eitaa logo
قاف عشق
850 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
34 فایل
@maramname ارتباط با ادمین ترویج فرهنگ دفاع مقدس، جهاد و شهادت و معرفی شهدای استان اصفهان *قاف عشق در پیام رسان سروش ghafeeshg@ و بله ghafeshg@ نیز فعال است
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🔹... بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید. 🔹حمید داودآبادی، نویسنده و رزمنده دفاع مقدس در مطلبی برای شهید قجه ای نوشت:  سالهای ۵۸ و ۵۹ ، درست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ضدانقلابیون که به دنبال تجزیه طلبی و جداسازی برخی شهرها و استانها از ایران بودند، در کردستان دست به شورش و جنایت زدند و شهرهای مختلفی را اشغال کردند.  🔹حاج "احمد متوسلیان" گروهی از دلاورمردان را از شهرهای مختلف گرد هم آورد و برای مقابله با دشمنانی که از طرف رژیم صدام پشتیبانی می شدند، به کردستان برد و مرکز فرماندهی اش در شهر مریوان قرار گرفت.  🔹از لحاظ امکانات و مواد غذایی، وضع رزمندگان زیاد خوب نبود. مخصوصا آشپزی که وظیفه تامین غذا برای آنها را داشت، زیاد وارد نبود و صدای همه را درآورده بود.  🔹"حسین قجه ای" فکری به ذهنش رسید. سریع رفت زرین شهر اصفهان و به پدر کشاورزش که دست بر قضا آشپز توانایی هم بود، گفت:  "بابا جان، شما فقط یک هفته بیا کردستان، به این آشپز ما پخت و پز رو یاد  بده، سر یک هفته خودم برت می گردونم خونه."  🔹بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید.  🔹یک هفته شد چند ماه و حاج جواد همچنان در آشپزخانه سپاه مریوان مشغول پخت غذا برای رزمندگان اسلام بود. هر چه می رفت سراغ حسین و می گفت:  "حسین جون، تو به من قول دادی فقط یک هفته این جا بمونم، الان چند ماه شده."  🔹جواب حسین این بود: پدر جان، این آشپزه هنوز کار یاد نگرفته و داره مواد غذایی رو خراب می کنه. شما چند روز دیگه اینجا بمون، خودم برت می گردونم اصفهان.  🔹دست آخر حاج جواد شکایتش را برد پیش حاج احمد متوسلیان و به او گفت:  "حاج آقا، شما یه کاری بکنید. حسین به من قول داده که بعد یک هفته منو ببره خونه، ولی الان چند ماه گذشته و خبری نشده. هرچی هم بهش میگم حداقل بذار برم مرخصی، اجازه نمیده. تو رو خدا حاجی جون، شما بهش بگین بذاره برم ... بهش بگو، بابا می خوام برم به ننه ات سر بزنم!  🔻حسین قجه ای، ۱۵ اردیبهشت ۶۱ در عملیات بیت المقدس، نیروهای گردان سلمان را که فرماندهی اش بود با او بود و در محاصره دشمن قرار گرفته بودند، تنها نگذاشت و آن قدر مقاومت کرد که همه شهید شدند ولی نگذاشتند وجبی از خاک جاده خرمشهر به دست بعثیان بیفتد.  روح شهید حسین و پدر بزرگوارش کشاورز باصفای اصفهانی، حاج جواد قجه ای شاد باد 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
هدایت شده از قاف عشق
🍃🔹... بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید. 🔹حمید داودآبادی، نویسنده و رزمنده دفاع مقدس در مطلبی برای شهید قجه ای نوشت:  سالهای ۵۸ و ۵۹ ، درست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ضدانقلابیون که به دنبال تجزیه طلبی و جداسازی برخی شهرها و استانها از ایران بودند، در کردستان دست به شورش و جنایت زدند و شهرهای مختلفی را اشغال کردند.  🔹حاج "احمد متوسلیان" گروهی از دلاورمردان را از شهرهای مختلف گرد هم آورد و برای مقابله با دشمنانی که از طرف رژیم صدام پشتیبانی می شدند، به کردستان برد و مرکز فرماندهی اش در شهر مریوان قرار گرفت.  🔹از لحاظ امکانات و مواد غذایی، وضع رزمندگان زیاد خوب نبود. مخصوصا آشپزی که وظیفه تامین غذا برای آنها را داشت، زیاد وارد نبود و صدای همه را درآورده بود.  🔹"حسین قجه ای" فکری به ذهنش رسید. سریع رفت زرین شهر اصفهان و به پدر کشاورزش که دست بر قضا آشپز توانایی هم بود، گفت:  "بابا جان، شما فقط یک هفته بیا کردستان، به این آشپز ما پخت و پز رو یاد  بده، سر یک هفته خودم برت می گردونم خونه."  🔹بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید.  🔹یک هفته شد چند ماه و حاج جواد همچنان در آشپزخانه سپاه مریوان مشغول پخت غذا برای رزمندگان اسلام بود. هر چه می رفت سراغ حسین و می گفت:  "حسین جون، تو به من قول دادی فقط یک هفته این جا بمونم، الان چند ماه شده."  🔹جواب حسین این بود: پدر جان، این آشپزه هنوز کار یاد نگرفته و داره مواد غذایی رو خراب می کنه. شما چند روز دیگه اینجا بمون، خودم برت می گردونم اصفهان.  🔹دست آخر حاج جواد شکایتش را برد پیش حاج احمد متوسلیان و به او گفت:  "حاج آقا، شما یه کاری بکنید. حسین به من قول داده که بعد یک هفته منو ببره خونه، ولی الان چند ماه گذشته و خبری نشده. هرچی هم بهش میگم حداقل بذار برم مرخصی، اجازه نمیده. تو رو خدا حاجی جون، شما بهش بگین بذاره برم ... بهش بگو، بابا می خوام برم به ننه ات سر بزنم!  🔻حسین قجه ای، ۱۵ اردیبهشت ۶۱ در عملیات بیت المقدس، نیروهای گردان سلمان را که فرماندهی اش بود با او بود و در محاصره دشمن قرار گرفته بودند، تنها نگذاشت و آن قدر مقاومت کرد که همه شهید شدند ولی نگذاشتند وجبی از خاک جاده خرمشهر به دست بعثیان بیفتد.  روح شهید حسین و پدر بزرگوارش کشاورز باصفای اصفهانی، حاج جواد قجه ای شاد باد 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
هدایت شده از قاف عشق
🍃🔹... بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید. 🔹حمید داودآبادی، نویسنده و رزمنده دفاع مقدس در مطلبی برای شهید قجه ای نوشت:  سالهای ۵۸ و ۵۹ ، درست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ضدانقلابیون که به دنبال تجزیه طلبی و جداسازی برخی شهرها و استانها از ایران بودند، در کردستان دست به شورش و جنایت زدند و شهرهای مختلفی را اشغال کردند.  🔹حاج "احمد متوسلیان" گروهی از دلاورمردان را از شهرهای مختلف گرد هم آورد و برای مقابله با دشمنانی که از طرف رژیم صدام پشتیبانی می شدند، به کردستان برد و مرکز فرماندهی اش در شهر مریوان قرار گرفت.  🔹از لحاظ امکانات و مواد غذایی، وضع رزمندگان زیاد خوب نبود. مخصوصا آشپزی که وظیفه تامین غذا برای آنها را داشت، زیاد وارد نبود و صدای همه را درآورده بود.  🔹"حسین قجه ای" فکری به ذهنش رسید. سریع رفت زرین شهر اصفهان و به پدر کشاورزش که دست بر قضا آشپز توانایی هم بود، گفت:  "بابا جان، شما فقط یک هفته بیا کردستان، به این آشپز ما پخت و پز رو یاد  بده، سر یک هفته خودم برت می گردونم خونه."  🔹بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید.  🔹یک هفته شد چند ماه و حاج جواد همچنان در آشپزخانه سپاه مریوان مشغول پخت غذا برای رزمندگان اسلام بود. هر چه می رفت سراغ حسین و می گفت:  "حسین جون، تو به من قول دادی فقط یک هفته این جا بمونم، الان چند ماه شده."  🔹جواب حسین این بود: پدر جان، این آشپزه هنوز کار یاد نگرفته و داره مواد غذایی رو خراب می کنه. شما چند روز دیگه اینجا بمون، خودم برت می گردونم اصفهان.  🔹دست آخر حاج جواد شکایتش را برد پیش حاج احمد متوسلیان و به او گفت:  "حاج آقا، شما یه کاری بکنید. حسین به من قول داده که بعد یک هفته منو ببره خونه، ولی الان چند ماه گذشته و خبری نشده. هرچی هم بهش میگم حداقل بذار برم مرخصی، اجازه نمیده. تو رو خدا حاجی جون، شما بهش بگین بذاره برم ... بهش بگو، بابا می خوام برم به ننه ات سر بزنم!  🔻حسین قجه ای، ۱۵ اردیبهشت ۶۱ در عملیات بیت المقدس، نیروهای گردان سلمان را که فرماندهی اش بود با او بود و در محاصره دشمن قرار گرفته بودند، تنها نگذاشت و آن قدر مقاومت کرد که همه شهید شدند ولی نگذاشتند وجبی از خاک جاده خرمشهر به دست بعثیان بیفتد.  روح شهید حسین و پدر بزرگوارش کشاورز باصفای اصفهانی، حاج جواد قجه ای شاد باد 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
🍃🔹... بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید. 🔹حمید داودآبادی، نویسنده و رزمنده دفاع مقدس در مطلبی برای شهید قجه ای نوشت:  سالهای ۵۸ و ۵۹ ، درست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ضدانقلابیون که به دنبال تجزیه طلبی و جداسازی برخی شهرها و استانها از ایران بودند، در کردستان دست به شورش و جنایت زدند و شهرهای مختلفی را اشغال کردند.  🔹حاج "احمد متوسلیان" گروهی از دلاورمردان را از شهرهای مختلف گرد هم آورد و برای مقابله با دشمنانی که از طرف رژیم صدام پشتیبانی می شدند، به کردستان برد و مرکز فرماندهی اش در شهر مریوان قرار گرفت.  🔹از لحاظ امکانات و مواد غذایی، وضع رزمندگان زیاد خوب نبود. مخصوصا آشپزی که وظیفه تامین غذا برای آنها را داشت، زیاد وارد نبود و صدای همه را درآورده بود.  🔹"حسین قجه ای" فکری به ذهنش رسید. سریع رفت زرین شهر اصفهان و به پدر کشاورزش که دست بر قضا آشپز توانایی هم بود، گفت:  "بابا جان، شما فقط یک هفته بیا کردستان، به این آشپز ما پخت و پز رو یاد  بده، سر یک هفته خودم برت می گردونم خونه."  🔹بچه ها حال می کردند. دست پخت حاج جواد قجه ای حرف نداشت. حسین هم از این که توانسته بود چنین مشکل بزرگی را حل کند، به خود می بالید.  🔹یک هفته شد چند ماه و حاج جواد همچنان در آشپزخانه سپاه مریوان مشغول پخت غذا برای رزمندگان اسلام بود. هر چه می رفت سراغ حسین و می گفت:  "حسین جون، تو به من قول دادی فقط یک هفته این جا بمونم، الان چند ماه شده."  🔹جواب حسین این بود: پدر جان، این آشپزه هنوز کار یاد نگرفته و داره مواد غذایی رو خراب می کنه. شما چند روز دیگه اینجا بمون، خودم برت می گردونم اصفهان.  🔹دست آخر حاج جواد شکایتش را برد پیش حاج احمد متوسلیان و به او گفت:  "حاج آقا، شما یه کاری بکنید. حسین به من قول داده که بعد یک هفته منو ببره خونه، ولی الان چند ماه گذشته و خبری نشده. هرچی هم بهش میگم حداقل بذار برم مرخصی، اجازه نمیده. تو رو خدا حاجی جون، شما بهش بگین بذاره برم ... بهش بگو، بابا می خوام برم به ننه ات سر بزنم!  🔻حسین قجه ای، ۱۵ اردیبهشت ۶۱ در عملیات بیت المقدس، نیروهای گردان سلمان را که فرماندهی اش بود با او بود و در محاصره دشمن قرار گرفته بودند، تنها نگذاشت و آن قدر مقاومت کرد که همه شهید شدند ولی نگذاشتند وجبی از خاک جاده خرمشهر به دست بعثیان بیفتد.  روح شهید حسین و پدر بزرگوارش کشاورز باصفای اصفهانی، حاج جواد قجه ای شاد باد 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈