🦋💔🦋💔🦋💔🦋💔🦋
🎭 دوستان عزیز خوش آمدید 🎭
رمان بسیار جنجالی #به جان او
#جان_اول 😍👇🏻
https://eitaa.com/ghallamdaaran/24497
مطلبی که به خاطرش دعوت شدین😊👆🌹
🦋💔🦋💔🦋💔🦋💔🦋
بچه های الان چه عاقلن😐
من از بچگی هروقت روزه میگرفتم تا ثانیه آخر آب می خوردم. یادمه لیوان آخر رو جلوی تلویزیون ده ثانیه قبل از اذان سر می کشیدم. فکر میکردم ذخیره میشه😐
البته الان می دونم ذخیره نمیشه، اما بازهم همین کارو می کنم!!!
بعد دخترم یک لیوان آب می خوره، میشینه جلوی تلویزیون پوکر فیس، رفتار منو نگام میکنه😑
قشنگ معلومه داره برای شفام دعا می کنه!
چه وضعشه خب؟ یکی رسیدگی کنه😒
🌱
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی جامعه دچار التهابهای پیدر پی میشود، نوعی در خود فرو رفتگی جمعی را تجربه میکنیم. این انزوا طلبی شبیه ظرفی است که میتوان آن را با محتوای متفاوتی پر کرد. خودخوری، مردم ستیزی، ناامیدی یا حتی به قول فروید در توضیح فرایند دفاع خود در برابر اضطراب دست به والایش و تولید اثر هنری زدن. بین سال ۶۱ تا ۶۷ هجري چند حادثه مهم در دنياي اسلام اتفاق افتاد؛ واقعه عاشورا، فاجعه حرّه و واقعه مكه كه باعث به آتش كشيده شدن خانه كعبه شد. همچنین قيام مختار، قيام توابين و.... از طرف دیگر مدینه تبدیل به شهری ثروتمند شدهبود که از آن رقاصهها و آوازخوانان به شهرهای دیگر صادر میشد. در كتاب الاغاني ابوالفرج اصفهاني فهرست بلندي از آوازخوانان مدينه و نمونه اشعار آنها آمده. در این شرایط امام سجاد(ع) نیایش را به عنوان محتوای خلوت گزینی خود انتخاب کردند. نیایش کمک میکرد سرگشتگی انسان در بستر اجتماعی چنین ملتهب و تحول طلب کاسته شود. و هویت اسلامی را به جامعه مضطرب و مستاصل یا گمشده یادآوری میکرد.
🌷 در این روزگار سرگردانی و سرگشتگی در این روزگار انزوا طلبی خسته از تحول خواهی ...
به بهانه ماه مبارک و ماه علی(ع)
میخواهم در چند قسمت درباره نیایشهای امام علی(ع)با شما گفتگو کنم. هر کدام از نیایشهای مولا آینهای است در برابر او یا زمانهاش اما بهترین فایدهای که میتوان از مجموع مطالعه نیایشها برد این است که دایره گفتگوی یک انسان با خداوند تا چه حد میتواند وسعت یابد. پیدا کردن نقطه امن در پهنه هستی در پناه نیایش.
نیایشهایی که در نهج البلاغه از علی (ع) به یادگار مانده از جهت برجستگی مضمون به شش دسته تقسیم میشود:
_ستایش پروردگار
_نعت پیامبر(ص)
_سیاسی – اجتماعی
_شخصی
_در طلب باران
_سفر
با مولا همراه باشید.
✍معصومه امیرزاده
#رمضان
#نیایش
#امام_علی
#نهجالبلاغه
#صحیفه_سجادیه
#انزوا_طلبی_اجتماعی
#سرگشتگی
https://ble.ir/rozhaye_khob
✍️ مهدیه صالحی
من از نوشتن میترسم!
ساعتها مینشینم روبروی صفحهی سفید و به کلمههای ننوشته زل میزنم. مثل شناگر عاشقی که هزار سال به دریا خیره میماند و نمیپرد. خیال میکند وسعت بالهاش به وقت شنای پروانه، کوتاهتر از قد و بالای دریاست!
یک آن به خودم میآیم و میبینم موج کلمهها صورتم را خیس کرده و قلمم توی این عادت هر روزه، خشک شده!
دیشب که سرم گرم نگاه کردن به سفیدی بود، چشمم سیاهی رفت. کلمهها توی ذهنم دست و پا درآوردند و وحشیانه به طرفم دویدند. تک تکشان آبستن فریاد بودند و دلم را خالی میکردند. ترسیده بودم؛ اما زورِ یأسی که تهِ وجودم متولد شده بود، به این ترسِ تازه میچربید. باز داشتم خودم را بالای قله تصور میکردم. در حالی که دستهام را باز کردم و آمادهام برای یک سقوط بیپایان! جهان تاریک بود و جیغ واژهها گوشخراش. کف پاهام را فشار دادم روی زمین. وقتش رسیده بود. آمدم بپرم که یکهو وسط آن همه تشویش و آشوب،
«یا مَن یُنجیِ الْهَلکیٰ» یِ جوشن بین لبهام جوشید؛ یک بار، دو بار، سه بار، ده بار...
میترسم هنوز از نوشتن! ولی دیشب، درست وسط بلبشوی کلمات و کمال گرایی و سقوط، دیدم کسی نجاتم داد از هلاکت!
«مَن یَسمَعُ النجوا» ی من، آن همه هجوم را پس زد که من فوج فوج فخر روانهی جهان خستهام کنم.
چشم که باز کردم دنیا ساکت بود. تکه واژهها یک طرف افتاده بودند و صفحهی سفید کمی آنطرفتر. بی اراده، حرفها را گره زدم روی تنِ لُخت دفتر: «یا مَن یَفتَخِرُ المُحِبّون...دوستت دارم و میدانم که دوستم داری!»
#دلدلزدنهاییکشاگردنویسنده
#عشقبازیباجوشن
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
🌷
بسمالله الرحمن الرحیم
همسفر سلام
رسیدیم به این ایستگاه که نیایش در زندگی معصوم (ع) رفتاری انفرادی و شخصی محسوب نمیشود. هر آنچه به عنوان نیایش از این بزرگواران به جا مانده یا دریچهای نو به معرفت شناسی است و یا به نحو زیرکانهای گویای شرایط حاکم بر زمان زندگی آن امام و یا راهبری اجتماعی و یادآوری هویت انسانی به جامعهای افسار گسیخته.
با این مقدمه سوال مهمی هم داشتیم:
(دامنه مطالبات یک انسان از خداوند از کجا تا به کجاست؟)
در دورهای زندگی میکنیم که جامعه بشری به شکل توامان هم در جستجوی وحدت است و هم مبتلا به کثرت. هم دنبال کارما و فرکانس و انرژی مثبت و کائنات است هم تن به تنوع طلبی و لذت جویی میدهد. حالا ما بچه مسلمانها لابهلای صفحات نهجالبلاغه دنبال چه میگردیم؟
ما به دنبال آنیم که با مطالعه گفتگوی امام با خداوند به سمت توحید متمایل شویم. یاد بگیریم که در مورد چه چیزهایی و چگونه میتوان با خداوند گفتگو کرد و به توحید متمایل شد.
گفتنی است مولای متقیان علی (ع) خود بخشی از پاسخ این سوال را در نامهای خطاب به امام حسن (ع) فرموده است. پیش از ورود به بحث انواع نیایشها پاسخ امام را شبیه خنکای آبی در برهوت شلوغیهای کاذبمان مینوشیم:
« و از گنجينههاى رحمت او چيزهايى را درخواست كن كه جز او كسى نمىتواند عطا كند، مانند عمر بيشتر، تندرستى بدن، و گشايش در روزى. سپس خداوند كليدهاى گنجينههاى خود را در دست تو قرار داده كه به تو اجازه دعا كردن داد، پس هر گاه اراده كردى مىتوانى با دعا، درهاى نعمت خدا را بگشايى، تا باران رحمت الهى بر تو ببارد. هرگز از تأخير اجابت دعا نا اميد مباش، زيرا بخشش الهى باندازه نيّت است، گاه، در اجابت دعا تأخير مىشود تا پاداش درخواست كننده بيشتر و جزاى آرزومند كاملتر شود، گاهى درخواست مىكنى امّا پاسخ داده نمىشود، زيرا بهتر از آنچه خواستى به زودى يا در وقت مشخّص، به تو خواهد بخشيد، يا به جهت اعطاء بهتر از آنچه خواستى، دعا به اجابت نمىرسد، زيرا چه بسا خواستههايى دارى كه اگر داده شود مايه هلاكت دين تو خواهد بود، پس خواستههاى تو به گونهاى باشد كه جمال و زيبايى تو را تأمين، و رنج و سختى را از تو دور كند، پس نه مال دنيا براى تو پايدار، و نه تو براى مال دنيا باقى خواهى ماند.» (نهج البلاغه /نامه 31)
با مولا همراه باشید
#رمضان
#نیایش
#وسعت_خواسته_ها
#وحدت
#کثرت
#شلوغی_کاذب
#نهجالبلاغه
✍معصومه امیرزاده
https://ble.ir/rozhaye_khob
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
شیطان
یک دزد است؛
و هیچ دزدی خانه خالی را سرقت نمیکند!
اگر شیطان زیاد مزاحمتان میشود،
بدانید در قلبتان گنجینهای است که ارزش دزدی را دارد...
پس از آن درست نگهداری کنید.
و آن گنجینه #ایمان است🤍!
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
شوخی شوخی بهش گفتند:« تو عقل نداری!»
بعد از هر اشتباه بهش گفتند:«بیعرضه»
موقع عصبانیت داد زدند سرش:«کاش بمیری راحت شم»
الان خودش رو عقل کل میدونه! هیچ بنیبشری رو هم آدم حساب نمیکنه!
توی کارهاش با کسی مشورت نمیکنه! شاید فقط با دوستاش! همون دوستهایی که بابت ادا اطواراش دوستش دارند.
دیشب مامانش گفت:« تا این وقت شب کجا بودی؟»
گردن دراز کرد. سینه جلو داد:«هر جا!»
این فقط یک فریم از زندگی مادر پدرهاییه که بچههاشون رو جدی نمیگیرند..
مراقب رفتارمون با کودکان باشیم
تا وقتی نوجوون شدند مراقبت رفتارشون باشند..
#ف_مقیمی
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
مجله قلمــداران
#رز_زخمی #م_رمضانخانی
#رز_زخمی
از توی خیابان پیروزی پیچیدم توی پرستار. پاتند کردم تا نوبت دکترم دیر نشود. کمی جلوتر دو سه نفر ایستاده بودند. زمین را نگاه میکردند و سر تکان میدادند. نزدیک که شدم مرد را دیدم. نشسته بود روی زمین، لابلای شیشه خردههای شکسته.
نحیف بود و لاجون. جلیقهٔ سرمهای توی تنش زار میزد. نوک کتونی های مشکیاش چرم نداشت! روزگار ردپای سپیدی پاشیده بود روی موهای پرپشتش. با نوک انگشت شیشهها را جابجا کرد. سر بالا آورد. آسمان منعکس شد توی چشمهای پر آبش. بغض، صورت استخوانیاش را لاغرتر نشان میداد.
به رزهای سرخی که لابلای خرده شیشهها زخمی شده بودند نگاه کردم. ترسیدم بپرسم چه شده و بغض مرد بیشتر آتشم بزند. چروکهای دور چشمش احساساتم را به بازی گرفت. هرچه باشد مرد بود برای یک خانواده. شاید پدر برای چند بچه. احتمالا توی خانه ابهت خودش را داشت، اما حالا نشسته بود و وسط خیابان بیپروا گریه میکرد.
زنی از پشت سرم پرسید چه شده.
پیرمرد دهان باز کرد. دندانهایش یکی درمیان بود و نبود:
_خوردم زمین. همه گلدونام شکست.
کنارش دوتا گلدان سالم بود. شیشههای شفاف بلند که توی هرکدام دو رز قرمز جا خوش کرده بود. صدای شازده کوچولو پیچید توی گوشم «هرکس مسئول گل خودش است»
گاهی شاید مسئول گل دیگران هم باشیم. خودم داشتم لابلای دیالوگهای شازده پرسه میزدم، اما زبانم کنار مرد بود:
_کارتخوان دارید؟
سربالا انداخت:
_ندارم. شماره حساب دارم.
موبایلم را درآوردم. دستی زنانه از کنارم جلو آمد و یک تراول داد به مرد. زنی چند ده تومانی به طرفش گرفت. آپم را باز کردم.
مردی یک تراول دیگر مهمانش کرد.
شماره کارتش را پرسیدم. تند از حفظ گفت. رقم را زدم و دلم آرام گرفت.
از ترویج تفکر گدایی متنفرم. عزت نفس آدمها را حتی اگر خودشان متوجه نشوند میبلعد. برخلاف باقی که پول میدادند و میرفتند، دولا شدم و یک شاخه رز زخمی از جلوی پایش برداشتم:
_من اینو ازتون خریدم.
هنوز داشت گریه میکرد. خسارتش که قطعا جبران شد. شاید از درد زمین خوردن بود یا از عزت مردانهاش که شکست وسط پیادهرو.
سرتکان داد. رز را برداشتم و راه افتادم.
شازده مدام حرف میزد و آسمان هنوز توی نگاه مرد جولان میداد. دلم مانده بود پیش صورت مظلومش.
توی ذهنم هی داستان میآمد پشت داستان. گاهی همسرش قربان صدقهاش میرفت بابت شیشه های شکسته، گاهی سرکوفت میزد و بی عرضه خطابش میکرد.
شاید قرار بود فروش امروزش را هدیه بخرد برای تولد پسرش. یا شیرینی و میوه برای فردا که خواستگار در خانهشان را میزند.
آنقدر خیال بافتم که نفهمیدم کی رسیدم جلوی در مطب. گل را گذاشتم توی کیفم.
دوساعتی کارم طول کشید. راه رفته را برگشتم بالا. هنوز پکر بودم. از اینکه گریههای مردی را ببینم بیزارم. رسیدم همانجا.
خشکم زد! پاهایم رمقی برای رفتن نداشتند.
مرد هنوز نشسته بود! گریه میکرد و به هر رهگذری که رد میشد میگفت خوردم زمین و گلدونام شکست!
دو نفر رد شدند و سر تکان دادند؛ اما بقیه اسکناس میگذاشتند کف دستش. دست کردم توی کیفم که گل را بردارم. خار رفت توی دستم. سوختم!
کشیدمش بیرون. به آینه حماقتم نگاه کردم. پوزخند میزد انگار! انداختمش توی جوب. از جلوی پیرمرد رد شدم و با خودم فکر میکردم هزینهای که دادم خیلی زیاد بود!
به اندازهٔ اعتمادی که فرو ریخت! نمیدانم اگر یک روز واقعا یک مرد زمین بخورد و گلدانهایش بشکند، میتوانم کمکش کنم یا نه!
اعتماد بدجور گران است!
✍ م.رمضانخانی
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
@ghalamdaaran
━━━━━━━━━━━━
مجله قلمــداران
#رز_زخمی از توی خیابان پیروزی پیچیدم توی پرستار. پاتند کردم تا نوبت دکترم دیر نشود. کمی جلوتر دو
پیر شدم ولی هنوز نتونستم به این دختره نحوه صحیح پست گذاشتن تو کانال رو یاد بدم
مجله قلمــداران
پیر شدم ولی هنوز نتونستم به این دختره نحوه صحیح پست گذاشتن تو کانال رو یاد بدم
من حوصله این جنگولک بازیارو ندارم. 😒😒😒