eitaa logo
🌹صاحب الامر🇵🇸
71 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
162 ویدیو
4 فایل
ارتباط باخادم کانال⬅️ @Seyedalialipour1373 خادم دوم⬅️ @Zahramolla آدرس اینستاگرام⬅️ https://www.instagram.com/seshanbehhaye.mahdavi313/
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹صاحب الامر🇵🇸
💠♥️💠 ♥️💠 💠 #part336 اصلا حواسم به ساعت نبود... اگه میدیدم زنگ زدین حتما حواب میدادمـ.. ببخشید...
💠♥️💠 ♥️💠 💠 :+اومدم اومدم موهایم را کنار میزنم و گوشی را با دو دستم میگیرمـ. کنجکاوي امانم را بریده. زنعمو که متوجه اوضاع شده میگوید:برو دخترم... شتاب زده میگویم:چشم،سلام برسونین،خداحافظ موبایل را روي تخت میاندازم و سریع لباسهایم را عوض میکنم. میخواهم از اتاق بیرون بروم که یک لحظه چیزي شبیه برق از تنم میگذرد. صداي مسیح،در سرم میپیچد،بزرگ میشود و همه جا را میگیرد "یکی اینور خط از چهار بعدازظهر ، تا هشت شب،بال بال زده تا صداتو بشنوه"... آرام،ناخودآگاه،دستم را از روي دستگیره برمیدارم. تمام وجودم گُر میگیرد. براي اولین بار در عمرم،احساسی خالص و ناب،در رگهایم جریان مییابد. دوباره،صداي مردانه و محکم مسیح، زمزمه وار، گوشهایم را نوازش میدهد. "میدونی تا تو بیاي،من مُردم از نگرانی"دستم از من فرمان نمیبرد. ناخودآگاه،سمت چپ قفسه ي سینه ام مینشیند. قلبم،آنقدر بلند و محکم میکوبد که میترسم مسیح صدایش را بشنود. برمیگردم. رو به آینه ي قدی ام می ایستم. پیراهن سرخابی،که از کمر به پایین گشاد است و قدش تا وسطِ ساقِ پایم میرسد. جوراب شلواري ضخیم مشکی و شالِ گلبهی.... چشمهاي درشت قهوه اي روشن... پوستِ روشن و مهتابی... شالم را روي سرم مرتب میکنم. باز نگاهم به برق چشمانم میافتد.... صداي مسیح در سرم میپیچد "تا بیاي،مُردم از نگرانی".... حس میکنم این نفس نفس زدن هاي بی امان،کوبش هاي محکم و... صداي مسیح می آید،دور است.. انگار از آنسوي خانه صدایم میزند:_نیکی....شام،یخ کرد .... حس میکنم دستپاچه شده ام. انگار اولینبار است که میبینمش. پاتند میکنم و از اتاق خارج میشوم. مسیح پشت میز کوچک آشپزخانه نشسته،روبه رویش مینشینم. بدون اینکه نگاهم کند،میگوید :_چقدر دیر کردي... از سرماي لحنش،یخ میزنم. با تعجب،نگاهش میکنم. چقدر زود،حالاتش عوض میشود. با حوصله،در بشقابش،سه تا کتلت میگذارد و بعد،بشقاب را به طرفم میگیرد. هول میشوم،تشکر میکنم و بشقاب را میگیرم. براي خودش هم،کتلت میگذارد و شروع به خوردن میکند. من هم آرام،شروع میکنم. اما هرچند لحظه یکبار ناخودآگاه سر بلند میکنم و نگاهش میکنم. او،بی توجه به من،مشغول خوردن است. :_چقدر گرسنه بودم.... 💠 ♥️💠 💠♥️💠