eitaa logo
مجله قلمــداران
5هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
313 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله قلمــداران
#برسد_به_دست_شما اضطراب که میفته به جونم .. هی دستمال می‌گیرم دستم، میوفتم به جون خونه.. هی بالا و
خیالم راحته که حواستون هست.. می‌دونم حواستون هست.. حتماً دارید مقدمات اومدن رو فراهم می‌کنید نه؟ باشه.. فقط بگید تا آزادی چقدر دیگه راهه؟
😭😭😭😭😭😭
نمی‌دانم مردم گذشته هم این را تجربه کرده‌اند یا فقط مختص ما آدم‌های آخرالزمان است! قدیم ترها مردم عزادار یک هم‌خون می‌شدند و یا در نهایت رخت سیاه می‌پوشیدند برای همسایهٔ یک کوچه پایین تر. اما ما داغ‌دار آدم‌هایی می‌شویم که نه تنها ندیدیم‌شان که خودمان را بکشیم شاید پنج خط ازشان بدانیم! به این اضافه کن بُعد مسافت و هموطن بودن و هزارتا چیز دیگر. ما رسم دیوانگی را تمام کرده‌ایم! ما داغ آدم‌هایی را می‌بینیم که ندیده دلداده شده‌ایم... قدیم‌تر مردم عزادار که می‌شدند سیاه تن می کردند، راه میوفتادند خانهٔ طرف؛ روی صاحبخانه را می بوسیدند و کلاف غم را دست به دست می‌چرخاندند تا ریسیده شود! حالا فرق دارد! ما داغ را توی گوشی می‌بینیم، سربلند می‌کنیم و نمی‌دانیم به کی تسلیت بگوییم تسلی می‌دهد و به کی بگوییم نمک روی زخم می‌پاشد. به گمانم اکثریت ترجیح می‌دهیم ریسک نکنیم. ما غذا می‌پزیم، توی جلسه به صورت غریبه‌ها لبخند می‌زنیم ، درس می‌دهیم و درس می‌خوانیم، و در نهایت صاحب عزایی را نمی‌بینیم که صورتش را ببوسیم! ما گرفتار این قاب های مزخرفیم و فقط می‌توانیم استیکر گریه برای هم ارسال کنیم و به خیال خودمان همدیگر را تسلی بدهیم! و تا عکس عادی روی پروفایل‌هایمان می‌گذاریم باز ندیده‌ای دیگر و داغ دیگری و صاحب عزایی که نیست... که هزار و چهارصد سال است که نیست.... ✍م. رمضان خانی https://eitaa.com/ghalamdaraan
Do Hejrat (1403-07-07) Shahre Moghadas Ghom.mp3
26.59M
🔈 * داغ دل محبین اسلام و مقاومت؛ برگرفته از سوز دل حضرت ولی‌عصر (علیه‌السلام) * مزد 63 سال زحمت، مجاهدت و اخلاص چیزی جز شهادت نبود * تعابیر بلند امام خمینی (ره) در حکم اجازه‌نامه به شهید سیدحسن‌نصر‌الله (اسکنه‌الله‌فی‌بحبوحةجناته) * کشتن و کشته‌شدن در راه خدا؛ دو حُسنایی که نصیب سید عزیز مقاومت شد ⚜ اکنون در چه وضعیتی هستیم و وظیفه ما چیست؟ * همان‌ها که برادرشان می‌خوانید به خون شما تشنه هستند! * رأی‌آودن طرفداران دیپلماسی ذلت؛ اولین پالس ارسالی به جبهه دشمن * حکم جهادی که سال‌ها قبل در برابر دشمن صهیونیستی داده شد * نیل تا فرات تنها خواسته اولیه اسرائیل است، یهود همه انسان‌ها را حیوانات در اختیار خود می‌داند * پیروزی مردم غزه با دستان خالی در مقابل دشمن صهیونیست ✅ اکنون در میدان جنگی حتی باشکوه‌تر از دفاع مقدس هستیم * جنگ ما با اسرائیل در تقاص خون امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است * ارزش جهاد تبیین کمتر از جهاد فیزیکی نیست 📍 وظیفه کنونی ما: هجرت برای دفاع و دفاع برای هجرت * پناه‌دادن به آوارگان جنگ؛ یکی از مصارف بیت‌المال مسلمین * مرزبندی ما تنها بر اساس اعتقادات است 📆 ۱۴۰۳/۰۷/۰۷ 👇 🏴 @hajalitv | حاج علی تی‌وی 🏴 @hajaliNews | حاج علی نیوز
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدانید که ممکن است بیشتر از این اتفاق بیفتد، مثل آنکه فرعون پسران را می‌کشت و زنان را زنده نگه می‌داشت ... این سخنان ابراهیم عقیل را وقتی حال‌تان خوب بود گوش کنید. پاسخ به بسیاری از سوالات است. پاسخ به اینکه امروز چه باید بکنیم، چگونه نگاه کنیم و ... 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
خیلی حالم بد بود.... قرآن باز کردم بلکه خدا خودش دست بکشه به دلم... طاقت نیاوردم براتون نفرستم... امیدوارم شما هم دلگرم بشید.
بچه ها بیاید توبه کنیم! همه مون دسته جمعی... بگیم خدایا اگر ما دانسته و نادانسته باعث به تعویق افتادن ظهور شدیم مارو ببخش. ببخش بابت گناهانی که خودمون ازش مطلع هستیم و گناهانی که ازش مطلع نیستیم..... ببخش خدا... ببخش یا صاحب زمان....
بارها گفتیم ولی باز می‌پرسید.
به اسم رب شهدا   تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَٰلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﻳﺪ ، ﻭ ﺑﺎ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺟﻬﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ; ﺍﻳﻦ [ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻭ ﺟﻬﺎﺩ ] ﺍﮔﺮ [ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻓﺮﺍﮔﻴﺮ ﻭ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺁﻥ ]ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻭ ﺁﮔﺎﻫﻲ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ، ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ [ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﻴﺰﻱ ] ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ .( سوره صف١١)   بوی تن سوخته آدم‌ها جانم را می‌آورد بیخ گلویم. بویی که از پشت صفحه‌ی به رنگ خون درآمده‌ی گوشی‌ هم می‌توانم حسش کنم. چشمم روی دود سرخ و نارنجی می‌دود. دودی که کمی بعد جز سیاهی و خروار‌خروار خرابه چیزی به جا نمی‌گذارد. رژیم غاصب مرزهای حیوانیت را هم جابه‌جا کرده‌اند. مثل هیولاهای فیلم‌های هالیوودی دندان‌های خون‌چکانش‌ را باز کرده و می‌بلعد. زن و مرد و کودک و نوزاد هم برایش فرقی ندارد. دیگر وقتش رسیده که این غده سرطانی برای همیشه ریشه‌کن شود و شرش را از خاورمیانه کم کند. الان وقت آن‌ست که جامه عمل را بپوشانم بر تن دعای همیشه‌ام: ( اللهم الرزقنا توفیق جهادة و شهادة في السبيلك.) هیچ‌وقت حالم را وقتی در آغوش امام حسین بودم، فراموش نمی‌کنم. نصف شب بود و دور ضریح خلوت. خودم را توی کنج‌ترین و امن‌ترین گوشه‌ی عالم، فرو برده بودم‌. مشبک‌های ضریح را توی پنجه‌هایم قایم کردم. پیشانی‌ام را چسبانده بودم به خنکی‌شان و مردمک‌هایم را دخیل بسته بودم به امام و علی اکبرش‌. زیر قبه بودم. دقیقا همان‌جایی که می‌گویند بی‌برو و برگرد، دعا مستجاب است. کلی راه را کوبیده بودم تا بروم زیر قبه و دعایم را از آن‌جا به معراج بفرستم؛ اما شک مثل دندان‌های تیز گرگی درنده افتاده بود به جان قلبم. زبانم قفل شده بود. انگار وزنه‌ای سنگین بهش آویزان بود. مثل آدمی شده بودم که بختک مرگ پنجه به پنجه‌اش شده و نیمی از روح از تنش به‌در شده. از خجالت ارباب چشم‌هایم را بستم و سرم را پایین انداختم. چه سست بودم منی که فکر می‌کردم آدم عمل و میدان‌ام. فکر می‌کردم اگر دعای شهادت محمد را بکنم، همین الان از دستش می‌دهم. جرات دل‌کندن نداشتم. جان کندم و التماس خود ارباب کردم تا گره زبانم باز شد و دعایم را نشاندم روی بال ملائکی که حافین به قبر مولا بودند. باورم شد که این دعا محقق می‌شود اگرخودمان را لایقش کنیم. شش سال گذشته و امروز و این ساعت فکر می‌کنم زمانش رسیده. باید از محمد دل بِکنَم و به محض فرمان فرمانده خودم ساکش را ببندم و راهی‌اش کنم. من باید سهمم را به اسلام و به انقلاب بدهم. خیلی برایم سخت است. حس می‌کنم دارند زنده‌زنده پوستم را می‌کَنند. از مرگ برایم سخت‌تر است. من با محمد بزرگ شده‌ام. ستون خانه‌‌ام‌ و رفیق و جانم است. همیشه گفته‌ام، از دست دادن بچه‌ها برایم راحت‌تر از نداشتن محمد است؛ اما الان غده سرطانی بزرگ شده و دارد محدوده‌اش را بزرگ‌تر می‌کند و این یعنی خطر. از دست دادن یک دست یا یک پا یا هرچه، راحت‌تر از این است که کل پیکره نابود شود. جهان اسلام یک پیکره‌ایست که درگیر سرطانی بدخیم شده و نیاز به جراحی فی‌الفور دارد‌. مدام با خودم زمزمه می‌کنم: 《ربنا افرغ علینا صبراً و ثبِّت اقدامنا وأنْصُرْنا علي القوم الكافرين.》 می‌خواهم کار نزیسته‌ای را که فقط در حد آرزو بود، تبدیل به زیسته‌ای عمیق کنم. از دار دنیا جان‌بی‌مقدار، همسری همراه، فرزندانی نوگل و اندکی مال بیشتر ندارم که همه‌شان فدای اسلام و انقلاب و امام. خدایا! کمک کن به وقت عمل سست نشویم. جا نزنیم. جا خالی ندهیم تا امام سپر ما شود، زبانم لال! بلند می‌شوم و قامت نماز عصر می‌بندم. صدای مجری بلند است: ( بیانات رهبر معظم انقلاب تا لحظاتی دیگر.) دیگر حالم دست خودم نیست. قلبم حجیم می‌شود. می‌خواهد از قفسه سینه‌ام بزند بیرون. من ترسیده‌ام. وقت اثبات حرف و نیتم رسیده. اگر رهبر حکم جهاد بدهد باید محمد را بفرستم برود. می‌ترسم نتوانم. برود و برنگردد، چه؟ سختی مسئولیت جلوی چشم‌هایم ظاهر می‌شود. بدنم یخ می‌کند. سعی می‌کنم نفس حبس شده پشت دنده‌هایم را بکشم بیرون تا خفه نشوم. اشک می‌ریزم و تلاش می‌کنم سر نماز تسلیم شوم. با صدایی که می‌لرزد سلام نماز را می‌دهم. کلام رهبرم که توی خانه طنین‌انداز می‌شود می‌گویم تسلیم. قلبم آرام می‌شود و لرزم کم. ✍زهرا نوری