eitaa logo
قاف عشق
850 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
4.7هزار ویدیو
34 فایل
@maramname ارتباط با ادمین ترویج فرهنگ دفاع مقدس، جهاد و شهادت و معرفی شهدای استان اصفهان *قاف عشق در پیام رسان سروش ghafeeshg@ و بله ghafeshg@ نیز فعال است
مشاهده در ایتا
دانلود
دید بچه ها جایی برای نماز جماعت ندارند. هر کس گوشه ای از پادگان روی سنگ و کلوخ به نماز می ایستد؛ بعضی ها هم به صورت پراکنده نماز جماعتی می خوانند. دستور داد حسینیه ای داخل پادگان دوکوهه بسازند تا نمازهای جماعت را آنجا برقرار کنند. مدتی گذشت دید کسی برای ساخت حسینیه اقدامی نكرده است. علت را پرسید؛ گفتند: بودجه نداریم. گفت: اینجا یک صندوق می زنیم، هرکس رد شد مبلغی بیندازد تا حسینیه ساخته شود. خودش هم کلنگی برداشت و به زمین زد تا نشان دهد که برای ساخت حسینیه جدی است. با پیگیری های بالاخره پادگان ساخته شد و جایی سر پوشیده برای اقامه نماز جماعت در اختیار رزمنده ها قرار گرفت. این طوری اشتیاق نیروها برای برگزاری نماز جماعت بیشتر شد. 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
سوار بر هلیكوپتر، در آسمان کردستان بودیم. دیدم صیاد شیرازی مدام به ساعتش نگاه می کند.وقتی علت کارش را پرسیدم، گفت: الان موقع نمازه. بعدش هم به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیا! خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست؛ اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم. گفت: اشكالی نداره؛ ما باید همین جا نماز بخونیم! هلیكوپتر نشست. صیاد با آب قمقمه ای که داشت، وضو گرفت و به نماز ایستاد؛ ما هم به او اقتدا کردیم. 🍃🌸 @ghafeshgh  👈👈
در یادداشت های شهید کاوه خواندم که گفته بود: دلم برای شهید قمی ، شهید بروجردی و بچه های دیگر تنگ شده است. بچه ها می دانستند که ایشان نماز شب می خواند. ساختمان ما کنار ساختمان فرماندهی بود. آن موقع خیلی پیگیر این مسئله بودیم که خوب کجا؟ مثلا چه جوری و چه موقع نماز شبش را می خواند. بالاخره یكی از بچه ها در یكی از چاله هایی که در اطراف همان پادگانی که در مهاباد بود. یک شمع نیمه سوزی پیدا کرده بود که درآن چاله با آن شمع نماز شب می خواند و گریه می کرد. 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
! با اینكه چند سالی از پیروزی انقلاب می گذشت، هنوز مسجد محلة ما از غربت بیرون نیامده بود. عده ای گمان می کردند نماز خواندن در مسجد مخصوص پیرمردها و پیرزنهاست. برخی هم کارایی مسجد را محدود به زمان مرگ و می ر افراد می دانستند. حسن، بسیار باصفا و دوستداشتنی بود و با چهره بشّاش و خنده هایش خود را در دل همه بچه های محل جا کرده بود. یک موتور گازی دست دوم داشت، و بچه ها دوست داشتند ترک آن سوار شوند و دوری بزنند و صفایی بكنند. حسن هم با استفاده از همین علاقه بچه ها نزدیک اذان مغرب موتورش را می آورد توی کوچه؛ یكی را پشت موتورش سوار می کرد و بقیه هم دنبالش می دویدند. بچه ها بی آنكه به طور مستقیم متوجه چیزی بشوند، ناگهان خودشان را نزدیک مسجد می دیدند و چشمشان به مردمی می افتاد که درحال وضو گرفتن و آماده شدن برای نماز بودند. حسن موتورش را گوشه ای می بست و خودش را به صفوف نماز می رساند. با این کار حسن کمکم رفت و آمد به مسجد برای بچه ها عادی شد، و مسجد از غربت درآمد و پاتوق بچه های محل شد.حسن مهدی پور بعدها در عملیات خیبر در جزیرة مجنون شهید شد؛ اما بچه هایی که ترک موتور گازی او سوار می شدند، امروز مردانی بزرگ و با ایمان اند که نمی توانند از مسجد و نماز جماعت دل بکنند. 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
آمده بود اصفهان. یک و نیم نصفه شب بود که زنگ زد و از خواب بیدارمان کرد. گفت: اومدیم بازرسی. گفتم: قدم رو چشم. ولی کاش قبلًا می گفتید که تشریف می یارین. گفت: نه خیر، ما بی خبر می ریم بازرسی. اگه می گفتیم که شما آماده می شدید. برای بازرسی از وضع سربازها اومدیم. سریع لباس پوشیدم و راه افتادم. یک تیم کامل بازرسی آورده بود. شروع کردند؛ تا صبح ول کن نبود. از آسایشگاه سربازها شروع کرد؛ چه طوری خوابیده اند، تختشان چه جوری است، برای نماز صبح بیدار می شوند یا نه، وضع غذا چه طوری است. خلاصه همه چیز. 📚یادگاران، جلد۱۱ کتاب شهید علی صیاد شیرازی ، ص ۴۹ 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
هدایت شده از قاف عشق
آمده بود اصفهان. یک و نیم نصفه شب بود که زنگ زد و از خواب بیدارمان کرد. گفت: اومدیم بازرسی. گفتم: قدم رو چشم. ولی کاش قبلًا می گفتید که تشریف می یارین. گفت: نه خیر، ما بی خبر می ریم بازرسی. اگه می گفتیم که شما آماده می شدید. برای بازرسی از وضع سربازها اومدیم. سریع لباس پوشیدم و راه افتادم. یک تیم کامل بازرسی آورده بود. شروع کردند؛ تا صبح ول کن نبود. از آسایشگاه سربازها شروع کرد؛ چه طوری خوابیده اند، تختشان چه جوری است، برای نماز صبح بیدار می شوند یا نه، وضع غذا چه طوری است. خلاصه همه چیز. 📚یادگاران، جلد۱۱ کتاب شهید علی صیاد شیرازی ، ص ۴۹ 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈
آمده بود اصفهان. یک و نیم نصفه شب بود که زنگ زد و از خواب بیدارمان کرد. گفت: اومدیم بازرسی. گفتم: قدم رو چشم. ولی کاش قبلًا می گفتید که تشریف می یارین. گفت: نه خیر، ما بی خبر می ریم بازرسی. اگه می گفتیم که شما آماده می شدید. برای بازرسی از وضع سربازها اومدیم. سریع لباس پوشیدم و راه افتادم. یک تیم کامل بازرسی آورده بود. شروع کردند؛ تا صبح ول کن نبود. از آسایشگاه سربازها شروع کرد؛ چه طوری خوابیده اند، تختشان چه جوری است، برای نماز صبح بیدار می شوند یا نه، وضع غذا چه طوری است. خلاصه همه چیز. 📚یادگاران، جلد۱۱ کتاب شهید علی صیاد شیرازی ، ص ۴۹ 🍃🌷 @ghafeshgh  👈👈