eitaa logo
مجله قلمــداران
5.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
308 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
ای مرا با شور شعر آمیخته" . بسم الله الرحمن الرحیم🌷 دستی صورتم را نوازش کرد. چشم باز کردم. دیدم شادی نشسته بالای سرم. خودش را زیر پتو جا کرد:(خوابِ خوب می‌دیدی مامان!...مگه نه!؟) بوسیدم‌و نوازشش کردم:(از کجا فهمیدی؟) گوشه‌ی لب‌هایش‌ را بالا کشید:(آخه تو خواب لبات اینجوری بود) از جا پریدم‌. زدم به پیشانی:(بچه تو چرا نرفتی مدرسه؟) خندید :(اِ!حواست نیست!؟ این هفته بعدازظهریما) نفس راحتی کشیدم:(هااا! یادم نبود) بلند شدم. مثل هر روز، رادیو را روشن کردم. صورت شستم. گاز را روشن کردم. چای را که حامد قبل از رفتن به سرِکار، دم کرده بود، گذاشتم گرم شود. میز صبحانه را چیدم. شادی پشت سر هم سوال می‌پرسید؛ آنقدر که دست گذاشتم روی شقیقه‌ و آخم درآمد. بلندشد. با همان دهان پُر، شقیقه‌ام را بوسید. دیگر چیزی نپرسید. شِکر توی لیوان چایم را هی هم زدم. دیروز داشتم همین وقت‌ها توی شلوغیِ خیابان راه می‌رفتم که عطر آشنایی پیچید. یک آن، کل گذشته برایم زنده شد. چشم گرداندم دنبالش. دنبال آدمی که نگاه زیرکش همه‌ی باورهای آدم را آتش می‌زد و باد هوا می‌کرد. گشتم دنبال یک جفت چشم سیاه. پُر رنگ‌ و نافذ. اما نبود. یعنی نمی‌توانست که باشد! با این‌حال گِله کردم از خدا که چرا توی این همه آدم، فقط یک "او" نیست؟! شبش، رفتم توی حیاط. با هندزفری‌ "هوای جنونِ" قربانی را گذاشته بودم و یک دل سیر گریه می‌کردم.. یادم نیست تا کی فکر کنم اذان زده بودند که رفتم تو. بی‌صدا یک گوشه جا انداختم‌و چشم‌هام کم کم سنگین شد. دیدم که ایستاده وسط یک کتابخانه‌ی بزرگ. شعاع نور سفید و سورمه‌ای همه‌جا را پر کرده بود. هر کدام از کتاب‌ها مثل لامپ‌های نئون می‌درخشید. یکی از همان‌ کتاب‌ها توی دستش بود. موزیک قشنگی پخش می‌شد. وقتی بیدار شدم هنوز صدایش توی گوشم بود ولی نمی‌توانستم با دهان بزنم. مثل سمفونی‌های بِتهُووِن. صدا زدم بابا! برگشت طرفم. صورتش از شوق درخشید. تا دست‌هایش را باز کرد، دویدم سمتش. اما نیرویی نامرئی جلوی راهم را گرفت. خندید. گفت:(خونَه‌ت‌و آب و جارو کن، دارم میام پیشِت) انگار دنیا را دادند بهم. سبک‌بال و رها لبخند زدم. کاش شادی بیدارم نکرده بود. کاش لااقل توی خواب کمی بیشتر دیده بودمَش. ولی او گفت دارد می‌آید پیشم.. بابا هرگز دروغ نمی‌گوید. سفره را جمع کردم. استکان‌ها را شستم. برنج خیس کردم. شادی با بُرُس آمد سروقتم. زیر لب برایش آواز خواندم و موهای فر قهوه‌ایش را شانه کردم‌. برایش پاپیون بستم. دوباره سوال‌هایش شروع شد:(مامان از اجزای گل کدوم مهم‌تره؟ ساقه، ریشه یا گلبرگ؟ کدوم؟) جوابم کامل نشده بود که پرسید:(راستی مامان قطب شمال سردتره یا جنوب؟ می‌دونی مامان این برا امتحان قبلی اومده بود؟) جواب سوال‌هایش را دادم، باز یک آن، خواب دیشب آمد جلوی چشمم. بابا گفته بود می‌آید.. او هیچ‌وقت دروغ نمی‌گفت. از جا پریدم. افتادم به جان خانه، همه جا را برق انداختم. غذای مجلسی بار گذاشتم، دوش گرفتم‌. دلم می‌خواست لباس نو تن کنم. پوشیدم. توی آینه به خودم‌نگاه کردم. چشم‌هایم برق می‌زد. اخم کردم:(بیچاره پاک زده به سرت ها!) ولی من از این خل و چل بازی حس خوبی داشتم. حتی خیال آمدنش هم شیرین بود. شادی صدایم زد:(مامان؟) رو برگرداندم‌و نگاهش کردم.‌توی چهارچوب ایستاده بود. کتابِ باز را چسبانده بود به سینه:(مامان شعاع چه فرقی با قُطر داره؟) لب‌هایم را به هم فشار دادم‌و دمغ گفتم:(همین دیروز این‌و برات توضیح ندادم؟) آب دهانش را قورت داد‌ و خندید:(آها مامان حواسم نبود. سوالم یه چیز دیگه‌س) برنج را آبکش کردم‌و گفتم:(خب چیه سوالت؟) نزدیک آمد، دست زد به پلیسه‌های لباس بلندم:(می‌گم مامان امروز مهمون داریم؟) نگاهش کردم. اشک توی چشمم جمع شد:(نمی‌دونم.. شاید) چشم زیتونی‌‌اش خیس‌ و لب و لوچه‌اش آویزان شد. پنجره‌ی آشپزخانه را باز کردم:(برو لباس مدرسه‌ت رو بپوش. نزدیکه سرویس بیادا!) رفت بیرون.صدایش را شنیدم که یواشکی با تلفن حرف می‌زد: (بابا حامد! تو می‌دونی مهمون امشبمون کیه؟) رفتم توی هال. نگاه کردم به عکس روی دیوار:( همه کس و کارم. آب و جارو هم کردم. سر قولت باش‌و بیا) دوباره به آشپزخانه برگشتم. تکه‌های مرغ، توی روغن به جلز و ولز افتادند. زیر و رویشان کردم. نشستم کف آشپزخانه. زانو بغل کردم. دلم ضعف رفت برای آن مزاری که بابا خوابیده بود تویش. دلم می‌خواست دست بکشم روی کنده‌کاریهای سنگ‌و اسم "ابراهیم "را لمس کنم. هزار بار ببوسمش و صورت بچسبانم به سردی پوستش.بعد هی قربان صدقه‌‌اش بروم و شروع کنم به تعریف کردن. اینقدر بگویم وبگویم تا آرام شوم... درست مثل همیشه.