم⬅️ @Zahramolla آدرس اینستاگرام⬅️ https://www.instagram.com/seshanbehhaye.mahdavi313/
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 ‏غَسلها و کَفنها ثُم جَلَسَ وَحیداً و هَمَسَ فی اُذُنِها : " یا فاطمه..؟! أنا علی..!" //۲۱》بمیرم برا دلت مولا😭 @Baaresh21 @gfshahidalijani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گویند در حق فرزندش مستجابه! چه مادری بالاتر از شما؟!! و چه فرزندی بهتر از آخرین یادگارتون مهدی (عج)...؟!! و چه دعایی بهتر از آمدن دوران باشکوه ظهور ولایت مرتضی علی(ع)؟!! ای که عجل گفتی و گشت اجابت مادر عجلی گو تا رسد روز ظهور منتقم....
4_5839390295296312770.mp3
3.92M
▪مظلوم مادر ▪مادر غمخوار ▪حاج مهدی رسولی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 هر کس که نداند تو که بهتر دانی در خانه چرا نقاب بستم، نه حسن؟ امروز چه ساکتی حسن جان چه شده؟ مادر به خدا حسین هستم ، نه حسن... //۲۱》امان...😭 @Baaresh21 @gfshahidalijani
🏴 وسط کوچه زمین خورد پی حیدر و باز با وقاری علوی چادر خود را سر کرد... //۲۱》چادر، ارثیه‌ی مادر @Baaresh21 @gfshahidalijani
YEKNET.IR - zamine - 98.09.21 - pouyanfar.mp3
5.06M
🔳 .. چادرت را بتکان روزی ما را برسان ای که روزیِ دوعالم همه از چادر توست ای_مااادر ...💔💔💔 @gfshahidalijani
🏴 اینجا برای سینه‌زدن جایمان کم است محشر میان حجره‌ی زهرا قرار ما //۲۱》رضاقربانی @Baaresh21 @gfshahialijani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹صاحب الامر🇵🇸
💠♥️💠 ♥️💠 💠 #part334 روزي تمام آرزویم این بود که بی هیچ دغدغه و نگرانی،براي نمازهاي یومیه به عنو
💠♥️💠 ♥️💠 💠 اشکهایم را از صورتم پاك میکنم. به سمت خیابان میروم و میگویم: تاکسی... ★ کرایه را به طرف راننده میگیرم و پیاده میشوم. هوا کاملا تاریک شده و صداي رفت و آمد ماشینها در گوشم میپیچد. با کلید در را باز میکنم و وارد لابی ساختمان میشوم. آرام به نگهبان سلام میکنم و دکمه ي آسانسور را فشار میدهم. درب آسانسور باز میشود،وارد میشوم و منتظر می ایستمـ. به طرف آینه برمیگردمـ. زیر چشمهایم گود افتادهـ. هرچقدر خواستم مقاوم باشم و حداقل جلوي حنانه گریه نکنم،نشد... وقتی از اولین باري که صداي قلب دخترشان را،تنها شنیده بود،وقتی از طعنه ها و کنایه هاي دوست و فامیل میگفت،وقتی از مجروحیت سید جواد حرف میزد.... نتوانستم خودم را کنترل کنمـ. دست در گردنش انداختم و بلند بلند گریه کردمـ.طوري که خانمهایی که براي مجلس تفسیر قرآن جمع بودند،برگشتند و نگاهم کردند. آهی از ته دل میکشمـ. آسانسور میایستد. به آرامی پا در راهرو میگذارم و به طرف خانه قدم برمیدارم. نرسیده به در،دست در کیفم میکنم و به دنبال کلید خانه میگردم. قبل از اینکه کلید را درون قفل بیندازم،در واحد باز میشود. مسیح،با چهره اي عبوس پشت در ایستاده. آرام،سلام میدهم و وارد خانه میشوم. کاش میشد به این پسربچه ي تخس و پر سر و صدا یاد بدهم،جواب سلام واجب است. میخواهم به طرف اتاقم بروم که میگوید : کجا بودي؟ به طرفش برمیگردمـ. میخواهم باز هم،نیکی چند سال پیش را نشانش دهم و مثل خودش، لجبازي کنم. اما یاد حرفهاي حنانه،یاد قراري که با خدا بستم... من نمیتوانم مغرور باشم. همین نیکی ساده و آرام را ترجیح میدهمـ.حس میکنم این نیکی،به خدا نزدیکتر است. سرمـ را پایین میاندازم :+رفته بودم مسجد.... مسیح سعی میکند صدایش بالا نرود. :_نیکی یه نگاه به ساعتت بنداز،ساعت هشت شبه.... با گوشه ي روسری ام بازي میکنم. :+ببخشید.... :_میشه لطفا بگی اون گوشی واسه چی همراهته؟؟ واسه اینکه اگه یه بدبختی اینور خط،از ساعت چهار بعد از ظهر،تا هشت شب، بال بال زد تا صداتو بشنوه،تو جواب بدي... میدونی تا بیاي مُردم از نگرانی؟ سرم را بلند میکنم. چشمهایش به خون نشسته اند اما صداقت میان برق چشمانش پرواز میکند. نگران من شده... براي بار دوم.. چقدر مسئولیت پذیر! :+ببخشید پسرعمو... 💠 ♥️💠 💠♥️💠