May 11
#مردان_ایرانیزه
صبح تا بیدار شدم یک چشمم را باز کردم و گوشی را برداشتم. پیامهارا چک کردم. توی یکی از کانالهای مشاوره بنری نظرم را جلب کرد.
کارگاه ویژه آقایان! نقش پدر در خانواده!
ادمین تقاضا کرده بود خانمها اگر موردی مد نظر دارند مطرح کنند، تا استاد توی جلسه در موردش صحبت کند. زمان برگزاری دو ساعت!
گوشی را انداختم روی تخت و بلند خندیدم!
دوساعت؟!
خداوکیلی توی دوساعت کدام مردی را میتوان قانع کرد؟!
خیره شدم به ساعتی که چند ماهی میشود مانده روی نه و چهل دقیقه! مرد خانواده قرار است باطری بخرد و راهش بیندازد!
اما خب... تازه چندماه گذشته، فرصت هست.
سعی کردم جدی و منطقی باشم.
نباید تک بعدی نگاه کنیم. مردها هنرهایی هم دارند. آنها بلدند زیرشلواری را روی زمین شبیه گل تزیین کنند!
قانونگذاران خوبی هم هستند. مثلاً میتوانند با روشن کردن جفت راهنمای ماشین، توی اتوبان دنده عقب بروند!
توی ورزش هم که اصلا سرآمد هستند! ما خودمان تمام تجهیزات کوهنوردی را داریم. منظم و مرتب قاب کردیم زدیم به دیوار!
آشپزهای خوبی هم هستند اما نمیدانم چرا
درست وقتی ما گاز را تمیز میکنیم، هوس آشپزی به سرشان میزند!
تلفن زنگ خورد. حلال زاده خودش بود! گفتم بله. جوابم را داد:
_سلام خوبی؟ بهرامپورررر، بیا این سند و ببر بده چراغی امضا کنه. چه خبر؟ چاییو نذار اونجا می ریزه رو کاغذها. بچه ها خوبن؟ بیات، جلسه عصر یادت نره.
مکثی کرد و ادامه داد:
_کار داشتی زنگ زدی؟
خیره مانده بودم به کانال کولر. خواستم جوابش را بدهم که گفت:
_صدبار گفتم وقتی شلوغم زنگ نزن!
و گوشی را قطع کرد! پوکر فیس خدا را نگاه کردم! خودش منظورم را فهمید!
او توی مردها یک قطعه اضافه کار گذاشته. یک عدد اعتماد به نفس، بیشتر از زنها.
همان هم کار را خراب کرده و آنها برای خودشان در این حیطه خدایی میکنند!
مردها هروقت جلوی آینه میایستند، تصویر بردپیت را میبینند!
از لحاظ زور بازو اودی ویلسون را میگذارند توی جیب!
اخلاقا هم که هرکدام یک علامه طباطبایی درون خودشان دارند!
تلفن دوباره زنگ خورد. گفتم اگر خودش باشد از خجالتش درمیآیم. اما خدا یارش بود!
یکی از دوستانم زنگ زده بود. کمی که حرف زدیم، صدای جیغش بلند شد:
_صددفعه گفتم میخوای اخ و توف کنی دَرِ اون دستشویی رو ببند!
رو به من کرد:
_نمیدونم این چرا همهجاش صدا میده! اون از خروپفش، اون از مسواک زدنش، اینم از صورت شستنش. خدا میدونه یه ریش میزنه، تا تو قابلمه برنجم مو درمیاد!
بالاخره قطع کرد.
موبایلم را برداشتم. مامان پرسیده بود برای تولد داداشم تیشرت بگیرد خوب است یا نه؟
کمی فکر کردم. مگر مردها تیشرت هم میپوشند؟! آنها فقط دو سری لباس دارند. لباس بیرون که برای بیرون است. زیرپوش و زیرشلواری که مناسب هرمکان و زمانی به جز بیرون است! از نظر آنها هرچیزی اضافه است جز همین دو عنصر ارزشمند!
مثلاً اگر کمی رو بدهی میگویند با همان آبکش میوه را بگذار جلوی مهمان! چاقو هم که نیاز نیست. خدا دندان را داده برای چی؟
تابه هم چیز مزخرفی است. وسط همان قابلمه میشود همه کار کرد!
یادم میآید چندسال پیش، یکبار مادرم خانه نبود و پدرم توی سسخوری برای مهمانها چای ریخت!
البته از حق نگذریم مردها پدر خوبی هستند. آنها تمام تلاششان را میکنند تا بچه را روی پا بخوابانند. اما خب این ایراد بچه است که بابا زودتر خوابش میبرد!
به عنوان قصهٔ قبل از خواب، داستان سمندون را تعریف میکنند و نمیدانند چرا بچه شب ادراری دارد!
بعد از غذا چرخ و فلک بازیشان میگیرد و این بچهٔ بیلیاقت بدموقع بالا میآورد!
آنقدر پدرهای خوبی هستند که بچه را میبرند شهربازی و تمام مدت خودشان ماشین برقی سوار میشوند.
آنالیز مردها را گذاشتم کنار. رفتم که صبحانه بخورم. همین که پا گذاشتم تو آشپزخانه، سرم محکم خورد توی در کابینت. پیشانیام را گرفتم و آخ بلندی گفتم. عصبی داد زدم:
_کی این درو باز گذاشته؟
مریم از اتاق گفت:
_بابا!
تصمیم خودم را گرفتم. من به استاد پیام میدهم و میگویم زمان بگذارید و این دوساعت را در مورد نحوه بستن در کابینت صحبت کنید! بنده به شخص هیچ خواسته دیگری ندارم!
✍م رمضانخانی
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این زن مگر حواس برایم گذاشته؟🤦♂
#حتما_ببینید
#روز_مرد
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یهو به خودت میای میبینی هرچی بافتی خیال بوده،
نه رسیدی، نه خندیدی، نه کسی بود بهش تکیه کنی، نه شَبی که با فکر و خیال صبح نکنی، نه سنگ صبور داشتی، نه کسی دید چی به سرت اومد، نه کسی تو رو واسه خودت خواست؛
هرچی زندگی کردی و خیال کردی یه قدم به سمت جلو رفتی یه خیالِ واهی بود و بس...
#سکانس "عطر خوش زن"
#معرفی_فیلم
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
#لقمه_کتاب
من که صد سال از عمرم گذشته،
میدانم چه میگویم،
آدم هرچه پیرتر میشود
باید ذوق بیشتری برای شناختنِ
قدر زندگی نشان دهد،
آدم باید قریحهٔ ظریفی پیدا کند،
باید هنرمند بشود.
در ده سالگی یا بیست سالگی
هر احمقی از زندگی لذت میبرد.
اما در صد سالگی،
وقتی آدم دیگر رمق جنبیدن ندارد
باید مغزش را به کار بیندازد
تا از زندگی کیف کند...
꥟ گلهای معرفت
#اریکامانوئل_اشمیت
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
May 11
#لقمه_کتاب
در حالیکه پرستار مشغول تزریق بود، ورونیکا دوباره پرسید:
_چقدر وقت دارم؟
_ بیست و چهار ساعت، شاید کمتر.
ورونیکا سرش را پایین انداخت
و لبش را گزید،
اما توانست بر خودش غلبه کند.
میخواهم دو خواهش بکنم.
اول، دارویی به من بدهید،
تزریقی یا هر طور دیگر،
تا بتوانم بیدار بمانم
و از هر لحظهی باقیماندهی زندگیام لذت ببرم.
من خیلی خستهام، اما نمیخواهم بخوابم.
کارهای زیادی دارم، کارهایی که همیشه، در روزهایی که فکر میکردم زندگی تا ابد ادامه دارد به آینده موکول کردهام.
کارهایی که وقتی به این فکر افتادم که زندگی ارزش زیستن ندارد،
علاقهام را به آنها از دست دادم.
_ و خواهش دوم چیست؟
_میخواهم اینجا را ترک کنم تا خارج از اینجا بمیرم.
میخواهم قلعهی لیوبلیانا را ببینم.
همیشه همانجا بوده و من هیچ وقت کنجکاو نبودهام که بروم و از نزدیک ببینمش.
میخواهم با زنی که در زمستان شاه بلوط و در تابستان گل میفروشد، صحبت کنم.
بارها از کنار هم رد شدهایم.
و هیچوقت از او نپرسیدهام حالش چهطور است
و میخواهم بدون بالاپوش بیرون بروم
و در برف قدم بزنم.
میخواهم بفهمم سرمای بیش از حد یعنی چه؟
من، که همیشه گرم میپوشیدم،
همیشه آنقدر از سرماخوردگی میترسیدم.
خلاصه دکتر، میخواهم باران را روی صورتم احساس کنم،
میخواهم مادرم را ببوسم
بگویم دوستش دارم
در دامنش گریه کنم.
بدون اینکه از نشان دادن احساسم خجالت بکشم.
احساسات من همیشه بودهاند،
فقط پنهانشان میکردم...
꥟ ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
#پائولوکوئیلو
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#برف_میبارد
چه لذتی داره از خواب بلند شی.
بری پشت پنجره
بعد یه عالمه دونهی سفید مواجه شی که از آسمون رو سر کوچه میباره
چه کیفی داره خندههای شوقآلود بچهها رو بشنوی
اونجاست که به خودت میگی زندگی مگه چیزی جز همین شادیهای دم دستی و کوچیکه؟
#ف_مقیمی
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━