#دلنوشته
#سیدعماد
#اسارتگاهاسرائیل
تنگنای این سلولِ سرد ، جای خوبیست برای ویران شدن!!
خرناسهی خوکها و
نگاه مرگبارِ دختری خاموش،که تمامِ سهمِ من از گذشتهای مهآلود است!
دختری گم شده در کوچه های تاریکِ جهان!
پاییز میشوم و زرد میشوم و میریزم از این حیرانیِ مدام...
که قدم زدن در تابستانِ سرخ چشمانِ این زن ،
طعم گنگِ آغوشِ مادر را برایم تداعی میکند!
نگاهش میکنم و
باز بوی آتش و خون و آهن میپیچد...
باز برزخِ بی مادری شعله میکشد که ناگاه...
عطرِ یاس مستم میکند و آیاتی که معجزهوار بهشتِ رهایی را نوید میدهد!
رجز میخواند و جان میگیرم..
او میخواند و من...غرق در قصه ی خونبارِ شیرمردی دستبسته ،
پای بلندمرتبگیاش به زانو میافتم !
مےگویم "علی" و زمزمهای بغضآلود، گوشِ تاریخ را کَر میکند!
لب میزنم "علی" و جهان رنگ میبازد و مادر ،جان میگیرد و
مهرابِ مهربانِ چشمانش ،خونی تازه در رگهای خشکیده ام میریزد...
چه شکوهی دارد شیعهاش بودن و
پای مکتبش ،مشقِ عاشقی کردن...
من شیعهام !
شیعهی مردی که در دامنهی شومِ شب ،
زخمِ تازیانهی بیحیای ابلیسان را بر تنِ یاسش ،
به جان خرید ؛
که نامِ "فاطمه" ،بشود مُهرِ ابدیِ پیروزیِ تمام پیکارهای نابرابرِ جهان!
آن دم که مظلومان ،علیوار ،
خیره به چنگالِ خونآلودِ ستمگران ،
پای ناموس و دین و وطن ، میایستند!
آری من شیعهام!
شیعهی مردی که برای قولش...سر میدهد!
#برگزیده
#ف_مقیمی
#مهدیهبانو