بسم رب رمضان
قسمت هشتم
محمدرضا علمدار را وسط دسته سینه زنی هیئت ابوالفضلی آیسک زیاد دیده بودم .ما بچه بودیم و او مسئول انتظامات هیئت، پیش از همه ی مردم با امام خمینی آشنا شد.وقتی که هنوز ما اسم حاج آقا روح الله را هم نشنیده بودیم .بطوریکه وقتی سید حسن برومند از مبارزین قبل از انقلاب مخفیانه چهارتا عکس کوچک سیاه و سفید امام را از مشهد به آیسک آورد یکی از آنها را به محمدرضا علمدار داد.
شاید بشود گفت شهید محمد رضا علمدار رکورد دار اولین ها در شهر ما است.
اولین انقلابی.اولین بزرگ گروه اعزامی به جبههها.اولین شهید شهر آیسک افتتاح کننده باغ بالاسر،( همان باغی که در عالم رویا دیده بود)محمد رضا علمدار برای شرکت در عملیات طریق القدس عازم بستان شد. شواهد و قراینی نشان میدهد او ضمن آگاهی از شهادت خود افتتاح کننده باغی در بالای سر مزار پیر با محمد حسن در آرامستان شهر آیسک است. داستان آمدن پیر روستای سرند به آیسک و دفنش در زیر پای روستا معروف است .
از سالها پیش از پیروزی انقلاب اسلامی کسانی در عالم رویا نشانه هایی دریافت کردند که محل فعلی گلزار شهدای شهر آیسک باغی، سردابی. زیارت گاهی، بقعه باصفایی است .و حتی در یک دوره افرادی آنجا دست به حفاری هایی هم زدند تا امام زاده ای را که نشانش را دریافت کرده بودند پیدا کنند.محمد رضا علمدار با اعزام به جبهه و دریافت کلید این باغ در عالم رویا ( به شهادت حاج غلامرضا جهانی.و البته سالهای پیش مادر شهید علمدار نیز چنین خوابی دیده بود.،) به همه ی حدس و گمان ها و پیشگویی ها پایان داد و در بالای سر پیر به خاک سپرده شد و باغ رویایی بالاسر را افتتاح کرد..
بسم رب رمضان
قسمت نهم
عملیات فتح المبین در نوروز سال ۶۱ در سرزمین وسیعی از منطقه ی شوش تا دشت عباس آغاز شد. مهدی در یکی از گردان های لشکر ۷۷ سرباز بود این گردان در تپه های ابوصلیبی خات در منطقه شوش وارد عمل شد. مهدی از ناحیه شکم مجروح شد. و به بیمارستانی در مشهد منتقل شد. درمدت زمانی حدود چهل وپنج روز روی تخت بیمارستان پیکر ورزشکاری اش کاملا آب شد وبه شهادت رسید.مهدی پسر امام جماعت مسجد جامع آیسک مرحوم آقاشیخ حسین والهی بود. واجدادش روحانیون شهر بودند که منزل اجدادی آنها درقلب حسینیه شهدای آیسک واقع ومدفن مطهر پنج شهید گمنام شده است.
در باب حیات طیبه و شهادت و بعد از شهادت مهدی مطالب فراوانی وجود دارد که در این مقال نمی گنجد .او در ابتدای وصیت نامه اش یک بیت شعر دارد
بارالها مپسند آنکه گل ما در هند
خشت دیوار صنم خانه کفار شود
کربلا مدفن ما ساز که آن تربت پاک
سجده گاه ملک وسبحه اخیار شود
مدتها ذهنم درگیر این بود که چرا خدا دعای مهدی را مستجاب نکرد و او در کربلا دفن نشد. تا اینکه روزی در منطقه فتح المبین راه میرفتم . زمین پوشیده از زوار راهیان نور بود. ناگهان متوجه شدم مردم از زمین چیزهایی برمی دارند.فهمیدنش سخت نبود خاک مقتل شهدا را برای مهر وتسبیح به ارمغان می بردند. علاوه بر مدفن شهید که باغ بالاسر وسجدگاه ملائکه شده ومنزل مسکونی اجدادش کربلای شهدای گمنام محل مجروحیتش هم سجدگاه ملک وسبحه اخیار شده بود .بعد از شهادت مهدی چهارصد صفحه دست نوشته های مهدی کشف شد که الان در دست چاپ ومنبعی غنی در خصوص سبک زندگی شهدا به شمار می رود.
مهدی نویسنده ای چیره دست بود
روحش شاد
ادامه دارد
بسم رب رمضان
قسمت دهم
...تقدیر مهدی این بود که روز ۱۲ فروردین روز جمهوری اسلامی در حرم مطهر رضوی در آسایشگاه خدام بعد از افطار درباره او بنویسم. چون مهدی صنعتی خیلی به جمهوری اسلامی تعصب داشت.به امام خمینی تعصب داشت از آن حزب الهی های دو آتشه بود. برای دلیل این گفته ام شما را ارجاع می دهم به وصیت نامه اش مخصوصا این فراز «هر روز و هر وقت سر و صدای آنها (منافقان) بلند است و میگویند:ای بابا این چه وضع است؟ چرا بنزین و گازوئیل نیست؟ چرا برنج و قند کوپنی شده است؟ من از شما میخواهم با این افراد حتماً حزب اللهی رفتار کنید،من هم می روم به جبهه تا خونم را بریزم و کشته شوم تا برای این منافقان کوپن و گازوئیل شود.» من وامانده جامانده ی درمانده در آن اعزام افسانه ای همراه مهدی صنعتی بودم .مهدی حماسه آفرین .مهدی آرپی جی زن. مهدی که فرمانده من بود ومن زیر دستش آموزش نظامی دیده بودم. ما به ارتفاعات مشرف بر شهر مندلی رفتیم و آنجا مهدی در یک پاتک در ارتفاعات حیدک سیدک به شهادت رسید. ما با مهدی رفتیم و بی مهدی برگشتیم.
اما آنچه امشب می خواهم از مهدی تقدیم حضور شما کنم خاطره حاج سیدحسن برومند است که می گوید: رفتم خبر شهادت مهدی را به پدر و مادرش بدهم وقتی در زدم مرحوم حاج عباس صنعتی آمد دم در. داشتم مقدمهچینی میکردم که مادر مهدی آمد. سوال کرد چی شده؟ سکوت کردم.
گفت:من میرم سجاده نماز شب پسرم را جمع کنم. دیگه کسی روی این سجاده نماز شب نمیخونه
روحش شاد.
و السّلام
ادامه دارد
بسم رب رمضان
قسمت یازدهم
.. بیست فروردین 62 عملیاتی در منطقه فکه و شرهانی عملیات والفجر یک انجام شد . پس از پایان عملیات محمد خراسانی بدون حسین ایروانی به آیسک آمد.محمد گفت حسین شهید شده است شواهد و قرائن دیگر هم بر شهادت حسین ایروانی دلالت داشتند. اما جنازه ای نبود. سید حسن برومند و بزرگان روستا شور کردند و تصمیم گرفتند برای نجات خانواده حسین ایروانی از سرگردانی روحش را تشییع کنند و در مزار شهدا تاج گلی را به جایش دفن کنند
روز تشییع جنازه جوانی پا به میدان نهاد و گفت من میخواهم قبر شهید ایروانی را آماده کنم آن جوان علی نادی بود علی نادی رزمنده ای بود که چند بار به جبهه رفته بود و او را به سلحشوری و بی باکی میشناختند افتخارش این بود که آرپیجی مهدی صنعتی به دستش افتاده اسلحه بر زمین افتاده مهدی را بر دوش میکشد. علی نادی فرزند غلامرضا نادی بود جوانی جدی تودار و درونگرا به ندرت صحبت میکرد و مهر سکوت همیشه بر لبش جا خوش داشت و همین سکوت علت ناشناس بودن آن مرد شجاع و سلحشور است
آبانماه موقع جمع آوری گلهای زعفران بود.صبح اربعین حسینی پدر مادر علی از جمع آوری گل زعفران برگشتند
خبرشهادت علی را به آنها دادند.
علی نادی را به گلزار شهیدان آوردند. در فاصله ای که علی به کردستان اعزام شد و درست روز چهلم شهید حسین ایروانی از صلیب سرخ جهانی کارتی به آیسک رسید به نام حسین ایروانی .حالا قبری را که علی نادی آماده کرده بود صاحبش در دست بعثیها اسیر بود. آن روز علی نادی بر مزاری قرار گرفت که خودش از قبل آماده کرده بود. اینچنین چهارمین مسافر باغ بالاسر در آن مستقر و ساکن شد...
ادامه دارد
بسم رب رمضان
قسمت دوازدهم
آن روز اربعین 1362 بود و 25 آبانماه صحراهای آیسک از گلهای خوشرنگ و معطر زعفران کبود بود مردم گُله به گُله روی زمین سرگرم جمعآوری زعفران و بهاصطلاح گل وَرزدن بودند در زمینهای کشاورزی قیچ اِستان خانواده خواجوی سرگرم جمعآوری گل زعفران بودند صدای بلندگو میآمد که کسی چیزی اعلام میکرد باد از طرف آیسک میآمد
- اهالی محترم مردم شهیدپرور آیسک توجه فرمایید ضمن اعلام خبر شهادت پاسدار شهید علی نادی به اطلاع میرساند..
خانواده خواجوی به همدیگر نگاه میکردند تعجب در صورتهایشان نمایان بود آقایان نادی تا چند لحظه پیش در همین همسایگی. مشغول جمعآوری گل بودند پسر نوجوان خانواده خواجوی که تازگیها به پایگاه بسیج راه پیدا کرده بود بعد از تمامشدن اعلام خبر شهادت علی نادی سر به آسمان بلند کرد و گفت خدایا میشود یک روز هم از همین بلندگو اعلام کنند عبدالناصر خواجوی به شهادت رسیده است. آن روز نه پدر عبدالناصر، نه مادر و خواهرانش توجه جدی به این حرف عبدالناصر نکردند نوجوان بود و آرزوی بر جوانان عیب نیست چیزی گفته است. حتی مادرش خانم لیلا ثریا مقدم که حال وهوای روزهای قبلش را دیده بود توجه چندانی به این حرف عبدالناصر نکرد. اما چند روز بعد وقتی صبح مثل همیشه عبدالناصر از پایگاه بسیج نیامد ودلشوره مادر بیشتر شد وخلاصه خبر آمد که عبدالناصر هنگام نگهبانی براثر شلیک اشتباهی نگهبان به شهادت رسیده است .تازه مادر متوجه بی تابی ها واصرار پسرش برای گرفتن رضایت نامه اعزام به جبهه شد. عبدالناصر به جبهه نرفت بلکه شهادت به سراغش آمده بود.
روحش شاد
ادامه دارد
هدایت شده از قلم آهسته های من
بسم رب رمضان
قسمت دوازدهم
آن روز اربعین 1362 بود و 25 آبانماه صحراهای آیسک از گلهای خوشرنگ و معطر زعفران کبود بود مردم گُله به گُله روی زمین سرگرم جمعآوری زعفران و بهاصطلاح گل وَرزدن بودند در زمینهای کشاورزی قیچ اِستان خانواده خواجوی سرگرم جمعآوری گل زعفران بودند صدای بلندگو میآمد که کسی چیزی اعلام میکرد باد از طرف آیسک میآمد
- اهالی محترم مردم شهیدپرور آیسک توجه فرمایید ضمن اعلام خبر شهادت پاسدار شهید علی نادی به اطلاع میرساند..
خانواده خواجوی به همدیگر نگاه میکردند تعجب در صورتهایشان نمایان بود آقایان نادی تا چند لحظه پیش در همین همسایگی. مشغول جمعآوری گل بودند پسر نوجوان خانواده خواجوی که تازگیها به پایگاه بسیج راه پیدا کرده بود بعد از تمامشدن اعلام خبر شهادت علی نادی سر به آسمان بلند کرد و گفت خدایا میشود یک روز هم از همین بلندگو اعلام کنند عبدالناصر خواجوی به شهادت رسیده است. آن روز نه پدر عبدالناصر، نه مادر و خواهرانش توجه جدی به این حرف عبدالناصر نکردند نوجوان بود و آرزوی بر جوانان عیب نیست چیزی گفته است. حتی مادرش خانم لیلا ثریا مقدم که حال وهوای روزهای قبلش را دیده بود توجه چندانی به این حرف عبدالناصر نکرد. اما چند روز بعد وقتی صبح مثل همیشه عبدالناصر از پایگاه بسیج نیامد ودلشوره مادر بیشتر شد وخلاصه خبر آمد که عبدالناصر هنگام نگهبانی براثر شلیک اشتباهی نگهبان به شهادت رسیده است .تازه مادر متوجه بی تابی ها واصرار پسرش برای گرفتن رضایت نامه اعزام به جبهه شد. عبدالناصر به جبهه نرفت بلکه شهادت به سراغش آمده بود.
روحش شاد
ادامه دارد
مویه های احمد زارعی برای مرتضی آوینی (1).aac
16.31M
سلام روز بیستم فروردین
سالروز شهادت سید مرتضی آوینی
سیدالشهدای اهل قلم و هنر گرامی باد.
اسفند ماه توفیق پیدا کردم در مقتل مرتضی خلوتی داشته باشم و با رمل های فکه گفتگویی بکنم.
من به شخصه معتقدم در فکه راوی و زائر و روحانی همه باید سکوت کنند. در فکه فقط باید صدای ملکوتی مرتضی روایت کند.
باد بپیچد، مرتضی روایت کند وتو سکوت کنی و پا برهنه در میان رمل ها قدم بزنی! این از منظر حقیر تنها راه معقول و پسندیده حضور در فکه است.
اسفند سال قبل که آنجا بودم از کاروان کناره کردم و در خلوتی کنار مقتل مرتضی مثنوی سوزناک شهید احمد زارعی را خواندم. و ضبط کردم که تقدیم می کنم.
سردار شهید احمد زارعی از شاعران و هنرمندان رزمنده و دانشجوی دانشکده ادبیات بود که و البته از دوستان شفیق سید مرتضی
که بعد از شهادت او قصه آخرین نماز جماعتی را با مرتضی در این مثنوی به شعر در آورده احمد بعدها بر اثر آثار شیمیایی ناشی از جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
روحشان شاد
سید علیرضا مهرداد
33.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هو الشهید
سلام
روز بیستم فروردین
سالروز شهادت سید مرتضی آوینی
سیدالشهدای اهل قلم و هنر گرامی باد.
اسفند ماه توفیق پیدا کردم در مقتل مرتضی خلوتی داشته باشم و با رمل های فکه گفتگویی بکنم.
من به شخصه معتقدم در فکه راوی و زائر و روحانی همه باید سکوت کنند. در فکه فقط باید صدای ملکوتی مرتضی روایت کند.
باد بپیچد، مرتضی روایت کند وتو سکوت کنی و پا برهنه در میان رمل ها قدم بزنی! این از منظر حقیر تنها راه معقول و پسندیده حضور در فکه است
سید علیرضا مهرداد
این جزر و مدِ چیست که تا ماه می رود؟
دریای درد کیست که در چاه می رود؟
این سان که چرخ می گذرد بر مدار شوم
بیم خسوف و تیرگی ماه می رود
گویی که چرخ بوی خطر را شنیده است
یک لحظه مکث کرده، به اکراه می رود
آبستن عزای عظیمی است، کاین چنین
آسیمه سر نسیم سحرگاه می رود
امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان
یا آفتاب روی زمین راه می رود؟
در کوچه های کوفه صدای عبور کیست؟
گویا دلی به مقصد دلخواه می رود
دارد سر شکافتن فرق آفتاب
آن سایه ای که در دل شب راه می رود.
زنده یاد قیصر امین پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی شهید اوینی سوار تاکسی شد ودر میانه راه فهمید هیچ پولی همراه ندارد و.......
هدایت شده از مهرداد
هوالحی
انا لله و انا الیه راجعون
مردی که امروز بیست وسوم ماه مبارک رمضان محله پدری ما را ترک کرد مرحوم آقا قدرت الله انصاری بقیةالسلف بزرگان پیرامون زندگی من در پنجاه سال گذشته بود. مردی به تمام معنی خاص. آنچه از دوران کودکی یادم می آید آقا قدرت همه چیزش خاص بود قرآن خواندش، مسجد رفتنش، دعای ندبه اش، پای منبر نشستنش، موتور سیکلتش، شغلش، خلق وخویش، حرف زدنش. اینکه می گویم خاص فقط مربوط به دوران بچه گی من نمی شود.تا همین سالهای پیش که قدرت الله به زحمت خودش را به جلوی انبار کربلایی اسدالله می رساند روی صندلی می نشست برخورد هایش با من همیشه از سرزندگی وشادابی برخوردار بود. تند تند حرف می زد وغیر ممکن بود احوال پدر خانمم مرحوم حاج آقای محمدی را نپرسد
دعای ندبه حاج آقا خیلی به دلش نشسته بود. به حاج آقا می گفت آخوند دوزنه. خانه قدرت الله دیوار به دیوار خانه ما بود. فقط درش از کوچه مرد خیز ما نبود. ولی الان با رفتن آقا قدرت الله انصاری داغ تمام مردان کوچه و محله برای من زنده شده.مردی که باقی مانده مردان با ایمان قرآن خوان، متقی و صبور گذشته بود. آقا قدرت در دهه ی گذشته بر اثر بیماری درد ورنج فراوانی را تحمل کرد والبته شکر گذار وصبور بود.
حالا با رحلت در روزی خاص خاص بودن را تمام کرد. آدم های کمی را در شهر آیسک می شناسم که در شب و روز قدر از دنیا رحلت کرده باشند. مثل عمویم حاج سید داوود مهرداد که روز ۱۹ ماه مبارک به رحمت خدا رفت که البته آن مرد هم مردی خاص بود.
روحش غریق رحمت بی انتهای حق
سید علیرضا مهرداد