چند بار دیگر این تکه از آیه را تکرار کردم.
آشنا بود.
یادم آمد. قبلا هم توی حال و هوای بد خدا این صفحه و این آیه و دعا را نشانم داده بود. من حفظ بودمش.
تکرار کردم.
تکرار کردم.
دیگر شب بیست و یکم و بیست و سوم.
هر بار که از دعا جا میماندم.
هر بار که چیزی از سخنرانی نفهمیدم.
هر بار که وسط قرآن به سر،سید علی نه نه گفت.
زیر لب گفتم:«پروردگارا. همانا من به هر خیری که برایم بفرستی فقیرم»
حالا که شب آخر است.
من همچنان بغ کرده ام.
همچنان حسرت به دل از این همه رخوت و سکون.
فقط به این ذکر امید بسته ام.
توی دلم میگویم :«خدایا درسهام که تمام شد.بهم فرصت کاردستی هم میدی؟
من دلم میخواهد برای توکاردستی های باحال درست کنم.
اما خب انگار درسم واجبتر است.»
✍بهرامی
https://eitaa.com/ghalambarmidaram
#حواست_به_درست_باشد
#شب_آخر_رمضان_۱۴۰۳
#رَبِّإِنِّيلِماأَنْزَلْتَإِلَيَّمِنْخَيْرٍفَقِيرٌ