eitaa logo
کانال محتوایی غدیر
2.2هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
5.3هزار ویدیو
139 فایل
اینجا یک رسانه است برای کسانی که منتظر یک اتفاق تازه اند.سامانه محتوایی غدیر اخلاقی/ معرفتی/ فرهنگی/ بصیرتی/ واخبارصالحین کرمان ارتباط با ما 🆔 @ahmadnm
مشاهده در ایتا
دانلود
✋💚 ‌رنگ رخساره نشان است و گواه که منم بنده‌ی عاصی ز گناه توبه کردم ، دلم آرام گرفت با سلامی به اباعبدالله . . . ‌ ‌ 💔 🌙 🆔@ghadir_ch
✋💚 ‌رنگ رخساره نشان است و گواه که منم بنده‌ی عاصی ز گناه توبه کردم ، دلم آرام گرفت با سلامی به اباعبدالله . . . ‌ ‌ 💔 🌙 🆔@ghadir_ch
🏴 لا یوم کیومک یا اباعبدالله 🌹‍ کفن را باز نکردند. ریحانه پرسید «اگر دوست باباست پس چرا عکس بابا مهدیِ من روی اونه؟» انگار اضطراب گرفته باشد، لبهایش کبود شده بود و چانه‌اش می‌لرزید. بغلش کردم و چسباندمش به سینه‌ام. آرام در گوشش گفتم «ریحانه جان اگر راستش را بگویم من را می‌بخشی؟ این پیکر بابامهدی است.» یکهو دلش ترکید و داد ‌زد «نه، این بابای منه؟ این بابا مهدی منه؟ این بابا مهدی خوب منه؟» برادرم خواست بغلش کند و ببرد. سفت تابوت را چسبیده بود و جدا نمی‌شد. از صدای گریه‌های ریحانه مردم به هق هق افتادند. دوباره در گوشش گفتم «ریحانه جان یک کار برای من می‌کنی؟» با همان حال گریه گفت «چه کار؟» بوسیدمش و گفتم «پاهای بابا را ببوس.» پرسید «چرا خودت نمی‎بوسی؟» گفتم «همه دارند نگاهمان می‎کنند. فیلم می‎گیرند. خجالت می‎کشم.» گفت «من هم نمی‎بوسم.» گفتم «باشه. اگر دوست نداری نکن ولی اگر خواستی یکی هم از طرف من ببوس.» یک نگاهی توی صورتم کرد. انگار دلش سوخته باشد. خم شد و پاهای مهدی را بوسید. سرش را بلند کرد و دوباره بوسید. آمد توی بغلم و گفت «مامان از طرف تو هم بوسیدم. حالا چرا پاهایش؟» گفتم «چون آن پاها همیشه خسته بود. همیشه درد می‌کرد. چون برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) قدم برمی‌داشت.» یکهو ساکت شد و شروع کرد به لرزیدن. بدنش یخ یخ بود. احساس کردم ریحانه دارد جان می‌دهد. به برادرم التماس کردم ببردش. گفتم اگر سر بابایش را بخواهد من چه کار کنم؟ اگر بخواهد صورت بابا مهدی را ببیند چه طور نشانش بدهیم؟ اگر می‌دید طاقت می‎آورد؟ 🌹 🌹 🌷 🇮🇷eitaa.com/ghadir_ch