اندیشه و قلم | احمد قدیری
🇱🇧 روایت فتح (۶) مطابق معمول هر روز نماز صبح را در حسینیه به جماعت خواندیم و پس از روضه تا کمی بعد
🇱🇧 روایت فتح (۷)
بعد از نماز صبح و صبحانه، در همان حسینیه، جلسهای داخلی با حضور همه افراد مستقر در مجمع امام خمینی(ره) برگزار شد که در آن روحالله رامندی، جانشین قرارگاه مردمی نصرالله از اهداف و ساختار و خدمات قرارگاه در لبنان گفت و بنده نیز در انتها بر ضرورت انعکاس رسانهای این خدمات ارزنده و اثر گذار تأکید و خود نیز به آن عمل نمودم در اینکه پس از نماز ظهر، از دو نفر دیگر از عزیزانی که پیشتر آمده بودند، روایت جهادشان را ضبط و منتشر کردم: طلبهای غیر ملبس که به امور نازحین سوری میپرداخت و موکبدار کرجی که شبانهروز در آشپزخانه مشغول بود.
عصر با همسفران خود به شارع الحمراء واقع در بخش شمالی بیروت رفتیم تا در اولین مقصد به ساختمان ۱۲ طبقهای سر بزنیم که تا چند روز قبل صدها آواره سوری و لبنانی آنجا مستقر بودند و این روزها جز چند خانواده، دیگر کسی در آن نمانده بود؛ ساختمانی سابقا متروک که توسط جهادگران ایرانی تعمیر و برای اسکان آمادهسازی شده است.
مقصد بعدی، چند دقیقهای توقف در کافه و خیابان مشرف به صخرة الروشه در ساحل بود که در مسیر بازگشت به مجمع امام خمینی قرار داشت.
غروب به مجمع بازگشتیم و بعد از نماز در حسینه بودیم که دیدم ابو جواد فرزند حاج عادل به جمع ما آمد.
وصف وی را روزهای گذشته از دیگر دوستان شنیده بودم و دوست داشتم حتما او را ببینم که خود نزد ما آمد.
حال حاج عادل که بود؟ مقام ارشد اطلاعات حزبالله و دست راست عماد مغنیه که در جوار سیدهاشم صفیالدین به شهادت رسید.
در بیش از یک ساعتی که قبل و بعد از شام به گفتگو و پرسش و پاسخ با ابو جواد گذشت، جدیترین مسائل و اطلاعات رد و بدل شد که امکان بازگویی آن نیست اما در آن همه، به همین مهم از قول ابو جواد اشاره میکنم که «در جنگ ۳۳ روزه همه امید ما خدا بود و پیروز شدیم اما در جنگ اخیر به تسلیحات خود غره گشتیم و ضربات سختی خوردیم».
با ابوالفضل، همان طلبه مشغول به امور نازحین سوری قرار داشتیم آخر شب به کافهای در ضاحیه که به قول او «پاتوق بچههای حزبالله» است برویم و از این جهت با ابو جواد وداع کردم و آخر شب راهی کافه و داخل در گعده دوستان لبنانی شدیم.
روحانی سید و میانسالی شمع محفل بود که متوجه شدیم پدر شهید است و اول انقلاب در جوانی چند سالی در قم مشغول تحصیل بود بیآنکه جز چند کلمه، چیزی از فارسی یادش مانده باشد.
ساعتی به گپ و گفتهای مرسوم طرفینی گذشت و به طور خاص دقایقی برایشان از فضای سیاسی ایران و موانع عملیات وعده صادق گفتم که ناگفته میدانستم سؤالشان است.
نیمه شب به مجمع بازگشتیم و سر بر بالین گذاشتیم.
احمد قدیری
۱۴۰۳/۱۰/۱۹
@GhadiriNetwork
اندیشه و قلم | احمد قدیری
🇱🇧 روایت فتح (۷) بعد از نماز صبح و صبحانه، در همان حسینیه، جلسهای داخلی با حضور همه افراد مستقر در
🇱🇧 روایت فتح (۸)
برای رسیدن به کارهای بیشتر از گروه چهار نفره همسفران خود جدا شده و صبح زود همراه دیگر دوستان مستقر، با دو ماشین ابتدا به روضه الحوراء (گلزار شهدای حزبالله) رفتیم و از آنجا درحالی راهی جنوب لبنان شدیم که اسرائیل نسبت به آمد و شد در جنوب رود لیتانی اخطار صادر کرده بود.
گرچه در طول مسیر و مشخصا «صور» نیز خرابیهای پرتعدادی قابل مشاهده بود اما با ورود به «دِیر قانون» حجم انبوه ویرانههای جنگ که بسیاری از منازل و ماشینهای جنب آن را هم منهدم نموده بود شگفتزدهمان کرد.
مطابق قرار قبلی با میزبانان، وارد منزل بزرگی شدیم که چند تن از اساتید حوزه تهران در آن مستقر بودند برای کارهای عمرانی در دیر قانون.
بعد از صحبت حجتالاسلام امین توفیقی به عنوان سرپرست جمع مذکور درخصوص وضعیت منطقه، به اتفاق وی به طبقه فوقانی منزل رفته و مورد لطف و استقبال دیگر فضلای حوزه قرار گرفتیم و به اتفاق صبحانه خوردیم.
یک ماشین از ما همانجا ماند برای کمک به کارهای عمرانی و آواربرداری و با یک ماشین با چهار سرنشین به سوی بیروت حرکت نمودیم که البته در مسیر نزد جهادگران ایرانی مستقر در «کیفون» توقف داشتیم و اطلاعات مفیدی کسب و گزارشی از آن تهیه کردم.
پس از چند توقف کوتاه و موردی در بیروت، به مقتل سیدحسن نصرالله رسیدیم که بمبهای سنگرشکن آمریکایی، ویرانه و گودال بزرگی را برجای گذاشته و مکعب قرمز رنگ بزرگی چون ضریح، در مرکز آن گودال و در مختصاتی که سید مقاومت به شهادت رسیده، قرار داده شده است.
نزدیک غروب بود و فضا بسیار غمگین و یادآور گودال قتلگاه.
چند دقیقهای درحال خود بودم و با مقایسه طوفان نصرالله و گودال قتلگاه مشغول مرور این جمله امام حسین(ع) در ذهن که «فكأنَّ الدّنيا لم تكُن»!
با رؤیت زبالههایی که در اطراف آن محوطه خاکی ریخته شده بود، کیسهای از زمین برداشتم و آشکارا طوری مشغول جمعآوری زباله شدم تا علاوه بر نظافت، تذکری هم باشد بر دیگران در رعایت شأن مکان.
پس از نیم ساعتی چشم و دل از مقتل کندیم و همزمان با اذان مغرب به مجمع رسیدیم.
در میانه شب، بنابر نوبت، پشت میز نگهبانی مجمع نشستم و از فرصت پیشآمده، برای نگارش گزارش این چند روز استفاده کردم درحالیکه صدای پرواز پهپادهای اسرائیلی و تیراندازی به وضوح به گوش میرسید و اسرائیل چند نقطه از جنوب را نیز کمی بعد از بازگشت ما بمبباران کرده بود.
ساعتی بعد از شب، همسفران (مهدی، معین و محمدرضا) هم که در نبود من برنامه مجزای خود را دنبال میکردند، وارد مجمع شدند تا در کنار هم، پشت پست نگهبانی شب را به صبح برسانیم.
احمد قدیری
۱۴۰۳/۱۰/۲۰
@GhadiriNetwork
هدایت شده از اندیشه و قلم | احمد قدیری
🇱🇧 هماکنون، جنوب لبنان، روستای دیر قانون
احمد قدیری
۱۴۰۳/۱۰/۲۰
@GhadiriNetwork
هدایت شده از اندیشه و قلم | احمد قدیری
🇱🇧 هماکنون، جنوب لبنان، شهر صور
احمد قدیری
۱۴۰۳/۱۰/۲۰
@GhadiriNetwork
با توجه به قرار داشتن مجدد در موقعیت نگارش گزارش جدید از سفر کنونی، از مخاطبان گرامی تقاضا دارم نقد و نظرشان را در مورد مجموعه مکتوب روایت فتح به حقیر منعکس نمایند:
@AhmadGhadiri
#موقت