👈 #متن_عاشقانه پیشنهادی
🇮🇷 هیچ وقت به کسی احتیاج نداشتم .
🇮🇷 مگر کسی که مناسب من باشد .
🇮🇷 و تو تنها کسی بودی ،
🇮🇷 که همیشه مناسب من بودی .
✍ به خاطر همین ، خیلی دوستت دارم !
💟 @ghairat
#پیامک_عاشقانه
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت پانزدهم 🌹
🍎 صبح که دانشجوها آمدند ؛
🍎 باز هم ماجرای بستن دست و پای صاحبان قلیان سراها ، همه را شگفت زده کرد .
🍎 سمیه بعد از دانشگاه ، به طرف شیدا رفت .
🍎 شیدا ، از دیدن سمیه ،
🍎 هم تعجب کرد و هم ترسید .
🍎 با سرعت سمیه را ، به اتاق خودش برد .
🍎 درب اتاقش را قفل کرد .
🍎 و به سمیه گفت :
🎀 تو اینجا چکار می کنی ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 اومدم ببینمت و باهات حرف بزنم .
🍎 شیدا با عصبانیت گفت :
🎀 لازم نکرده
🎀 چرا اومدی اینجا ؟
🎀 خانواده ام نمی دونن که من اخراج شدم
🎀 نمی دونن که من معتاد شدم .
🎀 تو دانشگاه آبروم رفت .
🎀 اینجا هم میخوای آبروی منو ببری ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 نه نه شیدا ، اشتباه می کنی .
🌷 من نمی خوام آبروی تو رو ببرم
🌷 من می خوام کمکت کنم
🌷 و همچنین ازت کمک بگیرم .
🌷 من به کمکت احتیاج دارم .
🍎 شیدا گفت :
🎀 نه کمک تو رو می خوام
🎀 و نه بهت کمک می کنم
🎀 فقط خواهش می کنم
🎀 از خونه ما برو و دیگه سمت من نیا
🍎 سمیه گفت :
🌷 باشه من میرم ، قول میدم ؛
🌷 فقط بهم بگو ، از کی مواد می گرفتی ؟!
🍎 شیدا گفت :
🎀 نمی خوام بگم ، برو بیرون لطفا
🍎 سمیه گفت :
🌷 شیدا لجبازی نکن .
🌷 هر روز چندتا جوون مثل تو ،
🌷 دختر و پسر ، دارن معتاد میشن ،
🌷 از دانشگاه اخراج میشن ، بدبخت میشن ،
🌷 و تو باید اونا رو نجات بدی .
🌷 تو فقط بهم بگو ، از کی مواد می گیری ؟
🌷 بگو چندتا مواد فروش
🌷 تو دانشگاه و اطراف دانشگاه می شناسی ؟
🌷 اونا رو بهم معرفی کن ، اسماشونو بگو .
🍎 شیدا ، حاضر نشد با سمیه همکاری کند .
🍎 و با احترام ، سمیه را از خانه بیرون کرد .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 قسمت شانزدهم 🌹
🍎 بعد از نماز صبح ،
🍎 سمیه ، چادر و پوشیه اش را پوشید ؛
🍎 و به طرف دانشگاه حرکت کرد .
🍎 کنار یکی از قلیان سراها ایستاد .
🍎 پس از کمی مکث ،
🍎 وارد قلیان سرا شد و در را بست .
🍎 صاحب قلیان خانه ، با دیدن سمیه ترسید .
🍎 سمیه گفت :
🌷 من باهات کاری ندارم .
🌷 فقط می خوام بدونم
🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟
🍎 صاحب قلیانی ، گفت :
⚜ بهت نمیاد ، مواد مصرف کنی ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 فقط ازت اسم می خوام ،
🌷 بهم بگو کی مواد می فروشه ؟
🍎 مرد کمی مکث کرد و گفت :
⚜ برای چی می خوای ؟
⚜ برای خریدن مواد یا دستگیری آنها ؟
⚜ معتادی ، پلیسی یا اطلاعاتی ؟
🍎 سمیه گفت :
🌷 هیچ کدوم ؛
🌷 فقط می خوام انتقام جوونایی که ،
🌷 به دست اونا معتاد شدن رو بگیرم .
🍎 مرد خیالش راحت شد .
🍎 سپس به طرف سمیه رفت .
🍎 به سمیه اشاره کرد که بنشیند .
🍎 اول خودش روی صندلی نشست و گفت :
⚜ بفرمائید بنشینید .
🍎 سمیه گفت :
🌷 نه ممنون ، ایستاده راحت ترم
🍎 قلیانی گفت :
⚜ نمی دونم کی هستی ، چی هستی ،
⚜ و نمی دونم چه نیت و قصد و غرضی داری
⚜ ولی به عنوان یک برادر ، به شما میگم
⚜ که دنبال این چیزا نرو .
⚜ این بازی ، خیلی خیلی خطرناکه .
⚜ خودتو گرفتار نکن دختر .
🍎 سمیه گفت :
🌷 آقای محترم ! لطفا بهم بگین ؛
🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟!
🍎 آقاهه گفت :
⚜ نگو کی ، بگو کیا ...
🍎 سمیه گفت :
🌷 لطفا چندتا اسم بهم بده
🌷 بهم بگو باید دنبال کیا بگردم ؟
🍎 مرد گفت :
⚜ خانم محترم ! خطرناکه .
⚜ اینا مثل زنبورای یک کندو می مونن .
⚜ به هر کدومشون دست بزنی ،
⚜ بقیه شون میان دنبالت .
🍎 سمیه با جدیّت گفت :
🌷 خواهش می کنم بفرمائید .
🍎 مرد کمی مکث کرد .
🍎 لبانش را گاز گرفت .
🍎 سرش را به چپ و راست چرخاند .
🍎 و مشغول فکر کردن شد .
🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت :
⚜ باشه میگم ، ولی اگر گیر افتادی ،
⚜ منو نمی شناسی
⚜ و هیچ اسمی از من نمی بری
⚜ نمی خوام تو خطر بیفتم
⚜ چون من مثل تو قوی نیستم
🍎 سمیه گفت :
🌷 باشه قول میدم .
🌹 ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
💟 @ghairat
ممنون میشم نظراتتون رو در مورد داستان دختر پوشیه پوش ، به ما بگین
#طنز
🌸 رفتیم خواستگاری واسه داداشم
🌸 دختره گفت :
👈 ما رسم نداریم جهیزیه بدیم 😐😳
🌸 داداشم عصبانی شد و گفت :
👈 ما هم رسم نداریم زن بگیریم .
🌸 هیچی دیگه داداشم زد بیرون
🌸 دختره هم رفت دنبالش تا راضیش کنه
😜😅😍
🌸 پس یادتون باشه ، علکی و بی جهت ،
🌸 خواستگارا رو رد نکنید .
🌸 همین که اومد چارچنگولی بچسب بهش .
😍 😄 😊
💟 @ghairat
#طنز
🌹 از یه دیوونه می پرسن : چی شد خل شدی ؟
🌸 گفت : من یه زن گرفتم
🌸 که دختری ۱۸ ساله داشت .
🌸 بابام از اون دختره خوشش اومد .
🌸 باهاش ازدواج کرد و شد زن بابام .
🌸 و زن من ، مادر زن بابام شد .
🌸 و من شدم پدر زن پدرم !
🌸 یعنی بابام داماد من شد .
🌸 بعد دختر زنم پسر زائید .
🌸 که اون پسره ، هم داداش من شد هم نوه من
🌸 یعنی من پدربزرک داداشم شدم !
🌸 بعد از اون ، زنم پسر زائید .
🌸 که زن بابام ، خواهر ناتنی پسرم شد
🌸 و پسرم ، هم نوه پدرم شد هم برادر زنش ...
🌹 حالا بهم حق میدی که چرا دیوونه شدم ؟
💟 @ghairat
💌 #پیامک_عاشقانه پیشنهادی
🇮🇷 فصل تغییر میکند .
🇮🇷 مردم تغییر میکنند .
🇮🇷 اما قول میدهم که عشق من ،
🇮🇷 همیشه ثابت و صادق باشد .
💞 همسر گلم ! دوستت دارم .
💟 @ghairat
💌 #متن_عاشقانه