هدایت شده از ابوحیدر
اون دوست که از مردان متنفر است و بقول خودش با این داستان تنفرش افزون شده تا جایی که حاضر به ازدواج نیست.
ازدواج و تشکیل خانواده, پیمانى مقدس و الهى است که بین زن و شوهر و بر اساس فطرت خدایى و امر خداوند متعال صورت مى گیرد. هر چند در امر ازدواج و تشکیل خانواده نیازهاى جنسى و عاطفى و روانى دخالت دارند, ولى ازدواج نوعى تکامل روانى و رسیدن به تمامیت شخصیت است. یعنى همان طور که ما در تعریف شخصیت مى گوییم که شخصیت کل صفات و خصوصیات فرد است; در واقع یکى از آن صفات و خصوصیات مهم, ازدواج است. بهترین تعبیر از ازدواج را خداوند متعال در قرآن کریم, سوره روم, آیه 20 بیان فرموده است: ((و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه ان فى ذلک لایات لقوم یتفکرون; و از نشانه هاى او این که همسرانى از جنس خودتان براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش بیابید, و در میانتان مودت و رحمت قرار داد, در این نشانه هایى است براى گروهى که تفکر مى کنند!))
زندگى مشترک در آغاز غالبا از میل جنسى ریشه مى گیرد, ولى در این حد متوقف نمى شود و به تدریج به نوعى همبستگى عمیق روحى و عاطفى, اقتصادى و اجتماعى میان آن دو منتهى مى شود که از آن به پیوند همسرى یا زناشویى تعبیر مى شود.
بنابراین, به دنبال احساس تمایل قلبى زن و مرد براى ایجاد پیوند میان خود است که پیمان همسرى یا عقد ازدواج بسته مى شود.
این پیمان در زندگى انسان از اهمیت خاصى برخوردار است, زیرا موجودیت دو انسان را از جهات بسیار به هم مى پیوندد و نخستین محیط زندگى نوزاد انسانى را بنیان مى نهد و از این راه بر جسم و جان و اندیشه و عمل آینده او اثر مى گذارد. به همین جهت, پیمان ازدواج میان ملل مختلف امرى مقدس شمرده مى شود و در نظام هاى حقوقى مختلف به آن توجه خاصى شده است.
این دوستمان میفرماید که نمیخواهد وسیله ارضاء جنسی مردان گردد. سؤال اینجاست که آیا زنان میل جنسی ندارند؟ اشاره قران به لتسکنوا الیها. یعنی هر دو در کنار هم به آرامش میرسند.
بنابراین همانطور انتخاب لباس آماده مناسب برای خانمهای مذهبی معضلی است و باید فراوان جستجو کنند تا مورد دلخواه را پیدا کنند. شما هم باید با صبر و تحمل و جستجو و امید به لطف الهی نیمه گمشده مناسب خودتان را پیدا کنید
#تحلیل
📪 پیام جدید
💬خانم مقیمی شما فقط از بی حیایی نمینویسی.
از ریش بی ریشه ی بعضی مردایی نوشتی که نفاق و دوررویی رو تو جامعه باب کردن تا ظاهر مذهبی اعتبارش و از دست بده.
از تاثیر دوست بد و رفت و امد تو محیط گناه آلود نوشتی.
از دکتر روانشناس غربی نوشتی که تا پاش به زندگی محسن باز شد، بلا پشت بلا داره روی سرش هوار میشه. اشتباه نشه محسن الان تو شرایطیه که بعد از مدتها اعتماد بنفسش برگشته، زیر بلیط پدرش نیست، کسی نصیحتش نمیکنه، مثل چی پول درمیاره، با این اوضاع جنسیش هم تونسته بچه دار بشه و سرش و بالا بگیره که مشکلی نداره.
ولی نمیفهمه که اینا خود بلاست. میدونی چرا؟؟
چون خود شیطون گفته من اعمال زشت رو واسه شما بزک میکنم، همچین خوشگلش میکنم که گناه به چشمتون عین ثواب بیاد، قبح و زشتی، بشه عین زیبایی! یجوری که دردت نیاد.
کم کم غیرتت میره و دیگه علنییی میشینی با نارفیقت تا فیها خالدون **** مردم به گفتن و مسخره کردن.
اونجاست که نه تنها از قسم دروغ بستن به سیدالشهدا خجالت نمیکشی و عذاب وجدان نمیگیری، بلکه احساس رضایت و مفید بودنم میکنی.
تو تفسیر عُجب چیزای جالبی گفته شده. مثلا امام کاظم(ع) میگن: 💬یکی از اقسام عجب اینه که کار زشت انسان در نظرش زیبا جلوه میکنه و اون و نیکو میبینه.
از طرفی پیامبر(ص)میگن: گناه رفته رفته عقل انسان و زائل میکنه. خب الان محسن ذهنش اصلا درگیر این نیست که کار اشتباهی کرده و با اصرار بر گناه، وجدان بیدار و فطرتش و خفه کرده تا قدرتی برای نهیب زدن بهش نداشته باشن. از طرفی عقلش در مقابل **** پرستیش کم شده و توان مقابله با نفسش و نداره.
خدا نیاره اون روزی رو که آدم دست از همین توبه های نیمبند و عهدهای شکسته ش بکشه و غرق بشه تو لجن گناه و تا اینجاها برسه.😔😔😔
اون پری بخت برگشته که مونده با یه نطفه ی شبه **** و مال شبهه ناک و شوهری که تمام رفتار و سکناتش با گناه عجین شده چکار کنه؟؟
چرا ما پدر مادرا تا جوونیم نمیتونیم با بچه مون رفیق باشیم و بدیهاش و با اغماض ببینیم، انگار که برده داری کنیم به خودمون حق میدیم امانت خدا رو شده با فحش و سرزنش و تحقیر و کتک له کنیم، اعتماد بنفسش و نابود کنیم ولی دست از غرور و خشم و منم منم برنداریم. چون پدر مادریم تمام این حق ها رو به خودمون میدیم. بعد پس فردا که رفیق ناباب دور و بر بچه مون و گرفت و به رسم و آیین اون دراومد می
دراومد میگیم چرااااا؟ مگه من چی کم گذاشتم واسش؟
آقای ملکی نون حلال گذاشتی سر سفره زن و بچت، دمت گرم. نمیخوام گناه محسن و توجیه کنم ولی اگه از پدر بودن فقط همین و نصیحت کردن و فهمیدی، نباید بیشتر ازین از محسن انتظار داشته باشی، میتونستی این دم آخری دست از نصیحت بیشتر برداری تا پسرت سر لج نیفته. شااید یکم فکر میکرد و برمیگشت.
ولی افسوس😞😞😞
مجله قلمــداران
یک سوال مهم که تا الان چند نفر پرسیدند و اما جوابی که حاج آقای رکنی دادند👇🏻👇🏻
سلام
سؤالتون مشکلی نداره.
اما جواب
بابا طاهر چنین گفت
زدست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
آنهایی که چشمشان به دیدن عادت دادهاند و بقول قرآن فی قلوبهم مرض هستند.
قسمتی از گفتار شهید مطهری:
آياتی چند هم در سوره احزاب است كه میتوان آن ها را در حاشيه اين مطلب ذكر كرد . قسمتی از اين آيات مربوط است به زنان رسول خدا و قسمت ديگر دستورهائی است كه درباره حفظ حريم عفاف وارد شده است .
اما قسمت اول: « يا نساء النبی لستن كاحد من النساء ان اتقيتن فلا تخضعن بالقول فيطمع الذی فی قلبه مرض و قلن قولا معروفا ( 33 ) و قرن فی بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولی ».
در اين دو آيه ، مخاطب ، زنان پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله میباشند : ای زنان پيغمبر شما همچون ساير زنان نيستيد - اگر پرهيزكار باشيد - مواظب باشيد كه در سخن نرمش زنانه و شهوتآلود به كار نبريد كه موجب طمع بيمار دلان گردد . به خوبی و شايستگی سخن بگوئيد . در خانههای خويشتن قرار گيريد و مانند دوران جاهليت نخستين ، به خودنمائی و خودآرائی از خانه بيرون نشويد.
مقصود از اين دستور زندانی كردن زنان پيغمبر در خانه نيست ، زيرا تاريخ اسلام به صراحت گواه است كه پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله زنان خود را با خود به سفر میبرد و آنان را از بيرون شدن از خانه منع نمیفرمود. مقصود از اين دستور آن است كه زن به منظور خودنمائی از خانه بيرون نشود و مخصوصا در مورد زنان پيغمبر اكرم صلی الله عليه و آله اين وظيفه سنگين تر و مؤكدتر است.
خلاصه کسی که دلش مریض باشه. با صدا، طرز راه رفتن و لباس پوشیدن تحریک و شاید ارضاء بشود.
اين دستور كه در اين آيه آمده است مانند دستوری است كه در بيست و پنج آيه قبل از اين آيه خطاب به زنان رسول خدا وارد شده است : « فلا تخضعن بالقول فيطمع الذی فی قلبه مرض »" يعنی در سخن گفتن رقت زنانه و شهوتآلود كه موجب تحريك طمع بيمار دلان میگردد به كار نبريد . در اين دستور ، وقار و عفاف در كيفيت سخن گفتن را بيان میكند و در آيه مورد بحث ، دستور وقار در رفت و آمد را.
ما قبلا گفتيم كه حركات و سكنات انسان گاهی زباندار است . گاهی وضع لباس ، راه رفتن ، سخن گفتن زن معنیدار است و به زبان بیزبانی میگويد دلت را به من بده ، در آرزوی من باش ، مرا تعقيب كن . گاهی برعكس با بیزبانی میگويد دست تعرض از اين حريم كوتاه است.
#حاجآقای_رکنی
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✖️رابطه «نگاه» با برانگیختگی جنسی در زنان و مردان
🔺در این ویدئو دنیس پراگر مجری و نویسنده معروف امریکایی از حس متفاوت زنان و مردان در هنگام دیدن برهنگی میگوید.
🔺او در پایان میگوید: انکار قدرت تاثیر تصویر بر مردان ، شبیه انکار گرد بودن زمین است.
✋خیلی از بانوان از اثرات مخرب پوشش نامناسب در جامعه بی اطلاع هستند و این موضوع برای آنان باور پذیر نیست
💠
هدایت شده از 🥀ماری💔
سلامی گرم و پر مهر از یه دختر دورافتاده بر مامان مقیمی عزیز و دوستان گلم.
اونقدر این روزها در حال بالا پایین کردن فراز و فرودهای دنیا هستم که وقتی آخر شبا جان ها رو می خوندم علی رغممیل باطنیم رمق و تمرکزی برا تایپ نمی موند برام و اونقدر ازتون عقب افتادم و کم رنگکه نه در اصل بی رنگشدم که دیگه روم نمیشد بیام رو آب😢
اما این جان اخیر اونقدر پر و پیمون و لایه ی پیدا و پنهان داشت که دلم خواست شده حتی چند کلمه،خط خطی کنم.
ولی ازکدوم نکاتش بگم؟؟
سنجش میزان اشتباهات پروانه و محسن کار من نیست نمی تونم قضاوتشون کنم چون دقیقا تو شرایطشون زندگی نکردم
من فقط از بیرون تماشاشون می کنم و با فراغ بال می تونم ببینم؛ سر فرصت بدونمزاحمت و عوامل دیگه می تونم رفتارهاشون بررسی کنم؛نیاز نیست در لحظه واکنش نشون بدم به خاطر همین خطاهاشون رو قشنگمتوجه میشم و برامپررنگه و ناراحت میشم از دست شون اما اینکه بتونی اون لحظه با تمام فشارهای جسمی و روحی تو موقعیت باشی و درست عکس العمل نشون بدی خیلی فرق داره.
امااااا خوندن این داستان فقط برا ای وای و ای داد گفتن من نیست باید صحنه به صحنه اش به ذهن بسپارم که آی آدمی اگر حواست شش دونگ نباشه اگر قدمی پات کج بذاری و به محکم بودنت غرّه باشی فکر کنی تو ممکن نیست تو این خطاها بیوفتی عاقبتت شاید از محسن ها بدتر بشه
اگر بلد نباشی چطور عمل کنی و حرف بزنی زندگیت از پروانه خرابتر میشه همونطور که مرغ همسایه غاز نیست؛غاز همسایه هممرغ نیست🙄(خو چیه دلم خواست ضرب المثل جدید بسازم😜)یعنی فکر نکنیم خطا و اشتباه و گناه فقط مال دیگرانه برا ما پیش نمیاد.
#جان_۸۲
این قسمت وقتی خدا رهات کنه😢
*پری که حامله است...
هیچی دیگه آقا با خودش فکر میکنه بهههله دیدین همچین کارای منم ضرری به زندگیم نمی زنه منم واس خودم مردی هستم🥸یه اعتماد به نفس کاذب که جلو وجدانش سربلند باشه 😮💨
*زندگی دارد روی خوشش را نشانم می دهد
😢ای دل غافل آق محسن
که نمی دونی کجای کاری
همون نمازای یکی درمیونت رو رها کردی که تعریف خوش و ناخوش هم برات فرق کرده
از وقتی دیگه نماز نمی خونه بد دهن تر هم شده😢 دیگه حرمت پروانه رو هم نگه نمی داره در کلام
اصلا همین بد حرف زدن نور وجودش رو داره خاموش می کنه و دلش رو سیاهتر.
همونطور که مولا امیرالمومنین می فرمایند:مَنْ فَحُشَ عَلَى أَخِیهِ الْمُسْلِمِ نَزَعَ اللَّهُ مِنْهُ بَرَکَةَ رِزْقِهِ وَ وَکَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ أَفْسَدَ عَلَیْهِ مَعِیشَتَه 《هر کس به برادر مسلمان خود دشنام دهد خدا برکت از روزى او بردارد، و او را به خودش واگذارد، و زندگیش را تباه سازد》
بریم تو بنگاه معاملاتی😰
آخ آخ امان از طمع و شیادی و غش در معامله و کسب حرام😔چیزی که این روزا زیاد می بینیم و خیلی عادی شده متاسفانه
از آقا موسی بن جعفر علیهالسلام داریم که:
کسی که با مسلمانی تقلّب کند یا در معامله او را فریب دهد یا مکر و حیله کند، ملعون و از درگاه خدا و رحمت او دور است. دقت کردین ملعوووونه ملعون😞
هیع آقای احسانی تو هم خیری از این پول نمی بینی
(راستی حال کردین چقدر دقیق یکی از شگردهای معامله ملک بیان شد🥴)
محسن فکر می کنه کمیت پولی که تو دست و بالش هست مهمه اصلا توجهی به برکت و موندگاری و کیفیت اون پول نداره.
چه بسا پول حلالی که کمه اما اونقدر خداوند برکت توش قرار میده که به همه چی می رسه
و چه پول های شبهه ناکی که ذوق زیاد بودنش رو داشتی و برا بیماری و بدهی و هزار جور درد و بلا خرجش کردی رفته.
بحث پوشش و حفظ نگاه و عفت و حیای چشم و گوش که مفصله و بحث داغ این چند سال اخیر خصوصا از پارسال تا حالا هست. و حرفای گول زنک دلت پاک باشه و...😉😓
اینجا هم خیلی دقیق و موشکافانه نمونه ای از اثرات پوشش بد بیان شد که جالب بود هرچند یکی از دوستان خوندم تعبیر کرده بودن به بی حیا نوشتنِ خانم مقیمی.
هرچند با شناختی که از ایشون دارم مطمئنم سر نوشتن این قسمت ها خودشون بیشتر عذاب کشیدن اما چاره ای نیست بعضی حرف ها باید صریح و مستقیم گفته بشه تا خواننده دردش بگیره و تلنگر بزرگی براش باشه.
بزرگترین آسیب پوشش بد به خودِ زن برمی گرده😓
از اونور هم حیای چشم خیلی مهمه که آقا امیرالمومنین می فرمایند:
در بدن عضوی کم سپاس تر از چشم نیست، پس خواهش آن را بر آورده نسازید که شما را از یاد خدای بزرگ و بلند مرتبه باز می دارد.
ذائقه آقا محسن کلا عوض شده
دیگه شیرینی عبادت ازش گرفته شده😢
کریم و ما ادراک کریم
چقدر حرفای این بشر رو من دوست دارم. چقدر حریم و حرمت سرش میشه چقدر دلش زلاله🥺
وحاج ملکی پدر!
به هر ریسمانی چنگ می زنه که اولادش رو نجات بده هر چند از نظر مای خواننده که بیرون نشستیم و می خونیم و تحلیل می کنیم راحته قضاوت و فهمیدن اشتباهات رفتاریش اما ایشون از نظر خودش از جایگاه پدریش و به حساب خودش داشته و داره تمام تلاشش رو برای تربیت و هدایت فرزندش می کنه به جای کوبیدن حاج ملکی حواسمون رو جمع کنیم تربیت بچه ها تو هر مرحله اطلاعات و علم خاص خودش رو می طلبه و مواظب بچه هامون باشیم هیچ رقمه رهاشون نکنیم اونقدر مهر خرجشون کرده باشیم که کوچکترین عتابمون براشون سخت باشه.
حرفای حاج ملکی خیلی حق بودن اینکه محسن نون حلال خورده و اهل زیر و رو کشیدن برا خدا نیست در اثر رفیق بد
(سوره فرقان آیه ۲۸:
يَا وَيْلَتَىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا《ﻭﺍﻱ ﺑﺮ ﻣﻦ! ﺍﻯ ﻛﺎﺵ ﺁﻥ [ﻧﺎﺑﻜﺎﺭ ﻭ ﻓﺎﺳﻖ] ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﺮﻧﮕﺰﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩم!》)
و اینکه خواسته با پدرش لجبازی کنه و بگه منم برا خودم کسی هستم و بدون کمک پدر هم می تونم و حرصش بده به اشتباه و خطا افتاده😣
و حرف آخر که اعضا و جوارح محسن با حلال رشد کرده حروم بهش نمیسازه بد چوبش رو می خوره.دیر و زود داره چون خدا صبرش زیاده ولی قطعیه
اتمام حجت حاج ملکی هم انجام شد و امیدواریم همون نون حلال و شیر پاکی که خورده باعث بشه زودتر به خودش بیاد و نجات پیدا کنه.
و در آخر سر نمازهامون بعد از دعا برای تعجیل در فرج و عاقبت بخیری خودمون و بچه هامون برای محسن های کشورمون خیلی دعا کنیم خیلی🙏🏻
#ماری
هدایت شده از مجله قلمــداران
تحریک جنسی۱.pdf
5.62M
❗️ این فایل تحقیقات اینستاگرامی یه آقاست درباره محرکات جنسی اقایون و نظرات افراد مختلف که از همه قشری درش هستند و به هر آقایی هم نشون بدید همین اطلاعات را تایید میکنه!
خوندنش و نشرش برای همه #خانم ها بنظرم لازمه!
اگر خانمی اندک انصافی داشته باشه باید خیلی روی این مسائل فکر کنه!
خیلی!...
━━ .•🦋•.━━━━━━━━
👈 عضو شوید👉
━━━━━━━━━━━━
ای مرا با شور شعر آمیخته"
.
بسم الله الرحمن الرحیم🌷
#عاشقانههایابراهیمدرآتش
دستی صورتم را نوازش کرد. چشم باز کردم. دیدم شادی نشسته بالای سرم.
خودش را زیر پتو جا کرد:(خوابِ خوب میدیدی مامان!...مگه نه!؟)
بوسیدمو نوازشش کردم:(از کجا فهمیدی؟)
گوشهی لبهایش را بالا کشید:(آخه تو خواب لبات اینجوری بود)
از جا پریدم. زدم به پیشانی:(بچه تو چرا نرفتی مدرسه؟)
خندید :(اِ!حواست نیست!؟ این هفته بعدازظهریما)
نفس راحتی کشیدم:(هااا! یادم نبود)
بلند شدم. مثل هر روز، رادیو را روشن کردم. صورت شستم. گاز را روشن کردم. چای را که حامد قبل از رفتن به سرِکار، دم کرده بود، گذاشتم گرم شود. میز صبحانه را چیدم. شادی پشت سر هم سوال میپرسید؛ آنقدر که دست گذاشتم روی شقیقه و آخم درآمد. بلندشد. با همان دهان پُر، شقیقهام را بوسید. دیگر چیزی نپرسید.
شِکر توی لیوان چایم را هی هم زدم. دیروز داشتم همین وقتها توی شلوغیِ خیابان راه میرفتم که عطر آشنایی پیچید. یک آن، کل گذشته برایم زنده شد. چشم گرداندم دنبالش. دنبال آدمی که نگاه زیرکش همهی باورهای آدم را آتش میزد و باد هوا میکرد. گشتم دنبال یک جفت چشم سیاه. پُر رنگ و نافذ. اما نبود. یعنی نمیتوانست که باشد! با اینحال گِله کردم از خدا که چرا توی این همه آدم، فقط یک "او" نیست؟!
شبش، رفتم توی حیاط. با هندزفری "هوای جنونِ" قربانی را گذاشته بودم و یک دل سیر گریه میکردم.. یادم نیست تا کی فکر کنم اذان زده بودند که رفتم تو. بیصدا یک گوشه جا انداختمو چشمهام کم کم سنگین شد.
دیدم که ایستاده وسط یک کتابخانهی بزرگ. شعاع نور سفید و سورمهای همهجا را پر کرده بود. هر کدام از کتابها مثل لامپهای نئون میدرخشید. یکی از همان کتابها توی دستش بود. موزیک قشنگی پخش میشد. وقتی بیدار شدم هنوز صدایش توی گوشم بود ولی نمیتوانستم با دهان بزنم. مثل سمفونیهای بِتهُووِن. صدا زدم بابا! برگشت طرفم. صورتش از شوق درخشید. تا دستهایش را باز کرد، دویدم سمتش. اما نیرویی نامرئی جلوی راهم را گرفت. خندید.
گفت:(خونَهتو آب و جارو کن، دارم میام پیشِت)
انگار دنیا را دادند بهم. سبکبال و رها لبخند زدم. کاش شادی بیدارم نکرده بود. کاش لااقل توی خواب کمی بیشتر دیده بودمَش. ولی او گفت دارد میآید پیشم.. بابا هرگز دروغ نمیگوید.
سفره را جمع کردم. استکانها را شستم. برنج خیس کردم.
شادی با بُرُس آمد سروقتم. زیر لب برایش آواز خواندم و موهای فر قهوهایش را شانه کردم. برایش پاپیون بستم. دوباره سوالهایش شروع شد:(مامان از اجزای گل کدوم مهمتره؟ ساقه، ریشه یا گلبرگ؟ کدوم؟)
جوابم کامل نشده بود که پرسید:(راستی مامان قطب شمال سردتره یا جنوب؟ میدونی مامان این برا امتحان قبلی اومده بود؟)
جواب سوالهایش را دادم، باز یک آن، خواب دیشب آمد جلوی چشمم. بابا گفته بود میآید.. او هیچوقت دروغ نمیگفت. از جا پریدم. افتادم به جان خانه، همه جا را برق انداختم. غذای مجلسی بار گذاشتم، دوش گرفتم. دلم میخواست لباس نو تن کنم. پوشیدم. توی آینه به خودمنگاه کردم. چشمهایم برق میزد. اخم کردم:(بیچاره پاک زده به سرت ها!)
ولی من از این خل و چل بازی حس خوبی داشتم. حتی خیال آمدنش هم شیرین بود.
شادی صدایم زد:(مامان؟) رو برگرداندمو نگاهش کردم.توی چهارچوب ایستاده بود. کتابِ باز را چسبانده بود به سینه:(مامان شعاع چه فرقی با قُطر داره؟) لبهایم را به هم فشار دادمو دمغ گفتم:(همین دیروز اینو برات توضیح ندادم؟)
آب دهانش را قورت داد و خندید:(آها مامان حواسم نبود. سوالم یه چیز دیگهس)
برنج را آبکش کردمو گفتم:(خب چیه سوالت؟)
نزدیک آمد، دست زد به پلیسههای لباس بلندم:(میگم مامان امروز مهمون داریم؟)
نگاهش کردم. اشک توی چشمم جمع شد:(نمیدونم.. شاید)
چشم زیتونیاش خیس و لب و لوچهاش آویزان شد.
پنجرهی آشپزخانه را باز کردم:(برو لباس مدرسهت رو بپوش. نزدیکه سرویس بیادا!) رفت بیرون.صدایش را شنیدم که یواشکی با تلفن حرف میزد: (بابا حامد! تو میدونی مهمون امشبمون کیه؟)
رفتم توی هال. نگاه کردم به عکس روی دیوار:( همه کس و کارم. آب و جارو هم کردم. سر قولت باشو بیا)
دوباره به آشپزخانه برگشتم. تکههای مرغ، توی روغن به جلز و ولز افتادند. زیر و رویشان کردم. نشستم کف آشپزخانه. زانو بغل کردم. دلم ضعف رفت برای آن مزاری که بابا خوابیده بود تویش. دلم میخواست دست بکشم روی کندهکاریهای سنگو اسم "ابراهیم "را لمس کنم. هزار بار ببوسمش و صورت بچسبانم به سردی پوستش.بعد هی قربان صدقهاش بروم و شروع کنم به تعریف کردن. اینقدر بگویم وبگویم تا آرام شوم... درست مثل همیشه.