eitaa logo
ماه رحمت ماه میهمانی
342 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
882 ویدیو
459 فایل
در کنار شما و باشما هستیم تا محبت اهل بیت را در دل ها نهادینه کنیم و ایده های نابی را در اختیارتان قرار دهیم تا در کنار هم خاطراتی عالی بسازیم. Addres: eitaa.com/joinchat/3245146125C7a4f91e67d ID Admin: @Sadat1 با نظراتتان ما را یاری فرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
مستحب است اول ماه رمضان صورت وسرتون رو با کمی گلاب مسح کنید تمام خانواده حتی بچه کوچک فایده گلاب برای اولین روز ماه رمضان مانع از فقر وذلت وبیماریها میشود.🌷
نزدیک افطار هستیم دوست دارید یک نامه بنویسید برای روزه اولی عزیز خونتون برای اولین افطارش 😍 و بذارید تو سفره تا هیجان زده بشه
ماه رحمت ماه میهمانی
سلام طاعات قبول اگه از روی این راهکارا با نوجونا حرف بزنید و مصادق بیارید کاملا درک میکنن
ارسالی یکی از اعضای کانال
سعی کنید حتما به دخترای دبستانی یک مسوولیت بدین برای سفره افطار خوراکی درست کنه و در سفره بذاره خیلی براش هیجان داره . چیزهای ساده مثل فرنی . شیربرنج. حلوا . کاچی. و.... یا درست کردن یک شربت خوشمزه
دعای روز و نکات هر جز رو نمیذاریم تو کانال چون الحمدلله دسترسی بهش تو فضای مجازی زیاده .
پیشنهاد میدم افطاری در بالکن بزرگ اگه دارید . حیاط یا پشت بام و پارک رو تجربه کنید خیلی به بچه های روزه اولی خوش میگذره و این تجربه های جدید میشه جز خاطراتشون .
سلام بچه ها اسم من صالحه است ۹سالمه تازه به سن تکلیف رسیدم دیگه موقع اش رسیده نماز بخوونم و روزه بگیرم . من که خیلی خوشحالم 😍😍📿. من تو شهر مدینه زندگی میکنم و دوتا دوست صمیمی دارم 🧕🧕. بتول و حبیبه . ننه راحیل مهربونترین مادربزرگ شهرمون که هر روز قبل اذان میاد مسجد 🕌 جانماز قشنگش پهن میکنه و نماز میخوونه . ننه راحیل یک سبد داره 🥙. کنار خودش که توش خرما و عناب داره . نزدیک اذان همه بچه ها بدو بدو میان مسجد تا ننه راحیل بهشون خوراکی بده .😍😋 و اما ما هر روز خیلی مشتاق خودمون میرسونیم به ننه راحیل تا کم کم بهمون نماز خوندن یاد بده . از امروز قراره دیگه وضو 💦رو یاد بگیریم . دست حبیبه و بتول و میگیرم و بدو بدو ۳تایی میایم سمت مسجد من و بتول سریع جانمازامون دو طرف جانماز ننه پهن میکنیم تا ننه بعد نمازش حسابی بوسمون کنه و ماهم خودمون براش لوس کنیم . تا ننه رو دیدیم سلام کردیم و پریدیم تو بغلش . ننه هم ما رو بوسید 😘 و گفت بیاید کنار چاه آب 🌴💦. رفتیم تو حیاط کنار درخت نخل و چاه آب . بعد ننه شروع کرد بهمون وضو گرفتن یاد دادو بعد گفت کنار درخت وضو بگیرید تا آب وضوتون بره برای رشد درخت . یک دور ۳تایی دور درخت چرخیدیم و شعر خوندیم آخه خیلی خوشحال بودیم . رفتیم تو مسجد کنار ننه تا نماز بخوونیم . ننه گفت خیلی خوشحالید ۳تایی خندیدم و گفتیم بله ننه راحیل . بعد ناگهان ساکت شد و بعد لحظاتی گفت امروز من یاد قدیما انداختید یاد زمانی که همسن شماها بودم. حبیبه گفت ننه میشه قصه شو برامون بگید . کم کم بقیه بچه ها هم رسیدن دونه دونه سلام کردن و ننه بهشون عناب و خرما داد بعد همه🤫 ساکت شدن تا به حرفای ننه گوش بدن . ننه گفت زمانای قدیم یک خونه ای بود که بزرگترین و بخشنده ترین بانوی اسلام در اون زندگی میکرد. اون بانو اولین زن مسلمان بود که به پیامبر خدا ایمان آورده بود هر بار پیامبر وارد خانه اش میشد و بانو خدیجه را می دید خوشحال می شد . ننه انقدر از خوبی ها و مهربونی های آن بانو تعریف کرد که همه بچه ها با هم گفتیم نامش چه بود؟ همه خندمون گرفت از اینکه همگی با هم پرسیدیم . ننه با لبخند گفت بانو خدیجه .🦋🍃 ننه گفت من هر روز به خانه پیامبر میرفتم و بانو خدیجه را میدیدم و او هر روز چیزای خوب زیادی به من یاد میداد یکروز مرا کنار چاه خانه برد وضو گرفتیم و نماز خوندن را به من یاد داد نماز رو کلمه کلمه میخوند و من تکرار میکردم نماز که تموم شد بانو خدیجه مرا بغل کرد و بوسید بعد به سجده رفت و خدا رو شکر کرد بعد رفت سر صندوقچه اش یک لباس سبز رنگ قشنگ پر از گل درآورد و به من هدیه داد یک لباس خیلی قشنگ . وای که چقدر خوشحال بودم هم بلد شده بودم مثل بانوی مهربون نماز بخوونم هم از بخشنده ترین بانو یک هدیه زیبا گرفته بودم هدیه ای که هر بار نگاهش میکردم ذوق میکردم یاد اون روز قشنگ و نماز خوندنم میافتادم . از خونه بانوخدیجه که بیرون اومدم انقدر حس خوبی داشتم که تصمیم گرفتم این حس قشنگ به بقیه بچه ها هم هدیه کنم بعد تصمیم گرفتم منم مثل خانم بخشنده خدیجه مهربون به بقیه نماز خوندن یاد بدم. بچه ها گفتن حالا فهمیدیم چرا هر روز قبل اذان میاید مسجد ... ننه راحیل گفت بله بچه ها این قصه بچگی هام بود. کم کم صدای اذان بلند شد و همه با هم نماز خواندیم و بعد از نماز ننه سه تا گل سبز پارچه ای از جانمازش برداشت و به ما هدیه داد بعد دستانش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت خدایا شکرت که تونستم بار دیگر به ۳ دخترگل نماز خواندن رو یاد بدم و از هدیه بانو گل هایی بهشون ببخشم . چه گل های زیبایی بود چقدر خوشبو و خوشرنگ بود فهمیدیم ننه راحیل گل های اون لباس قشنگ رو به بچه هایی که نماز یاد بگیرن هدیه میدن تا مهربونی بانو خدیجه به بقیه بچه ها هم برسه . انقدر از این نام خوشم آمدو انقدر دوست داشتم شبیه او باشم که به ننه گفتم میشه یک مواقعی مرا خدیجه صدا کند ننه راحیل از خوشحالی چشمانش برق زد مرا بغل کرد و گفت چشم خدیجه کوچک من 😊😍
سلام سلام به نوه های گلم، مغز بادوم های خودم. بیایید کله هاتون رو یه بوس آبدار بکنم😘. فریده با تعجب به مادربزرگ سلام کرد و گفت: مادرجان چی شده؟ چرا انقدر شاد و سرحالید؟ چه بوی خوبی میدید؟ مادربزرگ که چشماش برق 😍میزد گفت: چرا خوشحال نباشم؟ امروز رفتم پیش پیامبر خدا و چشمام به جمالش روشن شده. مثل همیشه مهربون بودند و از من خیلی پذیرایی کردند. این بسته ها رو می بینید؟ این خوراکی‌ها رو پیامبر خدا داده چون می دونستند که چند روزی هست که چیزی برای خوردن نداریم‌. فریده و فاطمه 🧕🧕خیلی خوشحال شدند و پریدند سمت بسته. مادر بزرگ هم بسته رو باز کرد و از داخل آن چند خرما 😋درآورد به بچه‌ها داد. فاطمه گفت وای که چقدر خوشمزه است. خدا جون دل پیامبر مهربونمون رو شاد کن🙏. مادربزرگ زیرلب گفت: انشالله ثوابش برسه به روح اون بانوی بزرگ! فریده پرسید: بانوی بزرگ دیگه کیه؟ مادربزرگ اشک تو چشم هاش حلقه زد و گفت: بانو خدیجه! یا بهتر بگم مادر خدیجه. فریده گفت: مادر؟ اسم مادر شما که خدیجه نبود. مادربزرگ گفت: چند وقتی هست که آیاتی از قرآن📖💫 بر پیامبر نازل شده و این بانو رو مادر همه ما معرفی کرده. الحق که از هر مادری برای ما بیشتر مادری کرده. فاطمه پرسید: یعنی چی کار کردند؟ مادربزرگ جواب داد: آن بانو آنقدر مهربان و بخشنده و خوشرو بودند که هرکس به مشکلی برمی‌خورد سراغ ایشون میرفت و از ایشون کمک می‌ خواست. سالها قبل که من دستم خیلی تنگ بود و مشکلات زیادی برای گذروندن زندگی داشتم، این بانو خیلی به من کمک کرد، به من غذا می‌داد🥣، با حرفهای خدایی اش من رو به صبر دعوت می‌کرد و دلم رو آروم می‌کرد، دستانم رو در دست می‌گرفت و نوازش می‌کرد. اون موقع بود که من همه غم‌ها و مشکلاتم یادم می‌رفت. چقدر دلم برای آن لحظات تنگ شده.😢 سپس اشکهایش را با گوشه لباسش پاک کرد و زیر لب می خوند: *مادر دوباره نگام کن مادر بیا اشکامو پاک کن امشب توی این ماه خدا باز برا دخترت دعاکن* بعد گفت: حالا ناراحت نباشید. مادربزرگ گفت: همه از نبودنش ناراحتند، پیامبر خدا از همه بیشتر. امروز من را که دیدند خیلی خوشحال شدند و بیشتر از همیشه به من کمک کردند. تا آنجا که فردی که آنجا بود با تعجب از ایشان پرسید: چرا این همه به این پیرزن کمک می کنید؟ پیامبر مهربان گفت: آخر این زن، من را یاد همسرم خدیجه می اندازد. در زمانهای قدیم این زن یه پیش خدیجه می‌آمد و او بهش کمک می‌کرد. فاطمه پرسید مادربزرگ خدیجه یعنی چی ؟ مادربزرگ لبخندی زد و گفت یعنی ابر باران زا . درخت خرمای پر ثمر . معنی خیر و رحمت و برکت . نام خدیجه خیلی خوشمون اومد و همه باهم بلند بلند گفتیم خدیجه خدیجه خدیجه واقعا که چه نام زیبایی 😍
این دوتا داستان برای دو رده سنی بچه ها . بعد قصه بگید یک نقاشی زیبا بکشن
امشب افطار یک حلوای خوشمزه با کمک بچه ها تو سفره بذاریم به یاد ان بانوی بزرگ