eitaa logo
مجله قلمــداران
5.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
308 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
😍♥️ عاقد و بقیه از اتاق بیرون می‌روند. عطیه در را می‌بندد. سرم پایین می‌افتد. از گوشهٔ چشم می‌بینم که نگاهم می‌کند. _قابل نمی‌دونید خانم؟ گردش خونم بالا می‌رود و تب می‌کنم. لبخند می‌زنم. با خجالت سر بالا می‌آوردم و نگاهش می‌کنم. تا امروز آنقدر از نزدیک ندیده بودمش. چشم‌هایش زیادی مشکی است. ابروهای پُرپُشتش به ریش بلندش می‌آید. می‌گوید: _اجازه میدی؟ سرتکان می‌دهم: _برای چی؟ دست‌هایش بالا می‌آید و محکم در آغوشم می‌گیرد. نفس را بیرون می‌فرستد و زمزمه می‌کند: _آخیش.... https://eitaa.com/joinchat/453312565Cad8008b0ac
😍♥️ عاقد و بقیه از اتاق بیرون می‌روند. عطیه در را می‌بندد. سرم پایین می‌افتد. از گوشهٔ چشم می‌بینم که نگاهم می‌کند. _قابل نمی‌دونید خانم؟ گردش خونم بالا می‌رود و تب می‌کنم. لبخند می‌زنم. با خجالت سر بالا می‌آوردم و نگاهش می‌کنم. تا امروز آنقدر از نزدیک ندیده بودمش. چشم‌هایش زیادی مشکی است. ابروهای پُرپُشتش به ریش بلندش می‌آید. می‌گوید: _اجازه میدی؟ سرتکان می‌دهم: _برای چی؟ دست‌هایش بالا می‌آید و محکم در آغوشم می‌گیرد. نفس را بیرون می‌فرستد و زمزمه می‌کند: _آخیش.... https://eitaa.com/ghalamdaaran/20696
😍♥️ عاقد و بقیه از اتاق بیرون می‌روند. عطیه در را می‌بندد. سرم پایین می‌افتد. از گوشهٔ چشم می‌بینم که نگاهم می‌کند. _قابل نمی‌دونید خانم؟ گردش خونم بالا می‌رود و تب می‌کنم. لبخند می‌زنم. با خجالت سر بالا می‌آوردم و نگاهش می‌کنم. تا امروز آنقدر از نزدیک ندیده بودمش. چشم‌هایش زیادی مشکی است. ابروهای پُرپُشتش به ریش بلندش می‌آید. می‌گوید: _اجازه میدی؟ سرتکان می‌دهم: _برای چی؟ دست‌هایش بالا می‌آید و محکم در آغوشم می‌گیرد. نفس را بیرون می‌فرستد و زمزمه می‌کند: _آخیش.... https://eitaa.com/ghalamdaaran/20696