eitaa logo
غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
3.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
18 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee محتوای تربیت کودک @amoomolla چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher داستان و رمان @dastan_o_roman تبلیغ ارزان @tabligh_amoo آدمین و مسئول تبلیغ و تبادل @dezfoool
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت شانزدهم 🌹 🍎 بعد از نماز صبح ، 🍎 سمیه ، چادر و پوشیه اش را پوشید ؛ 🍎 و به طرف دانشگاه حرکت کرد . 🍎 کنار یکی از قلیان سراها ایستاد . 🍎 پس از کمی مکث ، 🍎 وارد قلیان سرا شد و در را بست . 🍎 صاحب قلیان خانه ، با دیدن سمیه ترسید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 من باهات کاری ندارم . 🌷 فقط می خوام بدونم 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟ 🍎 صاحب قلیانی ، گفت : ⚜ بهت نمیاد ، مواد مصرف کنی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 فقط ازت اسم می خوام ، 🌷 بهم بگو کی مواد می فروشه ؟ 🍎 مرد کمی مکث کرد و گفت : ⚜ برای چی می خوای ؟ ⚜ برای خریدن مواد یا دستگیری آنها ؟ ⚜ معتادی ، پلیسی یا اطلاعاتی ؟ 🍎 سمیه گفت : 🌷 هیچ کدوم ؛ 🌷 فقط می خوام انتقام جوونایی که ، 🌷 به دست اونا معتاد شدن رو بگیرم . 🍎 مرد خیالش راحت شد . 🍎 سپس به طرف سمیه رفت . 🍎 به سمیه اشاره کرد که بنشیند . 🍎 اول خودش روی صندلی نشست و گفت : ⚜ بفرمائید بنشینید . 🍎 سمیه گفت : 🌷 نه ممنون ، ایستاده راحت ترم 🍎 قلیانی گفت : ⚜ نمی دونم کی هستی ، چی هستی ، ⚜ و نمی دونم چه نیت و قصد و غرضی داری ⚜ ولی به عنوان یک برادر ، به شما میگم ⚜ که دنبال این چیزا نرو . ⚜ این بازی ، خیلی خیلی خطرناکه . ⚜ خودتو گرفتار نکن دختر . 🍎 سمیه گفت : 🌷 آقای محترم ! لطفا بهم بگین ؛ 🌷 اینجا کی مواد می فروشه ؟! 🍎 آقاهه گفت : ⚜ نگو کی ، بگو کیا ... 🍎 سمیه گفت : 🌷 لطفا چندتا اسم بهم بده 🌷 بهم بگو باید دنبال کیا بگردم ؟ 🍎 مرد گفت : ⚜ خانم محترم ! خطرناکه . ⚜ اینا مثل زنبورای یک کندو می مونن . ⚜ به هر کدومشون دست بزنی ، ⚜ بقیه شون میان دنبالت . 🍎 سمیه با جدیّت گفت : 🌷 خواهش می کنم بفرمائید . 🍎 مرد کمی مکث کرد . 🍎 لبانش را گاز گرفت . 🍎 سرش را به چپ و راست چرخاند . 🍎 و مشغول فکر کردن شد . 🍎 سپس به سمیه رو کرد و گفت : ⚜ باشه میگم ، ولی اگر گیر افتادی ، ⚜ منو نمی شناسی ⚜ و هیچ اسمی از من نمی بری ⚜ نمی خوام تو خطر بیفتم ⚜ چون من مثل تو قوی نیستم 🍎 سمیه گفت : 🌷 باشه قول میدم . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
ممنون میشم نظراتتون رو در مورد داستان دختر پوشیه پوش ، به ما بگین
🌸 برای یک زن مهم نیست ... 🌸 همسرش کجاست و چکار می کند ؟ . 🌸 همین که بدونه بهش خوش نمیگذره کافیه !!! 😂😍😂😍😂‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ 💟 @ghairat
🌸 ‏رفتیم خواستگاری واسه داداشم 🌸 دختره گفت : 👈 ما رسم نداریم جهیزیه بدیم 😐😳 🌸 داداشم عصبانی شد و گفت : 👈 ما هم رسم نداریم زن بگیریم . 🌸 هیچی دیگه داداشم زد بیرون 🌸 دختره هم رفت دنبالش تا راضیش کنه 😜😅😍 🌸 پس یادتون باشه ، علکی و بی جهت ، 🌸 خواستگارا رو رد نکنید . 🌸 همین که اومد چارچنگولی بچسب بهش . 😍 😄 😊 💟 @ghairat
🌹 از یه دیوونه می پرسن : چی شد خل شدی ؟ 🌸 گفت : من یه زن گرفتم 🌸 که دختری ۱۸ ساله داشت . 🌸 بابام از اون دختره خوشش اومد . 🌸 باهاش ازدواج کرد و شد زن بابام . 🌸 و زن من ، مادر زن بابام شد . 🌸 و من شدم پدر زن پدرم ! 🌸 یعنی بابام داماد من شد . 🌸 بعد دختر زنم پسر زائید . 🌸 که اون پسره ، هم داداش من شد هم نوه من 🌸 یعنی من پدربزرک داداشم شدم ! 🌸 بعد از اون ، زنم پسر زائید . 🌸 که زن بابام ، خواهر ناتنی پسرم شد 🌸 و پسرم ، هم نوه پدرم شد هم برادر زنش ... 🌹 حالا بهم حق میدی که چرا دیوونه شدم ؟ 💟 @ghairat
💌 پیشنهادی 🇮🇷 فصل تغییر می‌کند . 🇮🇷 مردم تغییر می‌کنند . 🇮🇷 اما قول می‌دهم که عشق من ، 🇮🇷 همیشه ثابت و صادق باشد . 💞 همسر گلم ! دوستت دارم . 💟 @ghairat 💌
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت هفدهم 🌹 🍎 صاحب قلیان سرا گفت : ⚜ زنگنه ، سمیر زنگنه ؛ ⚜ دانشجوی پایه چهار دانشکده ادبیات . ⚜ همه دانشجویانی که ، ⚜ در دانشگاه مواد می فروشند ⚜ موادشونو از همین زنگنه می گیرند . 🍎 سمیه تشکر کرد و بیرون رفت . 🍎 پوشیه اش را در آورد ؛ 🍎 و به داخل دانشگاه رفت . 🍎 دانشگاه خلوت بود . 🍎 گوشه ای نشست و دفتری در آورد . 🍎 و نقشه ای برای مبارزه با موادفروشان ، 🍎 و دستگیری فاسدان ، طراحی کرد . 🍎 یکی یکی دانشجویان و اساتید ، 🍎 وارد دانشگاه شدند . 🍎 از دور متوجه مرضیه شد ، 🍎 مرضیه با یک پسر دیگر ، 🍎 وارد دانشگاه شد . 🍎 با دقت که نگاه کرد متوجه داریوش شد . 🍎 سمیه ، از اینکه ببیند ، 🍎 دختری با پسر غریبه ، 🍎 ارتباط و خوش و بش داشته باشد ؛ 🍎 به شدت ناراحت می شود . 🍎 بخاطر همین ؛ 🍎 به سرعت به طرف مرضیه رفت . 🍎 مرضیه به سمیه سلام کرد . 🍎 اما سمیه ، بدون جواب سلام ، 🍎 دست مرضیه را گرفته ؛ 🍎 و او را به گوشه ای برد و گفت : 🌷 مرضیه تو داری چکار می کنی ؟ 🌷 چرا با این کثافت می گردی ؟ 🌷 تو می دونی اون کیه ؟ 🌷 این همونیه که شیدا رو معتاد کرد . 🌷 اون داریوش ، یه احمقه ، کثافته . 🌷 اون یه دختر باز و هوس بازه . 🌷 اصلاً آدم درستی نیست دختر . 🌷 باهاش نگرد ، ولش کن . 🍎 مرضیه لبخندی زد و گفت : 🌟 چرا شلوغش می کنی سمیه . 🌟 من که کاری باهاش ندارم . 🌟 اون خودش سر راه ، جلوی منو گرفت 🌟 و گفت که چندتا سوال دارم . 🌟 منم جوابش رو دادم همین . 🌟 به خدا هیچ رابطه ای با هم نداریم . 🍎 سمیه ، خیلی نگران مرضیه بود . 🍎 اما مرضیه نگران خودش نبود . 🍎 او دختری بود 🍎 که زود با همه صمیمی می شود . 🍎 و همچنین خیلی راحت ، 🍎 به هر کسی اعتماد می کند . 🍎 و همین امر ، 🍎 باعث نابودی او می شود . 🍎 خانواده شیدا نیز ، 🍎 پشت سر هم به دانشگاه می آمدند 🍎 و سراغ شیدا را از دوستانش می گرفتند . 🍎 چند روزی می شود که شیدا گم شده است . 🍎 و هیچ کس از او ، هیچ خبری ندارد . 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
🌹 یکی از خواسته طبیعی زن ، 🌹 تمایل به آرایش و پیرایش و تزیین است . 🌹 این کار برای عبادت و شوهر ، 🌹 خیلی زیبا و عالی است . 🌹 اما برای خیابان و نامحرمان ، 🌹 عین خیانت است . 💟 @ghairat
🇮🇷 ‏ناراحت بودم ، از دست زنم عصبانی بودم . 🇮🇷 اما او چیزی نمی گفت . 🇮🇷 و با اینکه من مقصر بودم ، 🇮🇷 ولی خودش معذرت خواهی می کرد . 🇮🇷 ناگهان دستم به آینه او خورد و شکست . 🇮🇷 آینه ای که ، خیلی آن را دوست می داشت ؛ 🇮🇷 و مورد علاقه او بود . 🇮🇷 بعد از آنکه آرام شدم ، 🇮🇷 او را بغل کردم و بوسیدم . 🇮🇷 و بابت بدرفتاری هایم ، عذرخواهی کردم . 🇮🇷 و خصوصا بابت شکستن آینه اش ، 🇮🇷 ابراز شرمندگی کردم . 🇮🇷 ایشان هم با لبخندی زیبا فرمودند : 🌹 از قضا آینه ی چینی شکست 🌹 خوب شد اسباب خودبینی شکست 💟 @ghairat
🌹 دختر پوشیه پوش 🌹 🌹 قسمت هجدهم 🌹 🍎 سمیه ، به فکر بر چیده شدن فساد ، 🍎 از دانشگاه و جامعه بود . 🍎 به خاطر همین ؛ 🍎 همیشه فکرش مشغول بود . 🍎 و همچنین در ذهن خودش ، 🍎 در حال چیدن نقشه بود . 🍎 نه در کلاس درس ، حواسش جمع بود ؛ 🍎 نه در حیاط دانشگاه ، نه در خانه و خیابان . 🍎 از دانشجویان و اساتید ، آمار زنگنه را گرفت . 🍎 از دوستانش ، نشانی خانه زنگنه را گرفت ؟ 🍎 و اینکه با چه کسانی در ارتباط است . 🍎 کجا می رود ، چکار می کند . 🍎 چه ساعت هایی کلاس دارد . 🍎 چه ساعتی وارد دانشگاه می شود . 🍎 چه ساعتی از دانشگاه خارج می شود . 🍎 از چه مسیرهایی در تردد است . 🍎 ماشینش را کجا پارک می کند و... 🍎 بعد از چند روز ، 🍎 در کوچه ای که در آن ، 🍎 ماشین زنگنه پارک شده بود ، 🍎 ایستاد ، و منتظر آمدن او شد . 🍎 زنگنه به طرف ماشینش آمد . 🍎 دزدگیر ماشین را زد . 🍎 و دستش را به طرف درب ماشین برد . 🍎 که سمیه از پشت صدایش زد و گفت : 🌷 آقای زنگنه ؟! 🍎 زنگنه، رویش را به عقب برگرداند . 🍎 خانمی را دید ، 🍎 که سر تا پایش سیاه بود . 🍎 چادر و پوشیه ، پوشیده بود . 🔥 زنگنه گفت : بله امرتون 🌷 سمیه گفت : 🌷 شما در دانشگاه ، مواد می فروشید ؟ 🍎 زنگنه برآشفته شد و گفت : 🔥 به قیافه ام میاد از این غلطا بکنم . 🍎 سمیه دوباره با جدیت گفت : 🌷 شما مواد فروشی ؟! 🔥 زنگنه گفت : 🔥 شما ماموری یا فضولی ؟! 🌷 سمیه گفت : 🌷 جواب منو بده . 🔥 زنگنه گفت : 🔥 خانم محترم ! 🔥 لطفا بفرمائید مزاحم نشین . 🍎 سمیه پایش را بلند کرد 🍎 و لگدی به شکم زنگنه زد . 🍎 سپس همان پایش را ، 🍎 روی گردن زنگنه گذاشت . 🍎 و با عصبانیت گفت : 🌷 از کی مواد می گیری ؟ 🌷 و به دست کی می رسونی ؟ 🌹 ادامه دارد ... 🌹 🌹 نویسنده : حامد طرفی 💟 @ghairat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 پیشنهادی 💞 اول ، چهره‌ی زیبای تو بود 💞 که مرا جذب کرد . 💞 حالا ، این قلب زیبای توست 💞 که با عشق مرا در آغوش گرفته است . 💟 @ghairat