"زبیر و بُریر"
روزی برسد سر برود دار نباشد
فرمانده خودش باشد و سردار نباشد
قطعا به علی پشت کند کوفه شبی که
در ما ادب میثم تمار نباشد
قرآن سر نی می رود آن روز که در جنگ
فریاد کند حیدر و عمار نباشد
"مردم دو گروهند " زُبیرند و بُریرند
این وقت خطر ، باشد و آن ، یار نباشد
برخیز و بیا آمده یوسف سرِ بازار
عیب است در این شهر خریدار نباشد
در کوفه چه بسیار به یک سکه بریدند
در کرب و بلا صحبت دینار نباشد
ظلم آمده در می زند این خانه ی مولاست
زهرا پسِ در کاش که اینبار نباشد
بگذار ابوذر شده باشیم ، چه بهتر
نام من و تو سر خطِ اخبار نباشد
فرمانده خودش مانده خدایا نپسندی
در جامعه دیگر اولی الابصار نباشد
#محسن_ناصحی
#حماسه_نه_دی
#بصیرت
@nasehi_mohsen
@ghalamhaye_bidar
وقتی علی در معرکه عمار می خواست
حتی نفس از عده ای هم برنمیخاست
ما عاشقان روضه ی عباس هستیم
بی دست و بی سر بر سر پیمان نشستیم
#زهرا_آراسته_نیا
#بصیرت
@ghalamhaye_bidar
"پلنگ است میهنم"
دشمن سقوط «سلسله» را بر نتافته است
ختم به خیر غائله را بر نتافته است
همچون سگی که قافله را بر نتافته است
از لحظه ای که شور حسینی بلند شد
از هر مناره بانگ خمینی بلند شد
جنگی که در گرفت پیاپی ادامه یافت
وعده وعید سلطنت ری ادامه یافت
فتنه به فتنه تا «نهم دی» ادامه یافت
می خواستند باورمان را عوض کنند
اندیشه های برترمان را عوض کنند
بالا گرفت دشمنی عمرو عاص ها
در گیر و دار بازی این بی حواس ها
اینگونه بود قصه ی حق ناشناس ها:
قرآن به نیزه رفت، علی بی سپاه ماند
باری میان معرکه بی تکیه گاه ماند
آنان که مهر میهن خود را فروختند،
یکجا شکوه «بهمن» خود را فروختند،
تنها به ارزنی من خود را فروختند
از گرد روی آینه بی قدر تر شدند
در بطن انقلاب «بنی صدر» تر شدند
هر لحظه بود آتشی از گورشان بلند
دشمن دمیده بود به شیپورشان بلند
می شد مدام هلهله ی سورشان بلند
آتش به جان زدند به جان، بی بصیرتان
انسانیت کجاست درین گرگ سیرتان؟!
گر چه همیشه در دل جنگ است میهنم
آماج تیرهای فرنگ است میهنم
بیچاره! گربه نیست پلنگ است میهنم
هرگز مباد خون شهیدان هدر شود
خونی که ریختند فراوان هدر شود
در دوستی نفاق به جایی نمی رسد
آنسان که باتلاق به جایی نمی رسد
اینگونه اتفاق به جایی نمی رسد
باری به سنگ خورد حقیرانه تیرشان
پایان گرفت بازی شاه و وزیرشان.
#محمد_شکری_فرد
#بصیرت
@ghalamhaye_bidar
"نان ونمک فروشان!"
حاتم شدند اینجا، نان و نمک فروشان
کج می شود ترازو، دست محک فروشان
گفتند بین ویلا، ازچاه و آه مولا
کی داغ لاله دارند، باغ فدک فروشان
لب تشنه ی فراتند، این قاصدان کوفی
ظهر عطش کجایند، آب خنک فروشان
با یک نظر هلاکند، از عشوه ی زلیخا
این شارحان یوسف، این "هیت لک"* فروشان!
ساییده اند کشک این، عین الیقین سرایان
تا تخته است چندی، دکان شک فروشان
بستند چشم ما را، این کودکان دیروز
در چرخشند دائم، چرخ و فلک فروشان
پلکم پریده اما، ازمیهمان خبر نیست
مهمان کُشند هرچند، این قاصدک فروشان
هان نشنوید از نی، یک امشب ای شبانان
وقتی شریک گرگند، این نی لبک فروشان
درسنگ آسیا هم، دزدانه دست بردند
آجرشده ست نان ها، داد از الک فروشان
بیش از همیشه گرم ست، بازار کم فروشی
خون ها به شیشه کردند، این کمترک فروشان!
درکعبه بت تراشند، این مؤمنان کافر
درآسمان خراشند، بال ملک فروشان
بر لعبتان خونریز، پیرایه ها که بستند
یک روز می شود باز، مشت بزک فروشان
تحت حمایت عشق، دور از شیوخ شهریم
بی رنگ شد حنای تحت الحنک فروشان
*"...هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ"
سوره یوسف آیه 23
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
#بصیرت
@delnakhahi
@ghalamhaye_bidar