می کند آشفته ام، همهمه ی خویشتن
کاش برون می شدم، از همه ی خویشتن
می کشد از هر طرف، چون پر کاهی مرا
وسوسه ی این و آن، دمدمه ی خویشتن
پنجه در افکنده ام، در دل خونین خویش
گرگ وش افتاده ام، در رمه ی خویشتن
باده ی نابم گهی، زهر هلاهل گهی
خود به فغانم از این، ملقمه ی خویشتن
طفلم و بنهاده سر، بر سر دامان عشق
تا کندم بیخود از، زمزمه ی خویشتن
مست و خرابم #امین، بی خبر از بود و است
از که ستانم بگو! مظلمه ی خویشتن
@ghalamhaye_bidar