🔹 دلشوره
سرزده آمد به مهمانی همانی که زمانی...
دستپاچه میشوم از اين ورود ناگهانی
خستهٔ راه است و تنها آمده چرتی بخوابد
من غبارآلود در پيراهن خانهتکانی
مادرم راه اتاقم را نشانش میدهد، من
مضطرب از هرچه دارد در اتاق من نشانی
مینشينم گوشهای از آشپزخانه هراسان
امشب از دلشورهها تا صبح دارم داستانی
وای آن نقاشی چسبيده بر در را نبينی
آه! آن تکبيتهای روی ميزم را نخوانی
آن پرِ لای کتاب حافظ، آن فالِ مکرّر
آن نشانِ لای قرآن، خط دور «لن ترانی»
صفحهٔ آهنگ محبوبش که میگفتم ندارم
وای... وای از «ياد ايامی که در گلشن فغانی...»
نه! تو را جان همان که دوستش داری کمد را
وا نکن... آن نامهها و شعرهای امتحانی
نامههای خطخطی با تمبرهای عاشقانه
شعرهايی با رديف شکبرانگيز «فلانی»
غرق افکارم، اذان صبح میگويند، ای وای!
جانمازم! آن دعايی که... نمیخواهم بدانی!
#انسیه_سادات_هاشمی
#شعر_عاشقانه
@ghalamhaye_bidar