#بن_نوشته
حالم این روزها خوب نیست!
خراب از هجومِ سایه ای که دوشادوشم ، در این راهروهای تنگِ ناتمام ، راه می رود و ناقوسِ مرگی مداوم را به صدا در می آورد!
و من ، خسته از خلسه ی خواب و جنون ،
مست از وهمِ " برگزیده" شدن ،
در عبور از این راهروهای بی بُعد ، سوت می زنم که نترسم!
شاید، بعد سال ها تحملِ حبسِ این ننگ ، زالوی همیشه تشنه ی شب و روزهایم ، جان بِکَنَد و رها شوم از خونابه های آتشین چشمانش!
چاله های ناهمگون چهره اش ، می گوید "پدر" است!
اما،، تعفّنِ خیرگیِ نگاهش ،
نفرتِ پنجه هایش که مچ دستم را به اسارتِ جهنّـــــم کشیده ،
و ته صدایی که به خرناسه ی خوک ها می مانَد ؛
استخوان هایم را زیرِ سنگِ سنگینِ حضورِ نَسَبی اش ، آرد می کند!
و من می خندم...
به تمام این ویرانی و گَردَش ، که یکپارچه روی صورت او می نشیند و در دورترین نقطه ی هبوط ،
برای انقراض نسل آرزوهایش...زوزه می کشد !
🏴🥀@ghalamdaaran🥀🏴
#مهدیه