eitaa logo
قلم برمی‌دارم🖋️
157 دنبال‌کننده
162 عکس
115 ویدیو
2 فایل
من اینجا هستم برای نوشتن از تو،برای تو♥️ 🍀 نظرتو بهم بگو ناشناس https://daigo.ir/secret/81652291400 اینم خود خودمم 👇 @bahrami_fs https://eitaa.com/ghalambarmidaram
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌الله الرحمن الرحیم تقریبا هم سن هفت روزی می‌شد که خدا سید علی را بهم داده بود. هنوز توی دوران نقاهت عمل و دنگ و فنگ پانسمان و بخیه و واکسن و آزمایش و این‌چیز‌ها گیر کرده بودم. همینطور الکی گریه‌‌ام می‌گرفت. نمی‌دانم ما زن‌ها چه‌مان می‌شود بعد از تولد بچه‌هامان خودمان هم می‌زنیم زیر گریه. اصلا من می‌گویم خدا گریه را برای مادر‌ها خلق کرده. از همان به بقیه هم بخشیده. برای همین اصلا خدا پاکشان می کند. نمی‌دانم شاید چون پاک می‌شوند گریه‌ می‌کنند. یا شاید چون گریه می‌کنند پاک... بی‌خیال چی‌ داشتم می‌گفتم؟ آهان هفت روزی می‌شد که خدا سید علی را بهم داده بود. توی خانه‌ی پدری، تختم را گذاشته بودند، نزدیک تلوزیون. بابا که کنترل جزء املاک به نام اوست، کانال‌ها را زیر و رو می‌کرد. بلکه یک چیزی از این صدا سیما در بیاید که آدم دلش نخواهد بزند یک کانال دیگر. روی شبکه خبر استپ خورد. گوینده گفت:«حماس طی عملیاتی به نام طوفان الاقصی به سرزمین‌های اشغالی حمله کرد» از همان لحظه خبر‌ها شروع شد. آن اول ها همه خوشحال بودیم. خب یک موفقیت بزرگ بود. اما همه توی یک شوک بزرگ گیر افتاده بودیم. بعد از چند وقت، دیگر مثل آن اول‌ها نبود. همه چیز زیر نگرانی آوار شد. دندان‌های تیز و وحشیِ گرگ هفتاد و پنج ساله، بدن زنان و کودکان غزه را می‌درید. هر بار تلوزیون روشن می‌شد، صحنه ها پشت هم، از همه‌ی شبکه ها پخش می‌شد. من هم تازه مادر شده بودم. مات و مبهوت توی تصاویر تلوزیون محو می‌شدم. اشکم مثل نهر روان بهشتی همواره جاری بود. بعد صدای پیس پیس و اشاره ی چشم و ابروی مامان و بقیه، شبکه را عوض می‌کرد. مامان زیر لب می‌گفت:«آقا صد بار می‌گم برا زن زائو خوب نیست اینا رو ببینه» من اما همان اشک‌ها را شیره‌ی جان سید علی می‌کردم. توی غزه چه مادر ها که جنازه‌ی طفل تازه به دنیا آمده را خاک کردند. شیر، خون می‌شد و از سینه‌هاشان می‌جوشید. آن روز‌ها هم گذشت.. خیابان‌های پاریس و سوئد و برلین پر شد از پرچم‌های سیاه و سفید و سرخ فلسطین. عکس مسجدالاقصی بر تابلو‌ها، توی راهپیمایی‌های غرب، روی دست‌ها رفت. صدای غزه به همه ی دنیا رسید. دل‌های ما پاره پاره شد. سید علی یاد گرفت بایستد. محرم آمد. سید علی من مریض شد. گلوش خروسکی شد و حالا صداش از ته چاه در می‌‌آید. هر بار که دارو می‌دهم بهش، ناله‌هاش قلبم را تکه تکه می‌کند‌‌. بعد بغلش می‌کنم. آرام که نمی‌گیرد، تصویر نوزاد کوچک توی بیمارستان، می آید جلوی چشمم‌. تمام بدنش زخمِ ترکش‌‌های ریز داشت. مثل گنجشکی که از توی لانه افتاده بیرون، تالاپ تلوپ قلبش، تمام بدنش را می‌لرزاند. مادری هم که نبود آرامش کند. سید علی را توی بغلم فشار می‌دهم و به جای مادر آن نوزاد اشک می‌ریزم. طوفانی که غزه راه انداخته فقط هفت روز از سید علی من کوچکتر است. تقریبا هم سن هم... ✍فاطمه بهرامی https://eitaa.com/ghalambarmidaram ؟