eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.7هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 پیشنهادی 🇮🇷 دیدن تو در مقابل چشمانم ، 🇮🇷 سریع‌ترین راهیست ، 🇮🇷 برای گذاشتن یک لبخند ، 🇮🇷 بر روی صورت من است . ✍ ... عزیزم دوستت دارم 💟 @ghairat
💠 هیچ‌ چیز زیباتر از ادای احترام ، 💠 به شخصیت افراد نیست . 💠 فردی که عاشق شماست ، 💠 چه همسر شما باشد ، 💠 چه والدین و برادران و دوست و فامیل 💠 مطمئناً تلاش‌های شما را ستایش می‌کند . 💠 و با دیدن یک حرکت زیبا از طرف شما ، 💠 مثل پیام عاشقانه ، تعریف و ستایش ، 💠 دلجویی کردن از او ، پیگیری مشکلات او 💠 و... 💠 حتما رفتاری بهتر و زیباتر ، 💠 نسبت به شما ، از خود نشان می‌دهد . 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت دوازدهم 🌹 🔮 دفتردار با عصبانیت گفت : 🔮 خانم سیاحی ! 🔮 اولا شما حق ندارید به من امر و نهی کنید 🔮 دوما من که پلیس نیستم 🔮 کار من که تعقیب و گریز نیست 🍎 سمیه گفت : 🌷 بله می دونم ، 🌷 کار شما فقط اخراج و تحقیر کردن این جووناست . 🌷 آقای جهانگیری ! 🌷 همه این دختر و پسرا ، پیش شما امانت‌اند . 🌷 مردم به شما اعتماد کردند 🌷 و بچه هاشون رو ، دست شما سپردند . 🌷 اینه امانت داری شما ؟ 🌷 اینه جواب اعتماد مردم به شما ؟ 🌷 اینه مراقبت شما از جوونای مردم ؟ 🔮 جهانگیری گفت : 🔮 لطفا برو بیرون خانم سیاحی 🍎 سمیه با عصبانیت به جهانگیری زُل زد . 🍎 جهانگیری از طرز نگاه سمیه ترسید ، 🍎 آب دهانش را بلعید . 🍎 سمیه ، آرام آرام به عقب رفت . 🍎 از اتاق خارج شد . 🍎 و به طرف داریوش دوید . 🍎 سمیه با سرعت ، 🍎 از کنار مرضیه و دوستانش گذشت . 🍎 مرضیه با دیدن حال آشفته سمیه ، 🍎 از بچه ها خداحافظی کرد ، 🍎 و به دنبال سمیه رفت . 🍎 داریوش ، در حال صحبت کردن با رفقایش بود . 🍎 سمیه رسید و پشت او ایستاد . 🍎 رفقای داریوش متوجه خشم سمیه شدند . 🍎 از چهره عصبانی او ترسیدند . 🍎 و به داریوش اشاره کردند ، 🍎 که یکی پشت سرت باهات کار دارد . 🍎 داریوش برگشت و سمیه را دید . 🍎 داریوش با خنده گفت : 🔥 سمیه خانم شمایی؟! 🍎 سمیه با لحنی تند گفت : 🌷 چه بلائی سر شیدا آوردی ؟! 🍎 داریوش با تعجب گفت : 🔥 شیدا کیه ؟ کدوم شیدا ؟! 🍎 سمیه ، دستش را مشت کرد . 🍎 و با گریه و عصبانیت ، 🍎 به صورت داریوش ، مشت زد . 🍎 و با گریه گفت : 🌷 همون دختر بدبختی که معتادش کردی 🌷 همون دختری که به خاطر تو ، 🌷 جوونیش تباه شد . 🌷 همون دختر بدبختی که به خاطر تو ، 🌷 از دانشگاه اخراج شد . 🍎 داریوش سرش را بالا گرفت و گفت : 🔥 اولا ؛ اون دختر رو نمی شناسم . 🔥 دوما ؛ منو زدی ، 🔥 اما مطمئن باش یه روز حالتو می گیرم 🔥 ولی چون دختری ، الآن نمی زنمت . 🔥 سوما ؛ از تو شکایت می کنم . 🍎 سمیه با عصبانیت نگاه می کرد . 🍎 مرضیه سر رسید و به سمیه گفت : 🌟 بیا بریم سمیه 🌟 با اینا دهن به دهن نشو 🍎 مرضیه ، سمیه را می کشاند . 🍎 ولی سمیه با چشمانی پر از خشم ، 🍎 به داریوش خیره شده بود . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🇮🇷 ارسال یک پیامک عاشقانه زیبا از محل کار ، 🇮🇷 و در زمانی که بیرون از منزل هستید ؛ 🇮🇷 و یا ابراز عشق و احساسات ، 🇮🇷 یقینا برای همسرتان ، شگفتی‌ آفرین است .   💟 @ghairat
👈 پیشنهادی 🇮🇷 بزرگترین شانس زندگی من ، 🇮🇷 اینه که هر روز با تو زندگی می‌کنم . ✍ همسر عزیزم ، تو بهترینی ! 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت سیزدهم 🌹 🍎 سمیه ، تمام شب بیدار بود و گریه می کرد . 🍎 فکر معتاد شدن شیدا ، 🍎 او را خیلی ناراحت و بی تاب کرده بود . 🍎 همه شب ، به فکر چاره و انتقام بود . 🍎 بعد از خواندن نماز صبح ؛ 🍎 لباس خود را پوشید ، 🍎 و به طرف خانه حاج آقای سعادتی رفت . 🍎 سمیه ، درب خانه حاج آقای سعادتی را زد . 🍎 همسر حاج آقا ، از پشت آیفون گفت : 🌸 بله بفرمائید ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 سلام خانم سعادتی ، منم سمیه 🍎 خانم سعادتی با تعجب گفت : 🌸 سمیه خانم تویی ؟ 🌸 اتفاقی افتاده ؟ 🌸 اگه با حاجی کار داری ، رفتند مسجد آ 🍎 سمیه گفت : 🌸 نه نه چیزی نشده ، 🌸 اتفاقا با خود شما کار دارم . 🍎 خانم سعادتی در را باز کرد و گفت : 🌸 بیا تو عزیزم ، خیلی خوش آمدی 🍎 سمیه وارد شد ‌. 🍎 خانم سعادتی با لبخند ، 🍎 به استقبال سمیه آمد و گفت : 🌸 به به اُعجوبه محل ، سمیه خانم گل !! 🌸 چه عجب از این طرفا !! 🌸 نکنه راه گم کردی ؟! 🍎 خانم سعادتی ، با لبخند و مهربانی ، 🍎 دستش را به طرف سمیه دراز کرد . 🍎 اما سمیه با خجالتی ، به او دست داد . 🍎 خانم سعادتی به سمیه تعارف کرد 🍎 که داخل خانه شود . 🍎 اما سمیه گفت : 🌷 نه عزیزم باید برم 🌷 فقط یه خواهشی ازتون داشتم 🍎 خانم سعادتی با خنده گفت : 🌸 در خدمتم گلم ، 🌸 چه کمکی می تونم بهت بکنم ؟! 🌸 روزای روشن ، که به ما سر نمیزنی 🌸 لااقل به این بهونه ها ، 🌸 یادم کنی و بیای سمتم ، بازم خوبه مگه نه ؟! 🍎 سمیه گفت : 🌷 شرمنده حاج خانم 🌷 ولی باور کنید من خیلی دلم می خواد 🌷 بیشتر بیام خونتون ؛ اما خیلی سخته 🌷 آخه همه ما دخترای محل ، 🌷 از شما خجالت می کشیم . 🍎 خانم سعادتی گفت : 🌸 آره حق دارید 🌸 تقصیر منه که نتونستم با شما ارتباط بگیرم . 🌸 حاج آقا خیلی بهم می گفت 🌸 که با همسایه ها ، در ارتباط باش 🌸 ولی من ، انگار روم نمی شه ؛ 🌸 مثل شما خجالت می کشم . 🍎 خانم سعادتی ، دست سمیه را گرفت و گفت : 🌸 انشالله از این به بعد ، بیشتر همو ببینیم 🌸 حالا بیا بریم شیر داغ بخوریم ؟! 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه خانم سعادتی ، ممنون 🌷 فقط اجازه هست یه چیزی ازتون بخوام ؟ 🍎 خانم سعادتی با مهربانی گفت : 🌸 بله عزیزم بگو خوشحال میشم . 🍎 سمیه گفت : 🌷 شرمنده ام به خدا 🌷 اون روبندی که میذارین صورتتون ، 🌷 اونو می خواستم ازتون قرض بگیرم . 🍎 خانم سعادتی با تعجب گفت : 🌸 پوشیه رو می گی ؟ 🌸 چشم قابلتو نداره . ولی میخوای چکار ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 باهاش کار دارم ، اگه لطف کنید و بدین . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🇮🇷 مردی از خانه اش راضی نبود . 🇮🇷 از بنگاه املاک درخواست کرد ، 🇮🇷 تا خانه اش را بفروشد . 🇮🇷 بنگاه دار یک آگهی نوشت و برایش خواند : 🌹 خانه ای زیبا ، در باغی بزرگ و آرام ، 🌹 با تراس بزرگ مشرف به کوهستان ، 🌹 و دارای اتاق های دلباز ، 🌹 و پذیرایی و ناهار خوری وسیع و... 🇮🇷 صاحبخانه تا متن آگهی را شنید ، گفت : 🌷 آقا ! این خانه فروشی نیست . 🌷 در تمام مدت عمرم می خواستم ، 🌷 جایی مثل همین خانه داشته باشم . 🇮🇷 خیلی وقت ها ، 🇮🇷 نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم 🇮🇷 چون به بودنشان عادت کرده ایم . 🇮🇷 مثل سلامتی و امنیت ، 🇮🇷 مثل پدر و مادر و دوستان خوب و... 🇮🇷 که بهشون عادت کردیم . 🇮🇷 و دقیقا مثل همسرمان ، که گاهی باید او را ، 🇮🇷 از چشم دیگران ببینیم . 🇮🇷 بنابراین ؛ قدر داشته هایمان را بدانیم . 💟 @ghairat
👈 پیشنهادی 🇮🇷 وقتی اولین بار تو را دیدم ، 🇮🇷 ازخدا به خاطر آشناکردن من ، 🇮🇷 با زیباترین فرشته دنیا ، تشکر کردم . ✍ همسر نازنینم ، دوستت دارم ! 💟 @ghairat
💞 مرد به زنش گفت : منو دوست داری ؟😏 💞 زن عاشقانه گفت : آره خیلی زیاد ☺ 💞 مرد گفت : خُب ثابت کن بهم ، 💞 جوری بگو دوستت دارم که کل دنیا بشنوه 😎 💞 زن در گوش مرد ، آرام گفت : دوستت دارم 😚 💞 مرد گفت : اینجوری کل دنیا نشنید که 😑 💞 زن گفت : چرا دیگه چون تو همه دنیای منی 😉 💞 و بعلهه اینگونه بود که یک سرویس طلا ، 💞 رفت تو پاچه مرد 😐😂 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت چهاردهم 🌹 🍎 سمیه ، پوشیه را گرفت . 🍎 و خیلی از خانم سعادتی تشکر کرد . 🍎 و بی معطلی ، به طرف دانشگاه راه افتاد . 🍎 و پس از دو ساعت ، وارد دانشگاه شد . 🍎 در دانشگاه ، پر از سر و صدا و همهمه بود . 🍎 دانشجویان و اساتید و مردم ، 🍎 کنار پارک جمع شده بودند . 🍎 سمیه ، کنار دوستانش ایستاد و گفت : 🌷 سلام بچه ها ! اینجا چه خبره ؟ 🍎 دخترا به سمیه سلام کردند . 🍎 سپس مرضیه گفت : 🌟 دیشب یه نفر ، به چندتا از قلیان سراها 🌟 حمله کرده و دست و پای چند نفر و بسته . 🍎 سمیه با تعجب گفت : 🌷 یک نفر به چندتا قلیان سرا حمله کرده ؟ 🌷 مطمئنی یک نفر بوده ؟ 🌷 آخه یک نفر چطور میتونه به چندنفر حمله کنه 🌷 و دست و پاشون رو ببنده . 🍎 نسترن گفت : 🇮🇷 نمی دونم والله 🇮🇷 خودشون میگن یک نفره 🇮🇷 تازه ، میگن اون یک زن بوده نه مرد 🍎 سمیه باز با تعجب گفت : 🌷 چه شیر زنی هم بوده ، 🌷 همه بگین ماشالله 🍎 دخترا با خنده گفتند : 🌟 ماشاالله ، چشم نخوره ان شاءالله 🍎 سمیه دوباره گفت : 🌷 قیافه اون خانمه چه شکلی بوده ؟ 🌷 صورتش رو دیدن یا نه ؟ 🌟 مرضیه گفت : نه ندیدن 🌟 گویا دختره صورتش رو پوشونده بوده 🍎 سمیه بعد از نماز صبح ، 🍎 با پوشیه ، به طرف دانشگاه رفت . 🍎 وارد یکی از قلیان سراها شد . 🍎 و در را بست . 🍎 صاحب قلیان سرا ، که شنیده بود 🍎 شب گذشته ، زنی با چهره پوشیده ، 🍎 به چند نفر حمله کرده ، 🍎 و دست و پایشان را بسته ؛ 🍎 اکنون از دیدن سمیه با پوشیه ، 🍎 کمی ترسید و گفت : 🔥 تو کی هستی ؟ چی میخوای ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 می دونی چرا دیروز ، 🌷 اون چند قلیانی رو زدم و بستم ؟ 🌷 چون فقط یه سوال ازشون کردم . 🌷 اما اونا به جای جواب ، 🌷 صداشون رو برای من ، بالا بردند . 🌷 و به من اهانت کردند . 🌷 با اینکه به آرامش دعوتشون کردم 🌷 اما باز با گردن کلفتی و وحشیانه ، 🌷 با من حرف زدند . 🌷 آخر هم جوابم رو ندادند . 🌷 حالا از شما سوال می کنم 🌷 بدون اینکه صدات بره بالا ؛ 🌷 بهم بگو کیا تو دانشگاه ، 🌷 مواد مخدر می فروشن ؟ 🍎 صاحب قلیانی گفت : 🔥 من داد نمی زنم 🔥 ولی نمی تونم هیچ اسمی ببرم ، شرمنده 🍎 سمیه گفت : 🌷 اگر حرف نزنی برات بد تموم میشه 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 به عبارات زیر دقت کنید : 🌷 شوهر گلم ! یه دقیقه میایی کارت دارم 🌷 شوهر عزززیزم ! یه دقیقه بیاااا کارت دارم 🌷 شوهر ناز من ، عزیزم بیا کارت دارم 🌷 شوهرکم ، قربونت برم ، فدات بشم ، بیا 🌸 با توجه به نزدیک شدن روزهای پایانی سال 🌸 و خطر جدی خانه تکانی ، 🌸 به محض شنیدن هریک از الفاظ فوق ، 🌸 سریعا محل را ترک نمایید . 🌸 لطفا این اخطار را جدی بگیرید . 🌸 یکی جدی نگرفت تا الان چهار تا فرش شسته 😍😁😍😂 💟 @ghairat