🇮🇷 ارسال یک پیامک عاشقانه زیبا از محل کار ،
🇮🇷 و در زمانی که بیرون از منزل هستید ؛
🇮🇷 و یا ابراز عشق و احساسات ،
🇮🇷 یقینا برای همسرتان ، شگفتی آفرین است .
💟 @ghairat
👈 #متن_عاشقانه پیشنهادی
🇮🇷 بزرگترین شانس زندگی من ،
🇮🇷 اینه که هر روز با تو زندگی میکنم .
✍ همسر عزیزم ، تو بهترینی !
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت سیزدهم 🌹
🍎 سمیه ، تمام شب بیدار بود و گریه می کرد .
🍎 فکر معتاد شدن شیدا ،
🍎 او را خیلی ناراحت و بی تاب کرده بود .
🍎 همه شب ، به فکر چاره و انتقام بود .
🍎 بعد از خواندن نماز صبح ؛
🍎 لباس خود را پوشید ،
🍎 و به طرف خانه حاج آقای سعادتی رفت .
🍎 سمیه ، درب خانه حاج آقای سعادتی را زد .
🍎 همسر حاج آقا ، از پشت آیفون گفت :
🌸 بله بفرمائید ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 سلام خانم سعادتی ، منم سمیه
🍎 خانم سعادتی با تعجب گفت :
🌸 سمیه خانم تویی ؟
🌸 اتفاقی افتاده ؟
🌸 اگه با حاجی کار داری ، رفتند مسجد آ
🍎 سمیه گفت :
🌸 نه نه چیزی نشده ،
🌸 اتفاقا با خود شما کار دارم .
🍎 خانم سعادتی در را باز کرد و گفت :
🌸 بیا تو عزیزم ، خیلی خوش آمدی
🍎 سمیه وارد شد .
🍎 خانم سعادتی با لبخند ،
🍎 به استقبال سمیه آمد و گفت :
🌸 به به اُعجوبه محل ، سمیه خانم گل !!
🌸 چه عجب از این طرفا !!
🌸 نکنه راه گم کردی ؟!
🍎 خانم سعادتی ، با لبخند و مهربانی ،
🍎 دستش را به طرف سمیه دراز کرد .
🍎 اما سمیه با خجالتی ، به او دست داد .
🍎 خانم سعادتی به سمیه تعارف کرد
🍎 که داخل خانه شود .
🍎 اما سمیه گفت :
🌷 نه عزیزم باید برم
🌷 فقط یه خواهشی ازتون داشتم
🍎 خانم سعادتی با خنده گفت :
🌸 در خدمتم گلم ،
🌸 چه کمکی می تونم بهت بکنم ؟!
🌸 روزای روشن ، که به ما سر نمیزنی
🌸 لااقل به این بهونه ها ،
🌸 یادم کنی و بیای سمتم ، بازم خوبه مگه نه ؟!
🍎 سمیه گفت :
🌷 شرمنده حاج خانم
🌷 ولی باور کنید من خیلی دلم می خواد
🌷 بیشتر بیام خونتون ؛ اما خیلی سخته
🌷 آخه همه ما دخترای محل ،
🌷 از شما خجالت می کشیم .
🍎 خانم سعادتی گفت :
🌸 آره حق دارید
🌸 تقصیر منه که نتونستم با شما ارتباط بگیرم .
🌸 حاج آقا خیلی بهم می گفت
🌸 که با همسایه ها ، در ارتباط باش
🌸 ولی من ، انگار روم نمی شه ؛
🌸 مثل شما خجالت می کشم .
🍎 خانم سعادتی ، دست سمیه را گرفت و گفت :
🌸 انشالله از این به بعد ، بیشتر همو ببینیم
🌸 حالا بیا بریم شیر داغ بخوریم ؟!
🍎 سمیه گفت :
🌷 نه خانم سعادتی ، ممنون
🌷 فقط اجازه هست یه چیزی ازتون بخوام ؟
🍎 خانم سعادتی با مهربانی گفت :
🌸 بله عزیزم بگو خوشحال میشم .
🍎 سمیه گفت :
🌷 شرمنده ام به خدا
🌷 اون روبندی که میذارین صورتتون ،
🌷 اونو می خواستم ازتون قرض بگیرم .
🍎 خانم سعادتی با تعجب گفت :
🌸 پوشیه رو می گی ؟
🌸 چشم قابلتو نداره . ولی میخوای چکار ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 باهاش کار دارم ، اگه لطف کنید و بدین .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🇮🇷 مردی از خانه اش راضی نبود .
🇮🇷 از بنگاه املاک درخواست کرد ،
🇮🇷 تا خانه اش را بفروشد .
🇮🇷 بنگاه دار یک آگهی نوشت و برایش خواند :
🌹 خانه ای زیبا ، در باغی بزرگ و آرام ،
🌹 با تراس بزرگ مشرف به کوهستان ،
🌹 و دارای اتاق های دلباز ،
🌹 و پذیرایی و ناهار خوری وسیع و...
🇮🇷 صاحبخانه تا متن آگهی را شنید ، گفت :
🌷 آقا ! این خانه فروشی نیست .
🌷 در تمام مدت عمرم می خواستم ،
🌷 جایی مثل همین خانه داشته باشم .
🇮🇷 خیلی وقت ها ،
🇮🇷 نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم
🇮🇷 چون به بودنشان عادت کرده ایم .
🇮🇷 مثل سلامتی و امنیت ،
🇮🇷 مثل پدر و مادر و دوستان خوب و...
🇮🇷 که بهشون عادت کردیم .
🇮🇷 و دقیقا مثل همسرمان ، که گاهی باید او را ،
🇮🇷 از چشم دیگران ببینیم .
🇮🇷 بنابراین ؛ قدر داشته هایمان را بدانیم .
💟 @ghairat
👈 #متن_عاشقانه پیشنهادی
🇮🇷 وقتی اولین بار تو را دیدم ،
🇮🇷 ازخدا به خاطر آشناکردن من ،
🇮🇷 با زیباترین فرشته دنیا ، تشکر کردم .
✍ همسر نازنینم ، دوستت دارم !
💟 @ghairat
💞 مرد به زنش گفت : منو دوست داری ؟😏
💞 زن عاشقانه گفت : آره خیلی زیاد ☺
💞 مرد گفت : خُب ثابت کن بهم ،
💞 جوری بگو دوستت دارم که کل دنیا بشنوه 😎
💞 زن در گوش مرد ، آرام گفت : دوستت دارم 😚
💞 مرد گفت : اینجوری کل دنیا نشنید که 😑
💞 زن گفت : چرا دیگه چون تو همه دنیای منی 😉
💞 و بعلهه اینگونه بود که یک سرویس طلا ،
💞 رفت تو پاچه مرد 😐😂
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت چهاردهم 🌹
🍎 سمیه ، پوشیه را گرفت .
🍎 و خیلی از خانم سعادتی تشکر کرد .
🍎 و بی معطلی ، به طرف دانشگاه راه افتاد .
🍎 و پس از دو ساعت ، وارد دانشگاه شد .
🍎 در دانشگاه ، پر از سر و صدا و همهمه بود .
🍎 دانشجویان و اساتید و مردم ،
🍎 کنار پارک جمع شده بودند .
🍎 سمیه ، کنار دوستانش ایستاد و گفت :
🌷 سلام بچه ها ! اینجا چه خبره ؟
🍎 دخترا به سمیه سلام کردند .
🍎 سپس مرضیه گفت :
🌟 دیشب یه نفر ، به چندتا از قلیان سراها
🌟 حمله کرده و دست و پای چند نفر و بسته .
🍎 سمیه با تعجب گفت :
🌷 یک نفر به چندتا قلیان سرا حمله کرده ؟
🌷 مطمئنی یک نفر بوده ؟
🌷 آخه یک نفر چطور میتونه به چندنفر حمله کنه
🌷 و دست و پاشون رو ببنده .
🍎 نسترن گفت :
🇮🇷 نمی دونم والله
🇮🇷 خودشون میگن یک نفره
🇮🇷 تازه ، میگن اون یک زن بوده نه مرد
🍎 سمیه باز با تعجب گفت :
🌷 چه شیر زنی هم بوده ،
🌷 همه بگین ماشالله
🍎 دخترا با خنده گفتند :
🌟 ماشاالله ، چشم نخوره ان شاءالله
🍎 سمیه دوباره گفت :
🌷 قیافه اون خانمه چه شکلی بوده ؟
🌷 صورتش رو دیدن یا نه ؟
🌟 مرضیه گفت : نه ندیدن
🌟 گویا دختره صورتش رو پوشونده بوده
🍎 سمیه بعد از نماز صبح ،
🍎 با پوشیه ، به طرف دانشگاه رفت .
🍎 وارد یکی از قلیان سراها شد .
🍎 و در را بست .
🍎 صاحب قلیان سرا ، که شنیده بود
🍎 شب گذشته ، زنی با چهره پوشیده ،
🍎 به چند نفر حمله کرده ،
🍎 و دست و پایشان را بسته ؛
🍎 اکنون از دیدن سمیه با پوشیه ،
🍎 کمی ترسید و گفت :
🔥 تو کی هستی ؟ چی میخوای ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 می دونی چرا دیروز ،
🌷 اون چند قلیانی رو زدم و بستم ؟
🌷 چون فقط یه سوال ازشون کردم .
🌷 اما اونا به جای جواب ،
🌷 صداشون رو برای من ، بالا بردند .
🌷 و به من اهانت کردند .
🌷 با اینکه به آرامش دعوتشون کردم
🌷 اما باز با گردن کلفتی و وحشیانه ،
🌷 با من حرف زدند .
🌷 آخر هم جوابم رو ندادند .
🌷 حالا از شما سوال می کنم
🌷 بدون اینکه صدات بره بالا ؛
🌷 بهم بگو کیا تو دانشگاه ،
🌷 مواد مخدر می فروشن ؟
🍎 صاحب قلیانی گفت :
🔥 من داد نمی زنم
🔥 ولی نمی تونم هیچ اسمی ببرم ، شرمنده
🍎 سمیه گفت :
🌷 اگر حرف نزنی برات بد تموم میشه
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌸 به عبارات زیر دقت کنید :
🌷 شوهر گلم ! یه دقیقه میایی کارت دارم
🌷 شوهر عزززیزم ! یه دقیقه بیاااا کارت دارم
🌷 شوهر ناز من ، عزیزم بیا کارت دارم
🌷 شوهرکم ، قربونت برم ، فدات بشم ، بیا
🌸 با توجه به نزدیک شدن روزهای پایانی سال
🌸 و خطر جدی خانه تکانی ،
🌸 به محض شنیدن هریک از الفاظ فوق ،
🌸 سریعا محل را ترک نمایید .
🌸 لطفا این اخطار را جدی بگیرید .
🌸 یکی جدی نگرفت تا الان چهار تا فرش شسته
😍😁😍😂
💟 @ghairat
#طنز
👈 #متن_عاشقانه پیشنهادی
🇮🇷 هیچ وقت به کسی احتیاج نداشتم .
🇮🇷 مگر کسی که مناسب من باشد .
🇮🇷 و تو تنها کسی بودی ،
🇮🇷 که همیشه مناسب من بودی .
✍ به خاطر همین ، خیلی دوستت دارم !
💟 @ghairat
#پیامک_عاشقانه
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت پانزدهم 🌹
🍎 صبح که دانشجوها آمدند ؛
🍎 باز هم ماجرای بستن دست و پای صاحبان قلیان سراها ، همه را شگفت زده کرد .
🍎 سمیه بعد از دانشگاه ، به طرف شیدا رفت .
🍎 شیدا ، از دیدن سمیه ،
🍎 هم تعجب کرد و هم ترسید .
🍎 با سرعت سمیه را ، به اتاق خودش برد .
🍎 درب اتاقش را قفل کرد .
🍎 و به سمیه گفت :
🎀 تو اینجا چکار می کنی ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 اومدم ببینمت و باهات حرف بزنم .
🍎 شیدا با عصبانیت گفت :
🎀 لازم نکرده
🎀 چرا اومدی اینجا ؟
🎀 خانواده ام نمی دونن که من اخراج شدم
🎀 نمی دونن که من معتاد شدم .
🎀 تو دانشگاه آبروم رفت .
🎀 اینجا هم میخوای آبروی منو ببری ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 نه نه شیدا ، اشتباه می کنی .
🌷 من نمی خوام آبروی تو رو ببرم
🌷 من می خوام کمکت کنم
🌷 و همچنین ازت کمک بگیرم .
🌷 من به کمکت احتیاج دارم .
🍎 شیدا گفت :
🎀 نه کمک تو رو می خوام
🎀 و نه بهت کمک می کنم
🎀 فقط خواهش می کنم
🎀 از خونه ما برو و دیگه سمت من نیا
🍎 سمیه گفت :
🌷 باشه من میرم ، قول میدم ؛
🌷 فقط بهم بگو ، از کی مواد می گرفتی ؟!
🍎 شیدا گفت :
🎀 نمی خوام بگم ، برو بیرون لطفا
🍎 سمیه گفت :
🌷 شیدا لجبازی نکن .
🌷 هر روز چندتا جوون مثل تو ،
🌷 دختر و پسر ، دارن معتاد میشن ،
🌷 از دانشگاه اخراج میشن ، بدبخت میشن ،
🌷 و تو باید اونا رو نجات بدی .
🌷 تو فقط بهم بگو ، از کی مواد می گیری ؟
🌷 بگو چندتا مواد فروش
🌷 تو دانشگاه و اطراف دانشگاه می شناسی ؟
🌷 اونا رو بهم معرفی کن ، اسماشونو بگو .
🍎 شیدا ، حاضر نشد با سمیه همکاری کند .
🍎 و با احترام ، سمیه را از خانه بیرون کرد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat