باز است هنوز
پا تند می کنم سمت مغازه ی کریم آقا.
توی محله ی ما، فقط از کریم آقا می شود جنس گرفت و گفت بزن به حساب.
خودم چند بار دیده ام به بهانه های مختلف همان برگه های حساب را هم پاره کرده است.
توی دلم دعا دعا می کنم نبسته باشد.
از وقتی شنیده ام قرار است از این محله برود غم عالم آمده روی دلم.
میرسم پشت درب شیشه ای مغازه.
تابلو ی < باز است > خیالم را آسوده می کند.
در را هل می دهم. میروم تو.
کریم آقا پشت دخل نشسته است.
لبخند همیشه، روی لبش را دوست دارم.
یک پاکت شیر و دو سیر پنیر سفارش مادر را میگیرم.
:_مادرم گفت بنویسین توی دفتر.
کریم آقا یک بسته خرما هم می گذارد روی خریدها :_تا فردا شب هر چه خواستید مهمان خودم.
🖊 شکوهی
#رمضان
#روز_آخر_مهمانی
#درهای_رحمت_باز_است_هنوز