eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.7هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 پیشنهادی 🇮🇷 هیچ وقت به کسی احتیاج نداشتم . 🇮🇷 مگر کسی که مناسب من باشد . 🇮🇷 و تو تنها کسی بودی ، 🇮🇷 که همیشه مناسب من بودی . ✍ به خاطر همین ، خیلی دوستت دارم ! 💟 @ghairat
🌸 من و عشقــم همین الان یهویی 😍 🌸 البته الان عکسشو ندارم 😐 🌸 شمارشم ندارم 😐 🌸 نمیدونم اصن کیه 😐 🌸 ولی بلاخره گیرش می یارم 😊 🌸 شما فقط بگید مبارکه مبارکه 😐😜😁 💟 @ghairat
🇮🇷 حتما در هر روز ، مقداری پول صدقه بدهید 🇮🇷 من یه صندوق صدقه تو اتاقم دارم 🇮🇷 هر روز یه مبلغی میندازم توش 🇮🇷 تا آخر ماه ، جمع که شد 🇮🇷 بر میدارم میذارم تو جیبم ! 🇮🇷 اینطوری هم هفتاد نوع بلا رو دفع کردم ؛ 🇮🇷 هم به یه بدبخت کمک کردم !! 😂 😍 😂 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت پانزدهم 🌹 🍎 صبح که دانشجوها آمدند ؛ 🍎 باز هم ماجرای بستن دست و پای صاحبان قلیان سراها ، همه را شگفت زده کرد . 🍎 سمیه بعد از دانشگاه ، به طرف شیدا رفت . 🍎 شیدا ، از دیدن سمیه ، 🍎 هم تعجب کرد و هم ترسید . 🍎 با سرعت سمیه را ، به اتاق خودش برد . 🍎 درب اتاقش را قفل کرد . 🍎 و به سمیه گفت : 🎀 تو اینجا چکار می کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 اومدم ببینمت و باهات حرف بزنم . 🍎 شیدا با عصبانیت گفت : 🎀 لازم نکرده 🎀 چرا اومدی اینجا ؟ 🎀 خانواده ام نمی دونن که من اخراج شدم 🎀 نمی دونن که من معتاد شدم . 🎀 تو دانشگاه آبروم رفت . 🎀 اینجا هم میخوای آبروی منو ببری ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه نه شیدا ، اشتباه می کنی . 🌷 من نمی خوام آبروی تو رو ببرم 🌷 من می خوام کمکت کنم 🌷 و همچنین ازت کمک بگیرم . 🌷 من به کمکت احتیاج دارم . 🍎 شیدا گفت : 🎀 نه کمک تو رو می خوام 🎀 و نه بهت کمک می کنم 🎀 فقط خواهش می کنم 🎀 از خونه ما برو و دیگه سمت من نیا 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه من میرم ، قول میدم ؛ 🌷 فقط بهم بگو ، از کی مواد می گرفتی ؟! 🍎 شیدا گفت : 🎀 نمی خوام بگم ، برو بیرون لطفا 🍎 سمیه گفت : 🌷 شیدا لجبازی نکن . 🌷 هر روز چندتا جوون مثل تو ، 🌷 دختر و پسر ، دارن معتاد میشن ، 🌷 از دانشگاه اخراج میشن ، بدبخت میشن ، 🌷 و تو باید اونا رو نجات بدی . 🌷 تو فقط بهم بگو ، از کی مواد می گیری ؟ 🌷 بگو چندتا مواد فروش 🌷 تو دانشگاه و اطراف دانشگاه می شناسی ؟ 🌷 اونا رو بهم معرفی کن ، اسماشونو بگو . 🍎 شیدا ، حاضر نشد با سمیه همکاری کند . 🍎 و با احترام ، سمیه را از خانه بیرون کرد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌸 حیف نون دکتر میشه 🌸 از اتاق عمل میاد بیرون... 🌸 پسره می پرسه حال پدرم چطوره ؟ 🌸 میگه : پدرت دچار فراموشی شده . 🌸 پاهاش فلج شده . 🌸 نمیتونه حرف بزنه . 🌸 چشماشو از دست داده... 🌸 پسر با ناامیدی تکیه میده به دیوار 🌸 و هق هق گریه میکنه... 🌸 حیف نون میگه شوخی کردم بابات مرد 😂😍😂 💟 @ghairat
خندیدن با همسر بهترین راهکار عشقبازی است
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت شانزدهم 🌹 🍎 بعد از نماز صبح ، 🍎 سمیه ، چادر و پوشیه اش را پوشید ؛ 🍎 و به طرف دانشگاه حرکت کرد . 🍎 کنار یکی از قلیان سراها ایستاد . 🍎 پس از کمی مکث ، 🍎 وارد قلیان سرا شد و در را بست . 🍎 صاحب قلیان خانه ، با دیدن سمیه ترسید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 من باهات کاری ندارم . 🌷 فقط می خوام بدونم 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟ 🍎 صاحب قلیانی ، گفت : ⚜ بهت نمیاد ، مواد مصرف کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 فقط ازت اسم می خوام ، 🌷 بهم بگو کی مواد می فروشه ؟ 🍎 مرد کمی مکث کرد و گفت : ⚜ برای چی می خوای ؟ ⚜ برای خریدن مواد یا دستگیری آنها ؟ ⚜ معتادی ، پلیسی یا اطلاعاتی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 هیچ کدوم ؛ 🌷 فقط می خوام انتقام جوونایی که ، 🌷 به دست اونا معتاد شدن رو بگیرم . 🍎 مرد خیالش راحت شد . 🍎 سپس به طرف سمیه رفت . 🍎 به سمیه اشاره کرد که بنشیند . 🍎 اول خودش روی صندلی نشست و گفت : ⚜ بفرمائید بنشینید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه ممنون ، ایستاده راحت ترم 🍎 قلیانی گفت : ⚜ نمی دونم کی هستی ، چی هستی ، ⚜ و نمی دونم چه نیت و قصد و غرضی داری ⚜ ولی به عنوان یک برادر ، به شما میگم ⚜ که دنبال این چیزا نرو . ⚜ این بازی ، خیلی خیلی خطرناکه . ⚜ خودتو گرفتار نکن دختر . 🍎 سمیه گفت : 🌷 آقای محترم ! لطفا بهم بگین ؛ 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟! 🍎 آقاهه گفت : ⚜ نگو کی ، بگو کیا ... 🍎 سمیه گفت : 🌷 لطفا چندتا اسم بهم بده 🌷 بهم بگو باید دنبال کیا بگردم ؟ 🍎 مرد گفت : ⚜ خانم محترم ! خطرناکه . ⚜ اینا مثل زنبورای یک کندو می مونن . ⚜ به هر کدومشون دست بزنی ، ⚜ بقیه شون میان دنبالت . 🍎 سمیه با جدیّت گفت : 🌷 خواهش می کنم بفرمائید . 🍎 مرد کمی مکث کرد . 🍎 لبانش را گاز گرفت . 🍎 سرش را به چپ و راست چرخاند . 🍎 و مشغول فکر کردن شد . 🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت : ⚜ باشه میگم ، ولی اگر گیر افتادی ، ⚜ منو نمی شناسی ⚜ و هیچ اسمی از من نمی بری ⚜ نمی خوام تو خطر بیفتم ⚜ چون من مثل تو قوی نیستم 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه قول میدم . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
ممنون میشم نظراتتون رو در مورد داستان دختر پوشیه پوش ، به ما بگین
🌸 برای یک زن مهم نیست ... 🌸 همسرش کجاست و چکار می کند ؟ . 🌸 همین که بدونه بهش خوش نمیگذره کافیه !!! 😂😍😂😍😂‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 💟 @ghairat
🌸 ‏رفتیم خواستگاری واسه داداشم 🌸 دختره گفت : 👈 ما رسم نداریم جهیزیه بدیم 😐😳 🌸 داداشم عصبانی شد و گفت : 👈 ما هم رسم نداریم زن بگیریم . 🌸 هیچی دیگه داداشم زد بیرون 🌸 دختره هم رفت دنبالش تا راضیش کنه 😜😅😍 🌸 پس یادتون باشه ، علکی و بی جهت ، 🌸 خواستگارا رو رد نکنید . 🌸 همین که اومد چارچنگولی بچسب بهش . 😍 😄 😊 💟 @ghairat
🌹 از یه دیوونه می پرسن : چی شد خل شدی ؟ 🌸 گفت : من یه زن گرفتم 🌸 که دختری ۱۸ ساله داشت . 🌸 بابام از اون دختره خوشش اومد . 🌸 باهاش ازدواج کرد و شد زن بابام . 🌸 و زن من ، مادر زن بابام شد . 🌸 و من شدم پدر زن پدرم ! 🌸 یعنی بابام داماد من شد . 🌸 بعد دختر زنم پسر زائید . 🌸 که اون پسره ، هم داداش من شد هم نوه من 🌸 یعنی من پدربزرک داداشم شدم ! 🌸 بعد از اون ، زنم پسر زائید . 🌸 که زن بابام ، خواهر ناتنی پسرم شد 🌸 و پسرم ، هم نوه پدرم شد هم برادر زنش ... 🌹 حالا بهم حق میدی که چرا دیوونه شدم ؟ 💟 @ghairat
💌 پیشنهادی 🇮🇷 فصل تغییر می‌کند . 🇮🇷 مردم تغییر می‌کنند . 🇮🇷 اما قول می‌دهم که عشق من ، 🇮🇷 همیشه ثابت و صادق باشد . 💞 همسر گلم ! دوستت دارم . 💟 @ghairat 💌